تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1833372344
نويسنده: سميه خانيپور طغيـان دادشـاه در بـلوچسـتان
واضح آرشیو وب فارسی:فارس: نويسنده: سميه خانيپور طغيـان دادشـاه در بـلوچسـتان
خبرگزاري فارس: يكي از مهمترين مسائلي كه در بلوچستان در عصر پهلوي رخ داد طغيان دادشاه است. با به قدرت رسيدن رضا شاه و ايجاد اصل سياست تمركزگرايي، دولت مركزي با ملوكالطوايفي به مبارزه برخاست و توانست در سال 1307 ه. ش. بر بلوچستان حاكميت بيابد.
يكي از مهمترين مسائلي كه در بلوچستان در عصر پهلوي رخ داد طغيان دادشاه است. با به قدرت رسيدن رضا شاه و ايجاد اصل سياست تمركزگرايي، دولت مركزي با ملوكالطوايفي به مبارزه برخاست و توانست در سال 1307 ه. ش. بر بلوچستان حاكميت بيابد. اما ناتواني دولت در سروسامان دادن به امور ايلات و ولايات موجب نابساماني اوضاع بلوچستان گرديد. سرداران و خوانين قدرت مطلقه محسوب مي شدند و دائما براي حفظ منافع خود با هم درگير بودند. نتيجه آن تشكيل دو اتحاديه مخالف از سرداران و خوانين در برابر هم بود. اين وضعيت منجر به واكنش دادشاه عليه وضع موجود شد. دادشاه فرزند يكي از سران عشاير سفيد كوه بود، كه درسال 1325 ه. ش. بر اثر اختلاف خوانين با يكديگر و وابستگي طايفه دادشاه به يكي از خوانين و در نهايت دستاويز قرار دادن بهانه ناموسي، اقدام به شورش نمود. دولت مركزي قضيه دادشاه را به طور جدي دنبال نمي كرد، تا اينكه در اوايل سال 1336 ه. ش. مأمورين آمريكايي و ايراني "اصل چهار" توسط گروه داد شاه كشته شدند. اين قضيه منجر به واكنش شديد دولت مركزي شد. دولت با اتحاد خوانين و خيانت آنان به دادشاه توانست او را از پاي درآورد. پس از ماجراي دادشاه خوانين به دولت نزديكتر شدند و تا حدودي اختلافات خود را كنار گذاشتند، اما از اهميت و اعتبار آنان كاسته شد. از ديد ناسيوناليستهاي بلوچ اين ماجرا نقطه عطفي در تشكيل گروههاي سياسي و فعاليتهاي ملي بلوچ بود. همچنين ميتوان گفت طغيان دادشاه تأثير زيادي بر ادبيات و تاريخ شفاهي بلوچها گذاشته است.
اوضاع سياسي بلوچستان از سقوط دوست محمد خان تا شهريور 1320
پيش از تسلط دولت مركزي ايران بر بلوچستان در سال 1307، در اين منطقه شكلي از خود مختاري و حكومت ملوك الطوايفي حكمفرما بود، به طوري كه در اواخر قاجاريه و در بين سالهاي 1307ـ1304دوستمحمد خان بارَكْزِهِي حوزه نفوذ و اقتدار خود را گسترش داد و تمام بلوچستان را مطيع خود ساخت (شه بخش،37:1373). اما با به قدرت رسيدن رضا شاه و ايجاد اصل سياست تمركزگرايي با ملوك الطوايفي به مبارزه برخاست. و بدين سان بود كه به سال 1307تيمسار سپهبد امان الله جهانباني مأمور فتح بلوچستان و تأديب سرداران متمرد بلوچ گرديد. او براي فتح بلوچستان يك هنگ از مشهد، بيرجند و كرمان در اختيار داشت (ناصح،130:1345). در اين موقع دوستمحمد خان قويترين و مشهورترين سرداران بلوچ بود و در سراوان ادعاي خودسري و استقلال داشت. او از انگليسيها تفنگ و پول دريافت مي كرد و در قلعه دزدك پناه گرفته بود و با قشون جهانباني نبرد مي كرد (همت،39:1370). جهانباني بيان مي كند كه : "در سال 1306 امر ملوكانه به افتخار لشكر شرق كه مركزش در مشهد بود صادر شد تا با عمليات نظامي به هرج و مرج و بساط ملوكالطوايفي بلوچستان خاتمه دهد و سلطه و اقتدار حكومت مركزي را در آن سامان برقرار كند. پس از پايان عمليات قشون در بلوچستان پادگانها در نقاط مختلف و حساس برقرار شدند و از آن به بعد آرامش و امنيت حكمفرما شد" (جهانباني،96:1338). البته او با همكاري سرداران بلوچ سرحدي از جمله عيدو خان ريگي توانست قدرت دوستمحمد خان را در هم بشكند (شه بخش:31). همان سال دوستمحمد خان در اطراف سرباز، اسير و به تهران برده شد. او مدتي در تهران تحت نظر بود، روزي به بهانه شكار به كوههاي اطراف تهران رفت و به اتفاق شخص همراه خود، مأمور همراه خود را به قتل رسانيد و هر دو متواري شدند. آن دو در حوالي نيشابور دستگير شدند و مجدداً به تهران منتقل شدند و پس از محاكمه به دستور رضا شاه تيرباران شدند (نيكبختي، 1374: 70-69). با انهدام قدرت دوستمحمد خان سرتاسر بلوچستان به تصرف دولت مركزي درآمد و اكثر سرداران بنام آن روز اظهار اطاعت كردند. به طور كلي اوضاع بلوچستان تا قبل از شهريور 1320آرام و اكثر خوانين و سرداران محلي از قدرت فوق العاده دولت چشمشان ترسيده بود. هرچند كه عده اي از آنان بر عليه قواي دولتي و مخالفان محلي خود دست به اقداماتي مي زدند اما خطر جدي براي منافع دولت محسوب نمي شدند. با توجه به تاثير زيادي كه اين خوانين بر مسائل بعدي سياسي و اجتماعي بلوچستان داشته اند لازم است كه اشاره اي به اقدامات و قدرت يابي آنان داشته باشيم (شه بخش: 41-39).
