واضح آرشیو وب فارسی:فرهیختگان: مهدی جعفری| مجموعه داستان «باواریا» چندان سنخیتی با سنت مرسوم داستان نویسی ندارند. این فقدان پیشینه ممکن است نتیجه ای آنی داشته باشد و آن اینکه مخاطب اثر را پس بزند. اما هادی تقی زاده آگاهانه این خطر را پذیرفته تا در مسیری متفاوت گام بردارد. البته یافتن آثاری دیگرگونه، هر چند ساده نیست، امکان پذیر است. اما مشکل اینجا است که چنین آثاری بیش از آنکه به هم شبیه باشند به دلیل فاصله و افتراقی که با سنت داستان نویسی دارند، در یک دسته قرار می گیرند. نام بردن از باواریا مشابهت هایی با داستان های بارتلمی دارد از این نظر که در آثار او هم هر گزاره ای بی اعتبار می شود. اولین نکته مثبت مجموعه باواریا که در درک و ارتباط با داستان ها به کمک خواننده می آید، خوش خوان بودن آنها است؛ روایت هایی یکدست و عاری از پیچیدگی زبانی ساده و بی پیرایه. سختی داستان ها نه در خوانش اولیه، که در غیبت زمینه و ارجاعاتی است که دلالت های ضمنی معنایی را ممکن می کنند. مارکوزه در انسان تک ساحتی از عبارت هایی در فرهنگ رسمی نام می برد که از در هم آمیختن عبارت ها یا واژه های متضاد ساخته می شوند. این عبارت های متناقض کارکردی جز مشروعیت بخشیدن به گفتمان مسلط در جهان سرمایه داری ندارند؛ عباراتی نظیر «پدر بمب اتم» یا «جنبش کارگری به دلیل پژوهش در هماهنگی تکنیک های ساخت سلاح». مارکوزه اشاره می کند که این عبارت ها نشانی از سوررئالیسم دارند و البته به گمان من نشانی از طنزی تیره و تلخ را باید به آن اضافه کرد. به نظر می رسد کاری که تقی زاده در باواریا می کند، ادامه، تکرار، اغراق، جابه جایی و بازدرهم آمیزی مجدد این در هم آمیزی های متضاد است، تا جایی که کل گفتمان رایج از معنا تهی می شود، مضحک و نا حق بودن آن نمایان شده و درنهایت مشروعیت کاذب آن گرفته می شود. البته تمامی داستان ها در یک سطح نیستند. به گمانم داستان های باواریا، وقتی دخترم چاره ای نداشت، جلاد، شرکت کاریابی، بازی بامدادی، آکادمی پلیس، شکار فرشتگان، تابوت و ماجرای مرتد و رویای خداوندی کارهای فوق العاده موفق مجموعه هستند و نویسنده موفق شده است در آنها با به کار گیری تکنیک ها، تمهیدات، ابزار و روش هایی موثر داستان را پیش ببرد که در زیر سعی خواهم کرد در حد توان به آنها بپردازم. 1 سبُکی: باحذف و کم رنگ کردن گزاره ها، توقف ها، پوشال ها و تاکیدهای روان شناختی و تشریحی روایت ها از تمام این عناصر کرخت، پر طمانینه، سنگین و ساکن رها می شوند و کیفیتی سبک، آزاد، روان و سریع پیدا می کنند. این رهایی از هر توضیح یا توجیهی است؛ توضیح و توجیهی که دست کم یکی از کارکردهای آن تایید وضع موجود است. 2 جا به جایی: اشیا، مکان ها و گاه آدم ها ( مانند جلاد) اغلب از کارکرد مرسوم خود جدا می شوند و کارکردی دیگرگونه می یابند؛ کارکردی نامتعارف که آنها را از معنای آشنا تهی می کند. مانند قوطی باواریا، خانه، تفنگ اسباب بازی، سکه ها، تابوت و... . همین نکته هم تا حد زیادی به داستان ها کیفیتی رویاگونه می دهد. 3 سادگی: طرح داستان ها از پیچیدگی ساختاری می گریزد و شخصیت ها از پیچیدگی روانشناسی گرایانه از هر نوع آن، چه در معنای مدرن (مثلا به شکلی که متاثر از هنری جیمز یا جویس است)، چه روانکاوانه و چه رئالیستی؛ گویی رشته حوادث و اتفاقات صرفا کنش ها و واکنش های اغلب بی اختیاری است که یکی از پس دیگری حادث می شوند. شخصیت ها اغلب جزء نقش ویژه های ساختار روایت نیستند و این تمایزی حداقلی به اشیا و انسان ها می دهد. 4 نتیجه: هیچ خود شناسی در داستان ها وجود ندارد یا نا ممکن است: راوی اول شخص داستان ها بیش از آنکه طبق سیاق متعارف داستان مدرن سعی در تبیین، توجیه، توضیح یا تشریح رفتار و وضعیتش داشته باشد، راوی حوادثی است که یکی پس از دیگری می آیند بی اینکه او فرصت کند به آنها بپردازد. در نتیجه زمان هم به شدت کیفیتی انقباضی پیدا می کند، تا حدی که عملا سوژه تفاوت چندانی با ابژه اش ندارد. شاید تنها تفاوت آنها روایتگری او است که ظاهرا آخرین چیزی است که باز مانده تا او نقش انسانی و سوژگی اش را ایفا کند. ( این شاید همان انسان قصه گو باشد). شکل گیری این زمان به شدت منقبض در مسیر حوادث و رویدادهای پی در پی و زاییده از دل هم به شکلی است که افزایش انتروپی هم به همان شدت نمود دارد و داستان را به سر انجام و انتهای خود نزدیک می کند. اما در بعضی از داستان ها مانند دشمن فرضی، یا مقدمه داستان گلدان فلفل چینی به دلیل امتناع یا عدم امکان تا انتها رفتن و در نتیجه نرسیدن سیستم ( داستان) به تعادل نهایی که زاییده افزایش انتروپی است و در بعضی از داستان ها مانند تلویزیون به دلیل ایستا بودن یا بی اهمیتی پیکان زمانی گذشته ـ آینده، این مساله اتفاق نمی افتد. ( یا سیستم در جهت افزایش انتروپی به سمت تعادل نهایی نمی رود یا از اساس انتروپی وجود ندارد. ) 5 بی سبکی ناگزیر نوشتن: این تن ندادن به سبک چیزی جز نتیجه چهار عامل پیشین نیست. ولی در عین حال نویسنده بر آن تاکید مضاعف دارد. گریز از سبک، نوعی واکنش به هر گفتمانی است ( بورژوایی، مارکسیستی، فمنیستی، رئالیستی، انواع ژانرها و... ) چراکه سبک ها زاییده گفتمان ها هستند و در دل آنها جا می گیرند. این بی سبکی در واقع مرحله پیش نوشتاری ( متنی ) است و در واقع خود سبکی دیگر گونه است متعلق به جهانی خام، ابتدایی و حتی فاقد اسطوره یا قداست و در نتیجه تا حد زیادی تهی از معناهای متعارف، آشنا و تکرار شونده. این شکل نگاه عامل دیگری را هم وارد زبان می کند: هجو. چون خواه نا خواه با جهان آشنای مخاطب و گفتمان های مرسوم و متعارف سوژه ـ مخاطب زاویه پیدا می کند و این زاویه داشتن به رفتارها و کنش های داستانی خصلتی هجو آلود و پارودیک می دهد.
یکشنبه ، ۱۵آذر۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فرهیختگان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 11]