واضح آرشیو وب فارسی:صحرا نیوز: حضور آقای حسین کیخا.پدر شهیدان علی اکبر و عزت الله که خود از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس، همپای فرزندان در مقابل دشمن ایستاد، جنگید و پاره های تن خود را فدای آرمان های الهی خویش کرد در ششمین یادواره شهدای بخش وشمگیر و بیان خاطراتی از این دوشهید حال و هوای معنوی خاصی به محفل شهدا بخشید.صحرانیوز ؛ حضور آقای حسین کیخا.پدر شهیدان علی اکبر و عزت الله که خود از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس، همپای فرزندان در مقابل دشمن ایستاد، جنگید و پاره های تن خود را فدای آرمان های الهی خویش کرد در ششمین یادواره شهدای بخش وشمگیر و بیان خاطراتی از این دوشهید حال و هوای معنوی خاصی به محفل شهدا بخشید. ایشان در مورد شهید علی اکبرکیخا گفت : این شهید فرزند سوم من بود که با دست بردن در شناسنامه اش شرایط حضور در جبهه را در سال ۱۳۶۰ برای خود فراهم ساخت . پدر شهید افزود : علی اکبر در زمستان سرد و سوزناک سال ۶۰ در اولین حضورش در جبهه , سه ماه در مناطق عملیاتی غرب کشور بود و سپس در سال ۶۱ در عملیات فتح المبین شرکت داشت . با پایان عملیات فتح المبین برای مدت کوتاهی مرخصی آمد و پس از آن برای حضور در عملیات بزرگ بیت المقدس که باهدف آزادسازی خرمشهر و با رمز یا علی این ابیطالب در تاریخ ۱۰ / ۲ / ۱۳۶۱ آعاز شد به جبهه ها شتافت و در همان شب یعنی دهم اردیبهشت سال ۶۱ به شهادت رسید. ایشان در خصوص چگونگی شنیدن خبر شهادت علی اکبر توضیح داد که : من کامیون دار بودم و قصد عزیمت به مقصد تهران را داشتم که شهید سید حسین حسینی به من گفت « اگر قصد عزیمت داری جای دوری نرو که علی اکبر از عملیات برنگشته » و بیان این جمله یعنی اینکه علی اکبر شهید شده است. اما جنازه شهید پس از حدود بیست روز به دست ما رسید و روز سی ام اردیبهست در شهر فاضل آباد تشیع شد و پس از آن بود که خبر آزادسازی خرمشهر اعلام شد و اعلام این خبر باعث خوشحالی خانواده های شهدا گردید که غم شهادت فرزندانشان را فراموش کنند. شهادت عزت الله کیخا و ۲۱ سال چشم انتظاری شهید عزت الله کیخا یک بار شیمیایی شده و دو بار زخمی و عاقبت در دهم اردیبهشت سال ۱۳۶۶ در منطقه عملیاتی ماهوت عراق به شهادت رسیده و پیکر معطرش در منطقه جا می ماند. تا این که پس از مدت ها چشم انتظاری ,شبی همرزم شب های دلتنگی جنگ، شهید سید حسین حسینی به خواب پدر می آید و… پدر شهید در ادامه افزود : سال ۸۶ شبی شهید سید حسین را در خواب دیدم با او حال و احوال کردم و گفتم جنازه عزت نیامد ! ایشون گفت : « عزت الله در منطقه مهریز یزد هست » اما من به کسی چیزی نگفتم تا اینکه چهار پنج ماه بعد دوباره آمد بخوابم. در عالم خواب، جائی بودیم غریب و ناشناخته، نمی دانستم کجا هستیم. گفتم سید حسین اینجا چه خبره چرا من حالم دگرگون شده، برای چی مرا به اینجا آورده ای، کجا هست، دلم آشفته است اینجا چرا؟ گفت: حسین اینجا مهریز هست، با دست اشاره کرد، مزاری دیدم، پرچم های که در باد, دلم را فتح کرد، مثل روز های جنگ، حال و هوای عجیبی داشت! حالم، دلم، روحم، پرچم های یا حسین و یا شهید غریب، یا زهرا روی یک بلندی، مسقف هم بود. گفتم: سید حسین نگفتی، اینجا چه می کنیم؟ چطور ما از اینجا سر در آوردیم، ما که اهل مهریز نیستیم. تو که شهید شدی؟ اصلا این مهریز کجا هست؟ من تا به حال نشنیدم. مزاری بود، فانوس های آویخته به درخت! شهید سید حسین با دست به مزاری اشاره کرد، گفت: عزت الله اینجاست , در جمع این شهداست. مزار شهداء، رنگ باختم، در خواب از حال رفتم، بیست سال انتظار، فراق، غم، اشک کنج خلوت وتنهائی دل، حالا یکی با دست اشاره کند، پاره تنت، فرزند دل بندت، شهید غریبت این جاست، به وصف نمی آید! در تحمل نمی گنجد.گفتم پس عرض ارادتی داشته باشیم . زیارت را من شروع کردم هنوز زیارت را به پایان نرسانده بودم که از خواب پریدم. مهریز کجاست، عزت الله شهید، نیمه شب بود، زنگ زدم به پسر بزرگ شهید که برای خودش مردی شده ، از خواب بیدارش کردم. دلواپس شد، عروسم هم همسر پسر شهیدم هم نگران، ما رو در روی هم در یه کوچه، زندگی می کنیم. عروسم اهل وفا بود. دختر زاده بردارم، نگران و آشفته آمدند. گفتند بابا اتفاقی افتاده، به نوه ام فرزند شهیدم گفتم: پسرم مهریز کجاست؟ گفت: برای چی بابا بزرگ؟ گفتم: شهید سید حسین آمد بخوابم، نشانی مزار شهید عزت الله را بهم داد، همه چبز مثل روز برام روشن بود، رویاء صادق” عزیزانم، مادرش هم بیدار و بیتاب، خبر خوش هم گاهی از خبر بد، تحملش سخت تر است. دیگر هیچ کس تا صبح نخوابید. با هماهنگی بنیاد شهید یزد، راه مهریز را پیش گرفتیم. در مسیر مهریز حدوداً ۱۷ یا ۱۸ کیلومتری شهر مهریز تابلویی بود که فلش زده بود به سمت گرده کوه , با دیدن تابلو منقلب شدم گویا عزت الله کنار تابلو ایستاده و می گوید بابا من اینجاهستم. لحظاتی همانجا ایستادیم و پس از شور و مشورت تصمیم بر این شد که برویم و به همراه مسئولین بنیاد شهید مهریز جستجو را انجام دهیم . مسئولین بنیاد گفتند ما هفت شهید گمنام در مهریز داریم که سه شهید گمنام در محوطه بنیاد شهید دفن شده اند و چهار شهید گمنام دیگر هریک در یک روستا که شهید داشته اند دفن شده اند. به همراه یک گروه از بنیاد شهید جستجو را شروع کردیم. تا شب نشده شش مزار را که شش شهید گمنام بود به من نشان دادند. گفتم نه اینجا نبود. آنجا یک جوری خاص بود. کلی نشانی داشت. گفتند یک شهید گمنام هم در یه روستا به نام «گردکوه » مهریز داریم. شب بود دیگر، روانه روستای گرد کوه، شدیم. همین که داخل روستا رسیدیم. حالم مثل آن شب، دگرگون شد. رنگم برگشت، دلم لرزید، آشفته و دلتنگ شدم، گفتم: بچه ها همین جاست، یک شهید گمنام در میان یازده شهید روستا، اول نماینده بنیاد شهید رفت بالا، صدای الله اکبرش قلبم را فرو ریخت، همه رفتیم، یک شهید گمنام، وسط یازده شهید «روستای گردگوه»…. در این هنگام خواهر شهید با دیدن تصویر دو گل لاله روی مزار شهید به یاد رویای خود افتاد که در خواب دیده بود برادرش را تشییع جنازه و دفن می کنند در حالیکه دو گل لاله روی مزار ایشان روئیده اند.
پنجشنبه ، ۱۲آذر۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: صحرا نیوز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 27]