علي خان نقدي (شيراني)
اجداد وي از ميرهاي سليماني بنت بودند، ميرها افرادي متمكن و مطرح در ميان سرداران روزگار خود بودند. همزمان با حكومت سردار حسين خان شيراني در نيكشهر مير حاجي سليماني در بنت قدرت فراواني به دست آورد. حسين خان براي استفاده از قدرت ميرحاجي به نفع حكومت خود به يك ازدواج سياسي تن داد و خواهرش را به عقد مير حاجي درآورد كه حاصلش چند پسر بود كه اسلام خان و نقدي خان برجسته ترين آنها بودند. پس از شورش سردار حسين خان بزرگ عليه حكومت مركزي مهيم خان ميرلاشاري به جاي او منصوب شد. همزمان با سعيد خان شيراني پسر سردار حسين خان بزرگ، قدرت لاشاريها در نيكشهر در هم شكست اما هنوز بنت در دست لاشاريها بود. در اين بين اسلام خان پسر مير حاجي به همراه برادرانش عتيه لاشاريها قيام كرد كه دو تن از برادران مهيم خان كشته شدند و بنت به دست اسلام خان افتاد. پسران مير حاجي قدرتمند شدند و توانستند حكومت محلي بنت را تأسيس كنند. اسلام خان در اوج قدرت گرفتار يك انتقامجويي خانوادگي شد و در 1299به قتل رسيد. پس از او ايوب خان پسرش قدرت را به دست گرفت. نقدي خان عمويش به همراه پسرش علي خان كه به اعتبار جد مادريشان شيراني خوانده مي شدند، در قسمتي از حوزه حكومتي ميرهاي بنت حكومت مي كرد. علي خان نقدي با يك ازدواج سياسي (ازدواج با دختر دايي خود يعني دختر سردار محمد خان شيراني حاكم فنّوج) پشتيبان و حامي نيرومندي براي خود ايجاد كرد.محمد خان شيراني در اواخر سلطنت رضا شاه حكومت منطقه "دهان" را از دولت براي عتي خان گرفت كه اين امر منجر به مخالفت ايوب خان شد. با وجود اينكه ايوب خان حاميان دليري مانند عشاير سفيدكوه يعني نوري، كمال و ديگران داشت و با خوانين ميرلاشاري ارتباط و وابستگي بسيار نزديكي برقرار كرده بود، در نهايت توسط علي خان در يك فرصت مناسب كه همزمان با هرج و مرج در حكومت مركزي پس از شهريور1320بود، دشمن خانگي خود را به قتل رسانيد.عشاير سفيدكوه به مقابله با او برخاستند ولي در قدرت او خللي ايجاد نشد و تمام نواحي بنت تحت تسلط حكومت علي خان درآمد (همان:44ـ40 ).
عيسي خان مباركي
خوانين مباركي در اواخر قاجاريه در اسپكه و چانف قدرت حاكم بودند. آنان ابتدا وجهه اي روحاني و مقبول در ميان مردم داشتند و به ميرمبارك كه فردي روحاني و صاحب كرامت بود منسوب هستند. اما از زمان "مير خير محمد" كه همزمان با حكمراني فيروز ميرزا فرمانفرما بر كرمان و بلوچستان بود، از ماليات معاف و سپس حكم حكومت اسپكه و چانف را به دست آوردند. او چهار پسر داشت: پسر ارشدش رستم خان در چانف و آهوران، موسي خان در اسپكه و سرفراز خان در سرپيچ بودند. پسر رستم خان بركت خان است كه در زمان يكي از اميرهاي شگيم به نام نواب كه با برادر خود سيدي درگير شده بود به او پناهنده مي شود. اين امر منجر به كينه سيدي و در نتيجه اجير كردن يك نفر به نام قلي بود كه از فشار مالياتي خوانين ناراضي بود. سرانجام بركت خان توسط قلي كشته مي شود. پس از ان ماجرا رستم خان به نواحي شگيم رفته و آنجا را غارت و آتش زده، در اين حمله عيسي خان فرزند موسي خان سردار بعدي طايفه مباركي حضور فعال داشت. سيدي متواري شده زن و بستگانش به اسارت در مي آيند كه با وساطت زن يكي از خوانين آزاد مي شوند. رستم خان هم به گوادر در پاكستان مي رود و در آنجا مي ماند. عيسي خان كه جواني بيش نبود همراه عده اي از اقوام و بلوچهاي آهوران عليه دولت مركزي طغيان مي كند و دست به حملات مختلفي مي زند.در نهايت امر با دختر بي بي روز خاتون كه خواهرزاده عظيم خان شيراني حاكم هيچان بود ازدواج مي كند.چون عظيم خان فرزندي نداشت لذا عيسي خان با كمك بي بي روز خاتون قلعه هيچان را به تصرف درآورده آن را به مناطق تحت تسلط خود منضم مي كند. سردار حسين خان دوم شيراني كه تا اين هنگام ساكت بود واكنش نشان مي دهد و با همراهي ديگر سرداران بلوج عبدي خان سردار زهي ايوب خان سليماني، علي خان شيراني و ... به محاصره عيسي خان مي پردازند كه در نهايت با پا در مياني سردار محمد خان شيراني حاكم فنوج و اسلام خان مباركي مقرر گرديد كه نصف درآمد هيچان از آن عيسي خان و نصف ديگر متعلق به سردار حسين خان دوم شيراني باشد. عيسي خان با وجود اين عهد مانع ورود احمد خان شيراني نماينده سردار حسين خان به هيچان مي شود. سرانجام حسين خان به هيچان حمله نموده كه با وساطت سرگرد شهمراد خان اميرمرادي به نيكشهر عقب نشيني مي كند. و عيسي خان نيز به طرف كوههاي آهوران مي رود. عيسي خان تا شهريور1320ياغي بود،كه با وساطت سردار عيدو خان ريگي و ميرهوتي خان ميرلاشاري فرمانده هنگ و سرهنگ تاجبخش فرمانده تيپ خاش ملاقات كرده تامين گرفت. سپس بخشدار سرباز گرديد. به اين ترتيب طايفه مباركي سردار جديدي به نام عيسي خان يافت (همان:47-44 ) .
دادشاه پيش از ماجرا
دادشاه فرزند يكي از سران عشاير سفيدكوه به نام كمال بود كه وابسته به حكومت محلي بنت بودند. كمال و طايفه اش در خدمت اسلام خان و بعد پسرش ايوب خان قرار داشتند. از راه كشاورزي و دامداري معيشت مي كردند. دادشاه در 1297 به دنيا آمد. بر اساس روايات محلي در شنبه شب شانزدهم برج عقرب متولد شده است، كه طبق اعتقادات محلي هر كس در چنين شبي متولد شود يا بخت و اقبال يارش خواهد بود يا اينكه گرفتار سرنوشت بد شده و از اين بداقبالي خود و اطرافيانش به فلاكت و حقارت خواهند افتاد. او دو برادر به نام احمدشاه و محمدشاه و خواهري به نام ماه خاتون داشت. مادرشان بي بي خاتون از ذاتهاي بالاي جامعه بوده است. ايام كودكي و نوجواني خود را در سفيدكوه سپري كرد. در تيراندازي و كوهنوردي بسيار ماهر بود، فردي بسيار ورزيده و قوي بود. به خانوادهاش در كشاورزي و دامداري كمك مي كرد، گاهي هم براي خريد و فروش به مسقط مي رفتند. همراه با اقوامش در خدمت حكومت محلي بنت بودند. ارتباط نزديك با ايوب خان شيراني داشت. او قبل از طغيان همراه با طايفه اش در كمال آرامش زندگي مي كرد. با توجه به حاكميت سيستم عشيره اي در جامعه دادشاه او نمي توانست نسبت به مسائلي كه براي طايفه اش پيش مي آمد، بي تفاوت باشد. بنابرين شرايطي پيش آمد كه باعث طغيان دادشاه شد كه به آنها اشاره مي كنيم (همان:53ـ51 ).
