تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1838070394
*روايت آخرين لحظات* /گفتوگوي ايسنا با سرپرست تيم پزشكي امام(ره)/ *هنوز حس نكردهام امام رفته است *اختلافات داخلي، امام (ره) را ناراحت ميكرد
واضح آرشیو وب فارسی:ايسنا: *روايت آخرين لحظات* /گفتوگوي ايسنا با سرپرست تيم پزشكي امام(ره)/ *هنوز حس نكردهام امام رفته است *اختلافات داخلي، امام (ره) را ناراحت ميكرد
خبرگزاري دانشجويان ايران - تهران
سرويس: تاريخ
دكتر عارفي، پزشك و همدم يازده سال حضور امام خميني (ره) در ايران، مهمترين ويژگي بنيانگذار جمهوري اسلامي را نترس بودن ايشان دانست و گفت: وقتي صداي سوت پاياني قلب امام (ره) را شنيدم، احساس ميكردم همدم، يارم و رهبرم از اين دنيا رفته است. اما اينكه من ميگويم را شايد ديگران حس نكنند، من هنوز حس نكردم، امام فوت كرده است. من قبول نكردم كه ايشان رحلت كرده است. من ايشان را زنده ميدانم.
دكتر سيد حسن عارفي در گفتوگوي تفصيلي با خبرنگار تاريخ ايسنا به بيان روزها و خاطراتي كه با امام (ره) داشته پرداخت و اظهار كرد: من از ابتداي بازگشت امام (ره) به ايران در سال 57، در تيم پزشكي استقبال از امام (ره) حضور داشتم، بعد هم كه ايشان مريض شدند، در بيمارستانهاي شريعتي و شهيد رجايي نيز در محضر امام بودم، بعد هم كه بيماري ايشان بيشتر شد، تيم تشكيل دادم و مسوول تيم پزشكي ايشان نيز بودم.
امام، همهاش خاطره بود
دكتر عارفي همه صحنههاي حضور با امام را براي خود خاطرهانگيز دانست و اظهار داشت: ممكن است، كسي امتحان نداده باشد و وقتي امتحان خود را ميدهد، بگويد اين بزرگترين امتحان من بود مثل يك ورزشكار كه در جاهاي مختلف شركت كرده است و حالا راه به المپيك پيدا كرده است و آن را بزرگترين خاطره خود ميداند اما چون امام، همهاش خاطره بود و هر كدام براي ما درسي بود، نميتوان بين خاطرهها چيزي را انتخاب كرد. هر كدام از صفحات كتاب خاطرات من درباره امام (ره) با نام «طبيب دلها» يك درس است. به طور مثال حاج احمد آقا ميگفت كه آقا كف اتاق خوابيده بود و يك بالش زير سرش گذاشته بود، مرحوم حاج آقا مصطفي ميآيد و ميپرسد، "آقا به چه فكر ميكني؟ "ميگويد: "آن كه قدر مسلم است، بد فكر نميكنم." اين درسي است كه هر كسي آن را اجرا كند، زندگي داخلي و اجتماعي او، نقصي ندارد.
وي افزود: زيرا اگر من خوشبين باشم و بد فكر نكنم، زندگي خود و محيط من گلستان است. ممكن بود، امام بگويد راجع به سياست، آينده، دين و... فكر ميكنم زيرا زماني هم كه اين حرف را زده است، زمان طاغوت بوده است و مسايل جدي مطرح بوده است اما امام جملهاي ميگويد كه جامع همه چيز است.
وزير علوم دولت شهيد رجايي در ادامه خاطرنشان كرد: من به ياد دارم، دانشجوي سال دوم پزشكي بودم، سال 42، امام وقتي مسايل مملكتي را مطرح ميكرد و به عنوان يك روحاني در جريان قرار ميگرفت و مخالفت ميكرد مثل كاپيتولاسيون، ما ميفهميديم كه ايشان تمام مسايل سياسي دنيا و ايران را زير ذرهبين دارد و با آن چيزي كه مغايرت و مخالفت با شئونات اسلامي و انساني و ملي ما داشت، مخالفت ميكردند.
وي افزود: آن زمان مرسوم بود كه ميگفتند از سه نفري كه با هم نشستند، دو نفر حتما ساواكي هستند يعني وحشت عجيبي ايجاد كرده بودند كه در جايي شما حق نداريد، مخالفت كنيد و هيچ جملهاي مخالف شاه و روش سياست كلي مملكت بگوييد. ايشان در آن شرايط بالاي منبر رفت و سخنرانيهاي خود را ارائه كرد. اين براي ما در آن سن جواني، نشان دهنده اين بود كه امام خيلي نترس است.
