واضح آرشیو وب فارسی:داهی: زنی که همه جوره فردی با اخلاق عرفی اسلامی نشان داده می شود به یک باره اسفندیار را به شام دو نفره به خانه اش دعوت می کند! دلبر چرا چنین حرکت خلاف عرفی را انجام می دهد؟داهی: فیلم «خواب تلخ» با ساختاری شبه مستند سعی می کند روایتی درباره ی آقا اسفندیار، مرده شور قبرستانی در شهر سده، داشته باشد. روایتی در 19 اپیزود و دو پایان درباره ی مرگ اسفندیار و ارتباط او با مرگ! اتفاقات هم در واقعیت اتفاق می افتد و هم در ذهن او. مرز واقعیت و خیال هم بسیار باریک است و در طول فیلم آنقدر این مرز جابه جا می شود که مخاطب در بسیاری از صحنه ها می تواند انتخاب کند کدام خیال است و کدام واقیعت. که این البته هم نقطه قوت فیلم است و هم نقطه ضعف آن. همه چیز هم حول مرگ اسفندیار می چرخد. اسفندیار، مرده شوری با عقایدی راجع به مرگ که در طول سالیان از این و آن شنیده و به آنها معتقد است و دین عرفی به همین عقاید دارد. فیلم ابتدا می خواهد با بیننده بازی کند و اسفندیار را تبدیل به شخصیت مرموز و همه کاره ی قبرستانی کند که همه از او سخن می گویند اما در صحنه نیست. دوربین تلویزیون به دنبال او می گردد. همه کاره ی قبرستان که خبری از او نیست! بعد به یکباره به صحنه می آید و همه چیز را توضیح می دهد. توضیحی طولانی، مستندگونه و البته به شدت کسالت آور. این یعنی 30 دقیقه ی ابتدایی فیلم. از همین جا می شود فهمید که ریتم فیلم نامتوازن است. داستان با حواشی کش آمده تا فیلمی 90 دقیقه ای ساخته شود. داستانی که می شد فیلم کوتاه بهتری باشد. شخصیت های فیلم به جز اسفندیار اصلاً پرداخته نمی شوند و در حد توضیحاتی که خود اسفندیار در دیالوگ ها راجع به آنها می دهد، باقی می مانند. از همه بدتر شخصیت دیوانه است که اصلا معلوم نیست چکاره ی فیلم است و چرا باید از اسفندیار حساب ببرد. بازی این شخصیت هم اصلاً خارج از فرم فیلم است و مانند صدای جیغ وسط گروه کُر با بقیه فیلم اصلاً همخوانی ندارد. اتفاقاً به نظر می رسد این یکی نابازیگر نیست و بازیگری نیمه حرفه ای باشد که کارگردان خوب نتوانسته از او بازی بگیرد و بیشتر ناتوانی کارگردان از بازی گرفتن از بازیگران حرفه ای را به رخ می کشد. دلبر هم معلوم نیست چکاره است. صبح تا شب سر قبر شوهرش نشسته و مردکی می آید از گزهایش برمی دارد و معلوم نیست چرا اسفندیار او را می پاید! چرا اسفندیار او را می پاید؟ به او علاقه دارد؟ به او علاقه ندارد؟ اگر علاقه ندارد چرا گل ها را بر سر مردک می کوبد و اگر علاقه دارد چرا از دلبر برای یک تلفن کلی پول طلب می کند در حالی که دلبر برای او غذا هم آورده!؟ اصلا فیلم به ما در این موارد چیزی نمی گوید. اسفندیار بین علاقه داشتن و علاقه نداشتن به دلبر بی دلیل و بی هدف در رفت و آمد است! فیلم نامه هم در بعضی از صحنه ها دچار ضعف است. اسفندیار برای دلبر و حلالیت طلبیدن از او چیزی از دیوانه می گیرد که هیچ جا به دلبر نمی دهد و حتی اقدامی هم نمی کند. در صحنه ای دیگر اسفندیار رفته برای دلبر لباس بخرد که نمی خرد. چرا؟ چون دلبر با او خوب رفتار نکرده! بالاخره معلوم نیست اسفندیار برای چه از دلبر حلالیت نمی طلبد. 1 ).jpg" style="height: 395px; width: 600px;"> دلبر هم معلوم نیست چرا نمی خواهد دیوانه شاگرد اسفندیار بشود. می گوید جوان است و زندگی اش هدر می رود و معلوم نیست لباس سوزاندن چه چیزش از مرده شوری بهتر است. چندجا هم کارگردان از این خواسته ی بی دلیل دلبر برای پیش برد فیلمش استفاده می کند و خانه بر آب می سازد. یکی صحنه ای که اسفندیار فکر می کند عزرائیل پشت در است و در واقع دلبر است که آمده تا خواسته بی معنی اش را بگوید. صبح را از او گرفته بودند!؟ دلبر باید به شکلی غیر منطقی بیاید در خانه اسفندیار و ما به شکلی غیرمنطقی به ترسیدن و ادا درآوردن اسفندیار بخندیم. همین! در جای دیگر هم کارگردان باز خواسته دلبر را ملعبه می کند تا اسفندیار در گوش دلبر بزند و به فکر حلالیت طلبیدن از او بیافتد! دلبر حتی در شخصیت زنی روستایی و یا شهرستانی هم ناموزون و نامتوازن است. زنی که همه جوره زنی با اخلاق عرفی اسلامی نشان داده می شود به یکباره اسفندیار را به شام دو نفره به خانه اش دعوت می کند!! این با کجای شخصیت دلبر هم خوانی دارد؟ دلبر چرا یک همچین حرکت خلاف عرفی را انجام می دهد؟ فیلم هیچ نمی گوید و هیچ منطقی برای این حرکت خلاف تیپ دلبر ارائه نمی دهد. روحانی فیلم هم مانند دیگر شخصیت ها رفتارش بی منطق است و با هم هم خوانی ندارد. به حجاب دلبر سر قبر شوهرش بی دلیل گیر می دهد بعد خودش همانجا به دیدن دلبر می رود و چه می گوید؟ تعیین تکلیف می کند و نقشه می کشد تا مشخص کند ارث و میراث اسفندیار به چه کسی برسد! این کار روحانی چه معنایی دارد؟ روحانی چرا باید برای مال و اموال بی وارث اسفندیار نقشه بکشد؟ فیلم هیچ جوابی ندارد! 2 ).jpg" style="height: 344px; width: 600px;"> شخصیت ها همگی (حتی همان اسفندیار که فیلم در حول او است و به او می پردازد) به همین دلیل یعنی بی معنایی رفتارها و کنش ها تبدیل به کاریکاتور می شوند. همه ی این بی معنایی کنش ها به دلیل کش آمدن فیلم از یک فیلم کوتاه خوب به فیلم بلند بد است. آنچه فیلم را معنا می دهد نه در تمام این موارد اشاره شده و روابط بین آدم ها بلکه در جایی دیگر است. آنچه به فیلم قوت می دهد ارتباط عمو اسفندیار و عمو عزرائیل است. ارتباطی که در ابتدا شراکت است، بعد معامله می شود و به دشمنی می انجامد و در نهایت یکی از دو طرف پیروز میدان است. همه و همه ی این ارتباط شکل دهنده ی نقاط قوت فیلم و همان تقاطع واقعیت و خیال در فیلم است. واقعیت و خیالی که در تلویزیون نمودار می شود و این جام جهان نما نمودار واقعیت و خیال اسفندیار می شود. حتی آن مصاحبه های ابتدای فیلم که اسفندیار در تلویزیون می بیند و همه ی آنچه بعد از آن اسفندیار در تلویزیون می بیند بین واقعیت و خیال و مرز آن نامشخص است و این هم از نقاط قوت فیلم است. ارتباط اسفندیار و عزرائیل در پایان فیلم با دو پایان کمدی و درام خیلی خوب تمام می شود. یک بار اسفندیار عزرائیل را می کشد و انتقام همه را می گیرد (کمدی) و یک بار دل گرفته از دیگران و دنیا (که البته این دل گرفتگی به درستی در فیلم درنیامده) خودش را تسلیم می کند و می شورد و کفن می پوشد و آماده مرگ می شود. ای کاش محسن امیریوسفی به همین ارتباط بین اسفندیار و شریک دیرین اش اکتفا می کرد و بقیه ارتباطات را یا باز نمی کرد یا به درستی تشریح می کرد. اما امیریوسفی در اولین فیلم بلندش، با اظافه کردن ارتباطاتی ناقص و نتراشیده به اصل داستان، فیلم کوتاه کش آمده ای ساخته که نمی تواند، به عنوان یک فیلم بلند، نمره قبولی بگیرد. منبع: دانشجو
چهارشنبه ، ۱۸آذر۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: داهی]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 12]