زمينهها و انگيزههاي طغيان دادشاه
با روي كار آمدن پهلوي دوم سياست دولت در ارتباط با خوانين تغيير يافت، به طوري كه در برخي از مناطق ناچار شد بر خلاف سياست رضاشاه عمل كند و استقرار نظم و امنيت را بر عهده خانها بگذارد. نتيجه اين كار افزايش قدرت و نفوذ خانها بود. و بار ديگر سرنوشت مردم بلوچستان به دست خانها رقم زده شد و باز هم زور بر آنها و سرنوشتشان حاكم گرديد تا سازندگي و آباداني. سيستم اقتصادي حاكم بر جامعه معيشتي بود، نظام اجتماعي مخلوطي از زندگي عشايري و روستايي بود، سردارن و خوانين قدرت مطلقه محسوب مي شدند. دائما براي حفظ خود و توسعه حوزه نفوذ با يكديگر درگير بودند. از اين پس در صحنه سياسي بلوچستان خوانين و سرداران به دو اتحاديه وابسته اند. اين دو اتحاديه و خوانين وابسته به اين دو اتحاديه در مسائل سياسي و اجتماعي بلوچستان تاثير زيادي داشتهاند. تا سال 1330 اين دو اتحاديه عبارتند از لاشاريها و مباركيها و نيز ريگيها كه برجسته ترين نمايندگان و سران اين دسته عبارتند از مير هوتي خان لاشاري و پسرش مهيم خان، عيسي خان و اسلام خان مباركي، سردار عيدو خان ريگي و پسرانش (سرگرد خداداد، مراد خان، و هوشنگ خان ريگي). دومين اتحاديه متشكل از سران طوايف باركزهي، سعيدي، شيراني و ريگيها. بعد از 1330بود كه مشهورترين نماينده اين اتحاديه علي خان شيراني بود.در چنان اوضاعي بود كه ماجراي دادشاه آغاز شد. آن هم در واقع بر اثر اختلاف خوانين با هم و وابستگي طايفه دادشاه به يكي از خوانين يعني ايوب خان شيراني و در نهايت دستاويز قرار گرفتن بهانه ناموسي. (تهمت زدن به زن دادشاه كه رابطه نامشروع با شخصي به نام لالك داشته كه اين توطئه توسط عبدالنبي و حاج شكري كه از سران مخالف دادشاه و وابسته به علي خان بودند، طرح ريزي شد.) خوانين مخالف دادشاه شيرانيها و در رأس آنها علي خان نقدي (شيراني) بودند. دادشاه با توجه به پايگاه عشايري اش و به خاطر حفظ خود مجبور به همكاري با مخالفان شيرانيها (خوانين ميرلاشاري و مباركي) شد. در اين بين لاشاريها متحد شدند كه او را در برابر علي خان كمك و ياري دهند و در صورت لزوم در كوههاي نفوذ خود پناهش دهند و حتي در برخورد با دولت مركزي او را تنها نگذارند و به نفع او فعاليت كنند. در مقابل دادشاه متعهد شد كه منافع شيرانيها و خوانين وابسته شان را به خطر بيندازد و در صورت امكان علي خان را به قتل برساند. از طرفي عيسي خان مباركي مي خواست از عمليات دادشاه به نفع خود در جهت نزديك شدن به مركز استفاده كند. يعني با شدت عمليات دادشاه به عنوان فرماندار منطقه چنان قدرتي داشته باشد كه امنيت منطقه را تأمين كند، كه فرضيه وي درست بود. متحدان قوي كه دادشاه به آنان وابسته بود باعث شدند كه با اطمينان بيشتري به انتقامجويي بپردازد. و از اين پس، از كمكهاي مالي و اطلاعاتي لاشاريها و مباركيها سود مي برد. در واقع در اين زمان (1325) است كه دادشاه به عنوان ابزاري در جهت پيشبرد منافع آنان درآمد (همان: 64ـ53 ).
حوادث پنجساله اول ماجرا (1330ـ1325)
از اقدامات دادشاه در اين زمان مي توان به انتقامجويي او از دشمنانش در سفيدكوه از جمله عبدالنبي اشاره كرد و رفتن او به مسقط به دو دليل عمده از جمله كشتن لالك كه به عمان گريخته بود، و همچنين تهيه و تدارك تجهيزات. سرانجام موفق به كشتن لالك شده و به بلوچستان برمي گردد. سپس با مرگ پدرش كمال در 1326امكان صلح بين او و علي خان نقدي از بين رفت و دست به تشكيل گروه زد كه متشكل از اقوام و افراد راهزن بود. اقوام براساس تعصب قومي به او پيوسته بودند. در حالي كه افراد راهزن كه نه وفاداري شديدي به دادشاه و ماجرايش داشتند، دليل پيوندشان فقط سوء استفاده جهت اعمال خلاف خودشان بود. اما در مورد راهزني دادشاه بايد بيان كرد كه هدف او صرفا انتقامجويي از دشمنانش بوده، كه به آنها حمله مي نمود، و اموال آنها را غارت مي كرد. علاوه بر تجهيز گروه خود از طريق اموال غارت شده، گاهي هم آنها را به مستمندان مي بخشيد. منابع مالي او علاوه بر غارت اموال مخالفين از طريق كمكهاي فراوان نظامي و مالي لاشاريها و همچنين در خارج ايران به خصوص در بلوچستان پاكستان توسط برخي از سرداران تأمين مي شد. علاوه بر گروههاي چريكي علي خان، نيروهاي ژاندارمري هم دادشاه را تعقيب مي كردند، كه در اكثر مواقع به دليل عدم هماهنگي و همكاري بين آنان ناموفق بودند. در نتيجه تعقيب دادشاه در اين دوران به صورت جدي دنبال نمي شد. مسئله ديگر كه در اين دوران مي توان به آن اشاره كرد تلاش دادشاه در جهت نزديك شدن به دولت است، تا شايد او و افرادش از آوارگي رهايي يابند ولي اختلافات خوانين در بلوچستان با وجود تلاش سردار زمان خان كه ارتباط نزديكي با مأمورين دولتي داشت تلاش دادشاه را بي نتيجه گذاشت.