وي افزود: ساواك اعلام حكومت نظامي كرده بود و گفته بود كه از ساعت يك كسي بيرون نيايد، ايشان با شهامت بيش از حدي دستور داد كه بريزند در خيابانها يعني كاملا مخالف آن چيزي كه رژيم اعلام كرده بود. رژيم، ارتش و تجهيزات داشت و وقتي به خيابانها آمديم، ديديم نظاميان عبور ميكنند ولي مردم در خيابانها هستند. مردم در خيابانها ريختند و راهها را بستند تا كسي اصلا نتواند عبور كند و با همين كار انقلاب پيروز شد. اين نشان ميداد كه ايشان قبل از اينكه حركتي را شروع كند، در وجود خود يك حالت انقلابي، اصلاحي و نترسي وجود داشت و كسي هم كه تنها از خدا بترسد و از هيچ موجودي روي زمين نترسد، پيروز ميشود و اين درس بزرگي بود كه به همه عملا داد.
امام ثابت كرد كه دين، محرك ملتهاست
عارفي با اشاره به مطالعات خود قبل از انقلاب گفت: وقتي جوان بوديم، ميگفتند كه دين افيون ملتهاست يعني خاموش كننده حركتهاست و نميگذارد ممالك حركت كنند و اوج بگيرند و انقلاب كنند. ايشان كاملا اين تفكر را شكست و بعد از اينكه انقلاب شد، همه ميگفتند كه امام ثابت كرد كه اين غلط است و دين محرك ملتهاست نه افيون ملتها. دين، انقلابي مثل انقلاب اسلامي ايجاد ميكند. جوانها در خيابانها جمع ميشدند. در حاليكه پليس و ارتش هم آماده دستگير كردن آنها بودند. من به ياد دارم كه به بيمارستاني در خيابان حافظ ميرفتم كه ديدم بيست نفر بر سر يك چهار راه شعار ميدادند؛"زنده باد شاه" در ادامه ميگفتند "شاه نجف، خميني" و تا نيروها حمله ميآوردند، متفرق ميشدند و به راهي ميرفتند و هيچ جاي پايي هم نميگذاشتند و هيچ كس هم نميتوانست اينها را بگيرد و اگر هم ميخواستند بگيرند، متفرق ميشدند.
پزشكي كه يازده سال همراه امام خميني (ره) بود در ادامه تشريح كرد: دو روز 21 و 22 بهمن من در بيمارستانها بودم و كشتار عظيمي را ميديدم كه در آن مردم با هدف، حركت ميكردند و اين افراد انقلابي بودند و براي دين خود اقدام ميكردند. به ياد دارم كه سال 42 امام را تبعيد كردند. من جوان بودم، در ناصرخسرو مردمي كه به شكل دسته راه ميافتادند، شعار خميني سر ميدادند و دائما شعارهاي آتشين ميدادند. مثلا ميگفتند "خميني خميني خدا نگهدار تو، بميرد بميرد دشمن خونخوار تو"، اين دشمن هم شاه بود، اين شعار را زماني ميدادند كه شاه در اين مملكت بود ولي مردم دسته راه انداخته بود و به جاي شعارهاي مذهبي عادي، اين شعارها را ميدادند. بعد مردم را به گلوله بستند و يك زخمي از آنها به بيمارستان سينا آمد كه گلوله در سينهاش رفته بود و سوراخ آن معلوم بود و خونريزي داشت ولي دائما ميگفت؛" ياحسين!" يعني اين نشان ميداد كه به خاطر دين رفته بود و «يا حسين» شعار داده بود و با «يا حسين» هم زنده بود.
آرامش امام از آگاهي ايشان بود
وي افزود: منظورم اين است كه امام خميني، آدمي بود كه علاوه بر اينكه غيور و شجاع بود، اما چون از خدا ميترسيد، ترس داشت كه يك وقت موضوعي را كه بايد بگويد، نگويد، يا كاري كه بايد بكند را نكرده باشد. بنابراين آن كاري كه فكر ميكرد بايد انجام بدهد را انجام ميداد و از مرگ نميترسيد، تنها از خدا ميترسيد.
استاد بازنشسته دانشگاه تهران در ادامه گفت: در همه انقلابها برداشتهاي اشتباه از افكار رهبري وجود دارد. هر انقلابي را كه نگاه كنيم، عدهاي ممكن است به دنبال منافع شخصي خودشان و اهدافشان باشند و ممكن است اين عده اعمال و رفتاري كنند كه با هدف اصلي مغايرت داشته باشد.