در اين زمان اولين برخورد نظامي دادشاه و علي خان رخ مي دهد كه منجر به شكست علي خان مي شود. نكته ديگري كه بايد به آن اشاره كرد ارتباط دادشاه با روحانيون است. او معتقد بود كه روحانيون كمتر به خوانين وابسته هستند و از طرفي ارتباط با آنها منجر به محبوبيت و مقبوليت وي در بين مردم مي شود.
نكته ديگر اوج رويارويي سياسي ـ نظامي دو اتحاديه خوانين بلوچ در اين دوران است. با توجه به تصويب لايحه خلع سلاح مناطق عشايري همچون بلوچستان كه در زمان نخست وزيري دكتر مصدق اين امر صورت گرفت، اين فرصتي مناسب براي دادشاه و گروهش بود تا خستگي حاصل از درگيريهاي پي در پي را از تن به در كنند. از طرفي با تصويب اين لايحه بسياري از مردم به ويژه اهالي فنوج كه از ظلم و ستم شيرانيها و همچنين اخاذي و ماليات گزافي كه به آنها تحميل شده بود، شكاياتي مطرح كردند. اين زماني بود كه مبارزه انتخاباتي دوره هفدهم مجلس شوراي ملي در جريان بود و در بلوچستان بين ارباب مهدي يزدي كه لاشاريها و مباركيها از او حمايت مي كردند و مراد خان ريگي فرزند عيدو خان كه در اين زمان تغيير موضع داده و به مخالفان لاشاريها و مباركيها يعني شيرانيها، باركزهيها، سعيدي و سردارزهيها پيوسته بودند، مبارزه انتخاباتي در ميان بود.
ارباب مهدي با همكاري حاميانش نقشه اي طرح كردند تا به اهدافشان برسند. با توجه به مصوب دولت كه در سال 1339بلوچستان ده نشين اعلام شده بود و ديگر منطقه عشايري محسوب نمي شد، ارباب مهدي و سايرين به اين نتيجه رسيدند كه با جمع آوري سلاح سرداران بلوچ مخالف خود از اعتبار انان كاسته و با اين اقدام موجبات پيروزي خود را در انتخابات فراهم مي كنند. به دليل اينكه آنان مي دانستند سرداران بلوچ به راحتي اسلحه خود را كه ابزار قدرتشان بود تحويل نمي دهند، لذا برخورد نظامي رخ خواهد داد و در نتيجه مي توانند به بهانه برهم زدن امنيت و آرامش منطقه آنان را دستگير كنند تا به راحتي در انتخابات پيروز شوند.
در اين بين لاشاريها و مباركيها به دليل اختلافاتشان با علي خان و با توجه به اينكه از تعديات او به ستوه آمده بودند، مراتب اخاذي و تعديات او را به فرمانده هنگ زاهدان گزارش دادند و خواهان رسيدگي شدند. از طرفي بي بي فرخنده بيوه سردار حسين خان دوم شيراني نيز از تعديات و تجاوزات علي خان به حوزه نفوذ خود شاكي بود. اين وضعيت منجر به درگيري نيروهاي علي خان با نيروهاي ژاندارمري شد.سرانجام آنان به سوي كوههاي بنت گريختند. در اين ميان عيدو خان ريگي و سردار كريم بخش سعيدي با علي خان ملاقات كرده او را به مراحم دولت اميدوار ساختند. سرتيپ وحدانيان كه فرماندهي نيروهاي ارتش را به عهده داشت قول داد در صورتي كه علي خان تسليم شود با او و افرادش كاري نداشته باشد، ولي در نهايت دستگير و به خاش اعزام شد.
در جريان انتخابات دوره هفدهم سرانجام مراد خان ريگي به پيروزي رسيد و مخالفينش شكست سياسي سختي متحمل شدند. چون در پيروزي او شيرانيها نقش عمدهاي داشتند بنابراين پدرش عيدو خان دستور آزادي خوانين مذكور را از شاه گرفت ولي مصدق با آزادي آنان مخالفت كرد. تا اينكه مراد خان به جبهه ملي پيوست و بعد از دو سال توانست آنان را آزاد كند. اما با سقوط مصدق و انحلال مجلس هفدهم سرلشكر كيكاوسي كه پسر عموي جهانباي فرمانده لشكر شرق بود و با ريگيها سابقه فاميلي نزديكي داشت به كمك آنها توانست به عنوان نماينده بلوچستان انتخاب شود. كيكاوسي نماينده و سخنگوي ريگيها و از موافقين آنان بود (همان: 86ـ67 ).
حوادث پنج ساله دوم ماجرا (1331ـ1335 )
از مسائل مهم اين دوران كاسته شدن قدرت و نفوذ علي خان پس از زنداني شدن، و مقاومت مردم در برابر ايادي آن است. و پي بردن مردم به اين واقعيت كه حاكميتي برتر از علي خان به نام دولت وجود دارد. با وجود اين شرايط علي خان پس از آزادي رفتار خود را تغيير نداد، و با وجود پاسگاههاي متعدد در منطقه، به ظلم و ستم خود ادامه داد. اين شدت عمل او گامي در جهت احياي قدرت و نفوذ گذشته اش بود. با وجود محدود شدن قدرتش هنوز هم نفوذ فراواني داشت. از طرفي رقباي آن (ميرلاشاريها و مباركيها) در صحنه سياست ملي و محلي شكست خورده بودند. سرهنگ ژيان كه حامي مهمي براي آنان بود از بلوچستان منتقل گرديد. در حالي كه شيرانيها با يكي از رقباي محلي مهم (ريگيها) كه حسن سابقه دوستي و همكاري را با دولت مركزي داشتند متحد شدند.
اينان توانستند از ميان افراد دست نشانده نمايندگان بلوچستان را انتخاب كنند. افرادي مانند مراد خان ريگي و سرلشكر كيكاوسي از اين گونه افراد بودند كه حامي منافع اين دسته بودند. اين شرايط منجر به اين امر شدكه در فاصله سالهاي بين 1330تا اواخر 1332دادشاه كه عامل و ابزار اجراي اهداف و نيات مير لاشاريها و مباركيها بود، ظاهراً آرام باشد و فقط هر از چندگاهي حملاتي انتقامجويانه عليه مخالفين خود (شيرانيها و ايادي آنان) انجام مي داد. انگيزه او از اين اقدامات تصفيه حسابهاي شخصي بود. با آزادي علي خان در اواخر 1332دادشاه از سوي خوانين متحدش بر ضد او تحريك شد. و چريكهاي دادشاه به ايجاد ناامني و آشوب در حوزه نفوذ شيرانيها پرداختند. در اين زمان سروان ريگي از جانب ژاندارمري به فرماندهي ستون عمليات انتخاب شد. در اين زمان اقدامات مشتركي از سوي چريكهاي محلي (نيروهاي علي خان) و نيروهاي دولتي بر ضد دادشاه بر ضد دادشاه انجام مي گيرد كه در اكثر مواقع ناكام مي مانند.
در اين بين سروان ريگي گزارشهايي خلاف واقع به مركز (هنگ زاهدان) مي دهد. اين گزارشها از جانب او چند بار تكرار مي شود. (گزارشهايي مبني بر اينكه چندين نفر از ياران دادشاه را كشته و خود او نيز در اين درگيريها مجروح شده) اما مهيم خان و عيسي خان فرصت را غنيمت شمرده و به استانداري و هنگ زاهدان نوشتند كه اخبار ارسالي از سوي سروان ريگي كذب محض است. در نتيجه از سوي ژاندارمري هيئتي به منطقه رفت. پس از رسيدگي سروان ريگي به اتهام انتشار اخبار كذب متهم و به استان فارس منتقل گرديد. در اين زمان دادشاه به بنت رفته، دو تن از كنيزان علي خان را مي ربايد. اين مسئله بازتاب فراواني داشت و دو نتيجه متفاوت در بر داشت: اول آبرو و حيثيت خوانين مخالف بيش از پيش خدشه دار شد، از طرفي شايعه شد كه دادشاه به ناموس بلوچها رحم نمي كند و به ربودن زنان و مردم بي دفاع مي پردازد. با رفتن دادشاه به عمان براي تهيه امكانات و تجهيزات، اين شايعه فزوني گرفت و مخالفين شايعه كردند كه او به قصد فروش زنان به آنجا رفته است. در حالي كه دادشاه به علت قتل لالك توسط پليس عمان تحت تعقيب بود و چون نزديك بود كه دادشاه دستگير شود او و نزديكانش متواري شدند و زنان در آنجا ماندند و براي اينكه تحت پيگرد قانوني قرار نگيرند، ادعا كردند دادشاه ما را ربوده تا در عمان بفروشد.
اما سرهنگ فرتاش فرمانده هنگ زاهدان در 1334در گزارشي به استانداري نوشت كه اين موضوع صحت ندارد و مخالفين دادشاه اين قبيل جريانات را بزرگ كرده برخلاف واقع و به زيان دادشاه جلوه مي دهند. در برگشت از عمان يك درگيري بين دادشاه و نيروهاي ژاندارمري رخ داد كه به كشته شدن يكي از افراد ژاندارمري منجر شد. اين حادثه منجر به تعقيب دادشاه توسط سروان خليل خان ريگي فرمانده جاسك شد، كه نتيجه اي در بر نداشت و دادشاه به سفيدكوه برگشت. در اين زمان ما مي توانيم به اقدامات سرگرد قريب مرادي فرمانده ژاندارمري ايرانشهر اشاره كنيم. سرگرد مرادي پي برده بود كه با عمليات نظامي نمي توان به دادشاه و افرادش دست يافت. بنابراين سعي كرد با وساطت اشخاصي همچون سردار زمان خان و قاضي حسن فنوجي با دادشاه تماس برقرار كند و به هر طريق ممكن او را تأمين دهد، به اين شرط كه اسلحه خود را زمين بگذارد و تسليم شود.
دادشاه به شرط خلع سلاح شدن مخالفين خود قبول كرد. او مسئله را با سرهنگ فرتاش در ميان گذاشت و از طرف وي اجازه يافت تا نسبت به تأمين دادشاه اقدام كند. از طرفي او از ارتباط ميان عيسي خان مباركي و دادشاه مطلع نبود، لذا اين موضوع را با او در ميان گذاشت. مباركي ظاهراَ موافقت كرد ولي چون مي دانست كه اگر دادشاه تسليم شود او و افرادش نام همدستان محلي و حاميان خود را فاش خواهند كرد، كه منجر به گرفتاري آنان مي شد، پس شروع به زمينه سازيهايي كردند و همه روزه با ارسال دادخواستهاي مختلف به ايرانشهر و استانداري از سرگرد مرادي شكايت مي كردند. سرانجام آنان موفق به تعويض افسر نامبرده شدند. طرح تأمين دادشاه براي مدتي به فراموشي سپرده شد. سروان خليل خان ريگي به عنوان فرمانده گروهان فنوج و سرپرست عمليات تعقيب دادشاه تعيين شد. او از دوستان ميرلاشاريها و مباركيها بود. بنابراين دادشاه از جانب ژاندارمري آسوده خاطر گشت و در انجام عمليات انتقامجويانه خود عليه شيرانيها آزادي عمل بيشتري يافت.
مهمترين حادثهاي كه در اين زمان رخ داد مرگ علي خان نقدي دشمن شماره يك دادشاه بود. مرگ او را بر اثر رعد و برق ذكر مي كنند، اما برخي معتقدند كه او به قتل رسيده، تا همگان گمان كنند كه دادشاه او را كشته است. از طرفي قتل علي خان را به تحريك دادشاه و حاميانش و توسط خود چريكهاي علي خان مي دانند. مسلم است كه مرگ او بسيار مشكوك بوده، ولي قريب به اتفاق آن را بر اثر رعد و برق مي دانند.مرگ علي خان يك حادثه با اهميت در حركت دادشاه است. زيرا دادشاه كه تا اين زمان عامل كدخداهاي فنوج عليه علي خان به حساب مي آمد اينك به عامل سركوب عليه اين گروه تبديل شده بود. چون با مرگ علي خان كدخدايان فنوج ديگر لزومي در تحريك دادشاه و باج دادن به او نمي ديدند. در نتيجه دادشاه به آزار و اذيت اهالي فنوج پرداخت، از طرفي از شدت حمايت لاشاريها و مباركيها از وي در اين زمان كاسته شد. اين شرايط منجر به واكنش شديد دادشاه و اذيت و تحت فشار قرار دادن كدخداهاي فنوج و نيز اخاذي بيشتر از آنان شد. حادثه مهم ديگر كشته شدن رحيم داد يكي از بهترين ياران دادشاه توسط يكي از نيروهاي ژاندارمري فنوج بود، كه منجر به عمليات انتقامجويانه دادشاه گرديد. در اين زمان درگيريهاي شديدي بين چريكهاي دادشاه و نيروهاي دولتي رخ داد كه نتايج خوشايندي در بر نداشت و افرادي از طرفين كشته شدند. جدا شدن افراد سودجو و ماجراجويي كه براي نفع مادي به دادشاه پيوسته بودند از حوادث ديگري است كه در اين برهه زماني رخ داد. مهمترين آنان فردي به نام جنگوك است، كه در اوايل سال1334از دسته جدا شد. سپس به نام دادشاه يك سري قتل و غارت با هدف رسواسازي دادشاه انجام داد. سرانجام در 16آبانماه 1334با همكاري نيروهاي محلي و ژاندارمري كشته شد.پس از كشته شدن جنگوك، جنگ و گريز بين دادشاه و ژاندارمري آغاز شد كه طبق معمول نتيجه اي در بر نداشت. سروان خليل خان ريگي دلايل عدم توفيق را وسعت منطقه و كمي نفرات ژاندارمري، وجود همدستان محلي كه اطلاعات گرانبهايي در اختيار دادشاه مي گذاشتند، ذكر كرد.بنابراين خواستار تقويت گردان ايرانشهر از نظر تعداد سلاح و همچنين تجهيز سران طوايف لاشاري و مباركي شد تا از مناطق خود محافظت كنند. سرانجام تقاضاي او مورد موافقت هنگ زاهدان قرار گرفت. نكته قابل بحث اين است كه عيسي خان در آن زمان فرماندار ايرانشهر بود و امنيت منطقه لاشار و يا مناطق تحت نفوذ مباركيها براي حمايت سرداران اين مناطق از دادشاه، هرگز به خطر نيفتاد. اين درخواست براي در پرده نگهداشتن همكاري چندجانبه سروان ريگي، دادشاه، مهيم خان، و عيسي خان بود.