وزير علوم دولت شهيد رجايي يادآور شد: حوادثي كه ما فكر ميكرديم، امام (ره) را تحريك ميكند و بر سلامتي ايشان اثر ميگذارد، اثرگذار نبود زيرا من شخصا حس ميكنم، ايشان ميدانست كه زماني كه جنگ ميكنيم قرار نيست همهاش پيروزي باشد؛ در جنگ قرار نيست كه تنها ما پيروز باشيم و كسي از ما كشته نشود، بلكه ممكن است ما هم شكست بخوريم، به هر حال منطق جنگ است. اين وضعيت را امام پذيرفته بود در صورتي كه ما به اين آگاه نبوديم.
دكتر عارفي اظهار داشت: وقتي حزب جمهوري را بمبگذاري كردند، شهيد رجايي به من اطلاع داد كه زود خودت را برسان چون من وزير علوم بودم. من هم به عنوان طبيب به آنجا رفتم، نه به عنوان وزير علوم و تا صبح آنجا بودم و خيلي هم موثر بود، براي اينكه قبل از اينكه من برسم، كساني كه از زير آوار بيرون ميآمدند و ميديدند حالشان خوب نيست را رها ميكردند اما من كه رسيدم گفتم هر كسي از زير آوار بيرون آمد، چه زنده چه مرده، يك سرم و يك ماسك اكسيژن به او وصل كنيد و يك نوار بگيريد. تيمهايي هم آماده كردم و خيلي از كساني كه علايم حياتي نداشتند با همين روش ماساژ خوب شدند و زنده ماندند و من تا صبح آن جا بودم، تا ساعت 4 صبح كه به منزل رفتم، باز به من اطلاع دادند كه 6 صبح هيات دولت هست، در هيات دولت 9 نفر از ما شهيد شده بودند و بعد هم صحبت كرديم و عيادت زندگان رفتيم و من يادم آمد كه امام (ره) را نديدم، نكند كه نگران باشند. آن موقع به راننده گفتم كه به جماران برود.
وي افزود: رفتم پيش امام، سلام كردم، فشارشان را گرفتم، ديدم خوب است. ضربانشان هم خوب است. احساس كردم آرامش ايشان از آگاهي ايشان است. امام براي اين آرام بود كه ميدانست در يك انقلاب و حركت بالاخره يك عده هم كشته ميشوند. ممكن است صدماتي بخوريم ولي هيچ انقلابي در دنيا نيست كه بدون مبارزه و درگيري باشد. اين اتفاقات تاثير منفي روي امام نميگذاشت.
اختلافات داخلي امام را ناراحت ميكرد و بر سلامتي ايشان اثرگذار بود
عارفي، تنها حادثه اثرگذار بر روي سلامتي امام را اختلافات داخلي دانست و افزود: تنها يك چيز روي امام اثر ميگذاشت و آن زماني بود كه احساس ميكرد اختلافات داخلي وجود دارد و شديدا ايشان را ناراحت ميكرد. براي نمونه در جاهايي ذكر كردم كه حضرت امام وقتي كه مسايلي با آقاي منتظري به وجود آمد، ما كما بيش از موضوع دور بوديم، ايشان با امام ملاقات ميكرد، شب به آن جا ميرفت و ما نبوديم، اگر امام مشكل پزشكي داشت من ميرفتم، نميرفتم آن جا بنشينم گوش بزنگ باشم كه چه كسي ميآيد و ميرود.
وي تشريح كرد: ولي بعدا هر يك شب در ميان، قفسه سينه امام درد ميگرفت كه من يادم است، دو بار اتفاق افتاد و فكر كرديم به خاطر بيماري است اما وقتي رفتم آن جا، ديدم اين واقعه تكرار ميشود. يك شب قبل و دو شب قبل بوده است و امشب هم هست. پرس و جو كردم تا علت را پيدا كنم، گفتند مگر نميداني اين موضوع آقاي منتظري و امام، ايشان را نگران كرده است. ما فهميديم كه مسايلي مثل حزب جمهوري، جنگ و بمب انداختن بر امام تاثيري ندارد. چون اينها را طبيعي ميداند ولي آن چيزي كه تاثير ميگذارد، اختلافات داخلي است و آن مساله، امام را خيلي زجر ميداد يا مسايل احساسي بر ايشان همين اثر را ميگذاشت؛ مثلا يك روز شنبه من امام را ملاقات كردم، فشارشان را گرفتم، معمولا هم بعد ميآمدم بيمارستان شريعتي كارهاي علميام را انجام بدهم، به من زنگ زدند، گفتند: بيا، امام درد قفسه سينه دارد.