واقعه مهم ديگري كه در اين زمان رخ داد سفر شاه در ديماه 1335به ايرانشهر بود. با وجود اقدامات فرماندار ايرانشهر (عيسي خان مباركي ) در مورد ماجراي دادشاه و ندادن فرصت به مخالفين براي ملاقات با شاه، آنان از طريق سرلشكر كيكاوسي شكايتنامهاي را كه در آن به همدستي عيسي خان و مهيم خان اشاره شده بود، به شاه دادند. شاه هم علم را كه در آن زمان وزير كشور بود، فراخواند و سوالاتي درباره مسئله دادشاه از او پرسيد و دستور اكيد و فوري براي پايان ماجراي دادشاه صادر كرد. همچنين مي توانيم به پيگيريهاي سرگرد ميثاقي فرمانده جديد گروهان فنوج اشاره كنيم، كه متوجه ارتباط دادشاه با سران محلي شد. نامبرده مسئله را به هنگ زاهدان گزارش داد. ميرلاشاريها و مباركيها هم بيكار ننشستند و او را به بي لياقتي متهم كردند، اما سرانجام سرداران محلي تحت فشار مركز مجبور به همكاري با ژاندارمري جهت دستگيري دادشاه و افرادش شدند. آنان طي يكسري برخوردها ضربات شديدي به گروه چريكي دادشاه وارد كردند (همان: 87ـ103 ).
اوج ماجراي دادشاه (1336 )
تا قبل از سال 1336دولت قضيه دادشاه را به طور جدي دنبال نمي كرد. تا اينكه در اوايل سال1336مأمورين آمريكايي و ايراني "اصل چهار"1 در تنگ سرحه توسط گروه دادشاه كشته شدند. اين امر منجر به واكنش شديد دولت مركزي شد. به سبب ناكامي ژاندارمري در سركوبي دادشاه، دولت با اتحاد خوانين و خيانت آنان به دادشاه توانست او را از پاي درآورد. (همان: 205 ) اينك به بررسي دقيقتر ماجرا مي پردازيم : اين هيئت كه بعد از ظهر روز يكشنبه4 فروردين ماه برابر با 24مارس 1957براي انجام مأموريت خود عازم چابهار شد مركب از آقاي كويين كارول رئيس اداره اصل چهار كرمان، خانم آنيتا كارول و آقاي برستيل ويلسن، مشاور حوزه عمران بمپوراز اتباع كشور آمريكا و آقايان مهندس محسن شمس (معاون ايراني ويلسن ) و هراند خاكچيان، راننده جيب استيشن از اتباع كشور ايران بود كه هنگام عبور از "تنگ سرحه" همگي به دست دادشاه و يارانش به قتل رسيدند (افشار، 415:1371 ). اما مسئله اين است كه چرا دادشاه گروه اصل چهار را كشت؟ آنچه مسلم است اينكه او از سوي عوامل دولت به طور غيرمستقيم حمايت مي شد، به خصوص از سوي دارو دسته علم، تا اينكه طي توطئه اي حساب شده و با طرحي انگليسي به منظور ناامن جلوه دادن بلوچستان در رقابت انگليس با آمريكا، در منطقه به منظور ملغي شدن اصل چهار (يافتن نفت از سوي آمريكاييها ) اين گروه را در تنگ سرحه به قتل رسانيد. بدين ترتيب سال 1336اصل چهار از سوي گريگوري (رئيس اصل چهار )متوقف مي شود و انگليسيها موفق مي گردند از باز شدن جاي پاي آمريكا در بلوچستان جلوگيري كنند (نيكبختي:164).
پس از اين ماجرا گروههاي تعقيب با سرعت و شدت فراواني به تعقيب دادشاه و افرادش پرداختند. سرانجام در 14 فروردين 1336درگيري شديدي بين طرفين در مرز پاكستان رخ داد. علي رغم وارد شدن صدمات رياد به گروه دادشاه، آنان موفق شدند به خاك پاكستان وارد شوند. در همين روز دكتر منوچهر اقبال مأمور تشكيل كابينه شد. در پاكستان بين دادشاه و برادرش احمدشاه اختلاف عقيده بروز مي كند زيرا دادشاه معتقد است كه زنان و كودكان بايد در پاكستان بمانند و خودشان به ايران برگردند و به انتقامجويي از مخالفان محلي و نيروهاي دولتي بپردازند. در حالي كه احمدشاه معتقد است كه با زنان و كودكان به دولت پاكستان پناهنده شود و دادشاه و افرادش در "اپسي كهن" مخفي شوند. سرانجام احمدشاه اين كار را انجام داد، اما دولت پاكستان آنها را دستگير كرد و به عنوان يك ژست سياسي به دولت ايران تحويل داد (شه بخش: 114ـ113).
پايان ماجراي دادشاه
دولت به سبب ناكامي ژاندارمري در سركوبي دادشاه از سرداران بلوچ كمك خواست و آنان را براي مذاكره به تهران دعوت كرد از جمله مهيم خان لاشاري و عيسي خان مباركي له دادشاه را به خوبي مي شناختند اما مايل نبودند كه وي به جنايات خود ادامه دهد2 (افشار:425 ).
در اين بين سروان خداداد خان ريگي (فرمانده ژاندارمري ني ريز ) پس از قتل آمريكاييها، داوطلبانه به بلوچستان آمد و با سرداران مذكور همكاري نمود. دادشاه به مهيم خان احترام مي گذاشت و به همين جهت مهيم خان به او پيغام داد كه از شاه براي تو و همراهانت تأمين گرفته ام، از كوه پايين بيا و با نماينده ارتش كه همراه من است، مذاكره كن. دادشاه قبول كرد و قرار ملاقات ميان آنان گذاشت، در وقت تعيين شده دادشاه از كوه پايين آمد و به محل قرار رفت، در همين هنگام مهيم خان ، عيسي خان، سروان ريگي و چند تفنگچي بلوچ به همراه استواري كه ملبس به لباس سرهنگي بود و ظاهرا نماينده ارتش محسوب مي شد به سوي محلي كه قرار گذاشته بودند، رفتند. دادشاه با ديدن مهيم خان خود را نمايان مي كند و به استقبال سردار لاشاري مي رود. مهيم خان به او مي گويد اگر تسليم شوي تو و يارانت را مي بخشند. دادشاه مي گويد تا برادرم را از زندان آزاد نكنند، تسليم نمي شوم.
در همين حال مهيم خان گلوله اي را به سينه دادشاه شليك مي كند، برادرش محمدشاه كه مراقب اوضاع بود به تلافي برادر مهيم خان را مي كشد (افشار:425 ). محلي كه دادشاه به دام مي افتد و از پاي درمي آيد در سه فرسنگي "آبگاه" و ده فرسنگي "هيچان" در دامنه هفت كوه بوده است (غراب :34 ). جسد دادشاه و برادرش به ايرانشهر حمل شد و پس از انگشت نگاري توسط مأمورين آمريكايي و اطمينان از اينكه دادشاه و برادرش واقعا كشته شده اند در قبرستان عمومي ايرانشهر به خاك سپرده شدند (شه بخش : 142 ). اما سرانجام ِ احمدشاه اينگونه بود: دولت ايران علي رغم قولي كه به هنگام تحويل احمدشاه برادر دادشاه از دولت پاكستان مبني بر محاكمه نامبرده داده بود، در تاريخ 22بهمن سال 1336بدون هيچ گونه اطلاع قبلي از دادگاه بدوي و تجديدنظر نامبرده با انتشار اطلاعيه اي از سوي دادستان ارتش، خبر تيرباران احمدشاه را اعلام كرد ( افشار :428 ).
در اين بين نقش خوانين را در پايان دادن به ماجراي دادشاه نبايد ناديده گرفت. دادشاه در آن وقت عامل و ابزار آنها بود (ميرلاشاريها و مباركيها ). به تحريك آنان منافع خوانين مخالف را به خطر مي انداخت (به ويژه شيرانيها ). در چنين شرايطي، ديگر بود و نبود دادشاه برايشان فرقي نداشت، به طوري كه با كشته شدن او توانستند به دولت مركزي نزديك شوند و در بازار سياست ملي نيز مطرح گردند، و تا حدودي اختلافات خود را كنار گذاشتند (شه بخش :156 ) . تاثير ديگر واقعه دادشاه در ساختارهاي اجتماعي و سياسي بلوچستان كاسته شدن از ابهت و اعتبار خوانين بين بلوچها بود (همان :159 ).
دادشاه و ناسيوناليستهاي بلوچ
از نتايج مهم ماجراي دادشاه سمبليك شدن دادشاه از سوي ناسيوناليستهاي بلوچ بود. اولين گردهمايي و به عبارتي تشكيل نخستين گروه سياسي بلوچهاي ايران پيرامون مسئله دادشاه و با هدف كمك به او همزمان با اوج ماجرايش در سال 1336به نام "جنبش دادشاه" بود. اين جنبش كه جمعه خان بلوچ در رأس آن قرار داشت، بعدها به "جنبش آزاديبخش بلوچ" تغيير نام داد. طرفداران آن دادشاه را اولين شهيد راه اهداف ناسيوناليستي مي دانند و او را تا مقام يك رهبر ملي بالا مي برند.
مسئله دادشاه اولين موردي بود كه پس از تقسيم بلوچستان و مرزبنديهاي جديد، تمامي بلوچها را با هم پيوند مي داد. چون جرقه طغيان دادشاه توهين ناموسي و هتك حرمت وي توسط خوانيني بود كه دولت مركزي از آنها حمايت ميكرد، بنابراين همه بلوچها آن را مسئله خود مي دانستند و روزنامههاي بلوچ زبان با نوشتن مقالات آتشين و با حمله به رژيم پهلوي و خوانين اشاره مي كردند كه قهرمان ملي آنان به طور مظلومانه و با حيله و مكر خوانين و دولت از پاي درآمده است (همان:161ـ160 ).
دادشاه و ادبيات بلوچ
نتيجه احساسات قومي و ملي بلوچها درباره دادشاه در اشعاري كه بعدها سروده شده ترسيم شده است، بنابراين ماجراي دادشاه تأثير فراواني بر شعرا و نويسندگان بلوچ گذاشت. خوانندگان و نوازندگان بلوچ در مجالس بلوچي (عروسي، جشن تولد و ...) رشادت و شجاعت قومي را با قصه دادشاه بيان مي كنند. از اشعار معروف درباره دادشاه مي توان به اشعار ملا ابابكر كلمتي، ملا جان محمد، ملا محمود ويدادي، عبدالله روانبدپيشيني، و شعر لال بخش اشاره كرد. از معروفترين خوانندگان اين اشعار مي توان به كمالان، شهداد جدگال و غلام قادر اشاره كرد. لازم به ذكر است كه اين اشعار به صورت حماسي، به شرح ماجراي دادشاه مي پردازند (همان:162ـ161).
دادشاه و اسطوره (تاريخ شفاهي)
درباره انتقامجويان و ياغيان در سراسر دنيا همواره سخناني اسطوره وار كه ريشه در واقعيتها دارند، ساخته و پرداخته مي شود. به ويژه پس از مرگشان اين امر شدت مي يابد. اسطوره رابطه بسيار نزديكي با تاريخ دارد و زماني كه مدتي از وقايع مي گذرد و واقعيتها اندكي فراموش مي گردد، اسطوره شكل مي گيرد. اين اسطورهها مفاهيمي در بردارند، مانند خوبي و بدي، ظلم و عدل، ترس و شجاعت، آشوب و امنيت و ... همچنين هميشه اين اسطورهها براي معتقدان به آنها حقيقت محض هستند. اين سخنان به صورت طنز، لطيفه، شعر و داستان مسائل گوناگوني را بيان ميكنند. براي آگاه شدن از اين مسائل بايد به فرهنگ عاميانه مناطق و حوزه اقدام اين افراد مراجعه كرد. همچنين براي تجزيه و تحليل آنها بايد حداقل به طور نسبي از واقعيت ماجرا باخبر بود. بنابراين در مورد دادشاه چه در زمان حياتش و چه بعد از مرگش سخناني به صورت لطيفه، شعر، داستان، ضرب المثل در قالبهاي طنز و شوخي و گاه جدي گفته شده است. براي مثال مي توان به داستانهايي كه در مورد زمان تولد دادشاه بيان كردهاند، اشاره كرد . وي در شنبه شب شانزدهم برج عقرب متولد شد و با توجه به اعتقادات محل سرنوشتش را از دو حال خارج ندانستند : نيكي يا بدي، خير يا شر . پس مي توان گفت كه طغيان دادشاه تأثير فراواني بر تاريخ شفاهي بلوچها گذاشته است (همان:199ـ198 ).
حاكميت اقتصاد معيشتي و نظام اجتماعي ارباب ـ رعيتي در طول تاريخ ايران و به ويژه در بلوچستان همواره زمينه ساز حاكميت عده اي معدود ولي قدرتمند به نام ارباب، سردار، فئودال و ... بوده است. در اين مناطق به علت اوضاع خاصشان (دور بودن از قانون، حكومت مركزي، صعب العبور بودن ) حكومتهاي محلي خودمختاري حكمفرما بوده است. در نتيج? ظلم و ستم اين حكومتها است كه هر از چندگاهي افرادي به صورت معترض برمي خيزند. عمده ترين خيزش اين افراد معمولاَ تحقير رواني است كه از سوي اقليت حاكم بر آنان وارد مي شود. با توجه به حاكميت سرداران و خوانين در چنين مناطقي و درگيريهاي مداوم اين خوانين و سردارن براي كسب نفوذ و قدرت، افرادي كه برعليه وضع موجود قيام مي كنند خواسته يا ناخواسته وارد جريانات اين خوانين مي شوند. البته اين خوانين براساس اهداف و منافع خود ممكن است از اين افراد و قيامشان بهره برداري يا با آن برخورد كنند. طبيعي است كه در چنين جوامعي مردمش براي بقاي خود وابسته و حافظ منافع يكي از اين خوانين باشند. دادشاه نيز در چنين جامعه اي طغيان كرد. طغيان او در واقع براثر اختلافات خوانين با هم و وابستگي طايفه دادشاه به يكي از خوانين و در نهايت دستاويز قرار گرفتن بهانه ناموسي بود. در جامعه سنتي بلوچستان دو چيز بسيار مهم است : سلاح و ناموس فرد و اگر به يكي از اين دو خدشه اي وارد شود ديگر اعتباري در بين جامعه خود ندارد. از دست دادن ابزار قدرت (سلاح ) و هتك حرمت ناموس فرد، با توجه به حاكميت نظام عشيرهاي تنها به معناي از دست رفتن آبرو و اعتبار فرد نيست بلكه به معني بي آبرويي عشيره است. چون در چنين جوامعي تعصب قومي مطرح است. دادشاه در چنين شرايطي براي دفاع از آبرو و حيثيت طايفه اش قيام كرد. در اين بين برخي از خوانين بلوچستان از جمله ميرلاشاريها و مباركيها از قيام او در جهت منافع خود بهره برداري كردند. برخي مانند شيرانيها با چنين قيامي برخورد كردند. در واقع دادشاه براي حفط خود ناچار به همكاري با آنان شد. لازم به ذكر است كه قيام او يك قيام هدفمند و از پيش تعيين شده نبود بلكه شرايطي كه برايش پيش آمد منجر به قيام او شد. پس نمي توان او را به عنوان يك فرد انقلابي معرفي كرد كه داراي جهان بيني و ايدئولوژي خاصي است. او در ساختار همان سنتهاي حاكم بر جامعهاش قيام كرد. در اين بين وارد يك سري جريانات شد كه اين جريانات جنبه محلي، ملي و حتي بين المللي داشت. بيش از همه خوانين از قيام او در جهت پيشبرد اهداف خود استفاده كردند. همين خوانين زماني كه دريافتند دادشاه براي آنان ديگر ارزشي ندارد و براي آنان به يك مهره سوخته تبديل شده است او را قرباني منافع خود كردند. آنچه از افرادي مانند دادشاه و جنبشهايشان باقي مي ماند تنها ياد و خاطره آنان است. همان طور كه اشاره شد اين طغيانها در جوامع سنتي رخ مي دهد، بنابراين توسعه همه جانبه در جوامع سنتي اين پديدهها را مي تواند محدود كند، چون منجر به تمركز سياسي ـ اداري و سهل العبور بودن راههاي ارتباطي مي گردد، تمام نقاط تحت تسلط دولت مركزي درمي آيد و اقتدار قدرتهاي محلي كاهش مييابد. در نتيجه قيام دادشاه پايان دوران سنتي شورش و ياغيگري است.
منابع و مآخذ
1ـ شه بخش، عظيم. پژوهشي در تازيخ معاصر بلوچستان. شيراز: چ اول، 1373.
2ـ ناصح، ذبيح الله. بلوچستان. بي جا: ابن سينا، 1345.
3ـ همت، محمود. تاريخ بلوچستان. تهران: گلي، 1370.
4ـ جهانباني، امان الله. سرگذشت بلوچستان و مرزهاي آن. بي جا: بي نا، 1338.
5ـ نيكبختي، سعيد. آهنگ بلوچستان. بي جا: هامون، 1374.
6ـ غراب، كمال الدين. بلوچستان يادگار قرون مطرود. تهران: كيهان، چ دوم، 1364.
7ـ افشار (سيستاني)، ايرج. بلوچستان و تمدن ديرينه آن. تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1371.
___________________________________________
1. اصل چهارم (POINT FOUR ) چهارمين ماده از مواد اصلي نطق ترومن رئيس جمهور آمريكا در ژانويه 1949كه در آن وي پيشنهاد مي كرد كه كشور آمريكا با تأمين كمكهاي فني در كشورهاي توسعه نيافته جهان، نقش رهبري را در اين كشورها به دست گيرد.اجراي اصل چهارم در ايران بر اساس مقاوله نامه سال 1951بين سپهبد علي رزم آرا (نخست وزير ) و دكتر گريدي (سفير كبير آمريكا در ايران ) بود كه منجر به تأسيس كميسيون مشترك براي بهبود امور روستايي گرديد.... (غراب:34 )
2. با توجه به مطالب بيان شده در كتاب آقاي شه بخش مي توان گفت همين سرداران بر اثر اختلاف با خوانين محلي و حفظ منافع خود، دادشاه را بر عليه خوانين مخالف تحريك و حمايت كرده بودند، بنابراين آنها نفع خود را در همكاري با دولت مي ديدند نه اينكه مايل به ادامه جنايت دادشاه نبودند.
...........................................................................................
منبع: موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران
شنبه 11 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 612]
-
گوناگون
پربازدیدترینها