عارفي افزود: من زود رفتم و گفتم كه آقا من ساعت 8 اين جا بودم، شما خوب بوديد، چطور شد نيم ساعت بعد حالتان بد شده است. گفتند يك خانمي آمده است كه مادر يك شهيد بوده و پليوري آورده و به امام داده گفته كه من هر دانهاي را كه بافتم يك صلوات فرستادم يا يك دعايي كردم و امام تحت تاثير اين قرار گرفته و احساس ناراحتي كرده و درد قفسه سينه پيدا كرده بود كه دارو داديم و خوب شدند و به سر كارمان برگشتيم. منظورم اين است كه مسايل احساسي و اختلافات داخلي ايشان را ناراحت ميكرد. ايشان هم كه دائما ميگفت متحد باشيد، از دشمن نميترسيد و هميشه ميگفت كه اگر شما خودتان با هم متحد باشيد، اختلافات نداشته باشيد، دشمن را به زانو در ميآوريد و درست هم ميگفتند تا آخر عمرشان هم به همه مسوولين همين را ميگفتند.
وي افزود: بروز درد قلبي براي حضرت امام كه اكثرا معلول مسايل اجتماعي و سياسي بود، روح لطيف و حساس حاجاحمد آقا را سوهان ميزد ولي به علت مصالح اجتماعي و انقلابي نميتوانست عكسالعمل طبيعي در مقابل دردها و فشارها نشان دهد و در درون ميريخت و ميسوخت و ميساخت.
هر لحظه با امام بودن درسي بزرگ است
عارفي در ادامه هر لحظه با امام بودن را درسي بزرگ دانست و گفت: بنابراين امام را نميتوان در يك يا دو جمله خلاصه كرد. خاطرات من كتابي قطور است و آخر آن كتاب احساس كردم شايد من انجام وظيفه نكردم و امام را نتوانستم معرفي كنم و در كتاب مثلا گفتم امام منظم بود، در سلام پيشي ميگرفت ولي اين خصوصيات اخلاقي و روش زندگي است، اما آنچه در ايشان وجود داشت، ترس از خدا بود و ميدانست و باور داشت كه خدا هميشه هست و بر اعمالش نظارت دارد. اگر يك جمله ميگفت يا حركتي ميكرد، فكر ميكرد خدا او را ميبيند، احساس ميكرد. بنابراين به هيچ وجه خلاف عمل نميكرد و همان طور كه گفتم، بد فكر نميكرد.
اگر كسي بخواهد امام (ره) را بشناسد بايد ديوان امام را بخواند
عارفي در ادامه اظهار داشت: من بعدا به اين نتيجه رسيدم كه اگر كسي بخواهد امام را بشناسد بايد ديوان امام را بخواند، شعر ايشان را بخواند. آن جا امام خودش را نشان داده است كه چه كسي است بنابراين، آن ميتواند كمي كمك كند.
وي افزود: من الان هم با خانواده امام در تماس هستم و پزشك آنها نيز هستم و مشكلي در خانواده نيست. خانم حضرت امام كه مسن هستند، مشكلي ندارند. من از قبل با امام و خانواده ايشان همراه بودم و بعد از امام هم رابطه حفظ شد. من به خاطر سن خودم، خانواده را كاملا ميشناختم.
اين استاد دانشگاه در ادامه گفت: بيمارستان جماران را خودم ساختم. ايده من بود، به حاج احمد آقا گفتم كه ما بايد جايي درست كنيم كه اگر آقا حالشان بد شد، بتوانيم اين جا بياوريمشان، بيرون از جماران نميتوان ايشان را منتقل كرد. من در اتاق بيمارستان دوربين مداربسته گذاشتم، در آن ايام تمام مراحل را فيلم و عكس گرفتم. اين ابتكار من بود و هيچ كسي در دنيا اين كار را نكرده بود. همه فيلمها را داريم. امام اجازه نميداد كسي در زمان نمازشان فيلم و عكس بگيرد ولي يك دوربين سري گذاشتم كه در همه حالات فيلم ميگرفت و الان از تلويزيون پخش ميشود. همه ميپرسيدند چرا، من ميگفتم از جهت تاريخي لازم است و بعدا هم معلوم شد كه فكرم درست بوده است.
اگر مريضي داشته باشم كه منظم باشد ياد امام ميافتم
وزير علوم دولت شهيد رجايي در ادامه تصريح كرد: اگر مريضي داشته باشم كه منظم باشد ياد امام ميافتم، زيرا ايشان در كمال نظم و اطاعت از دستورات طبيب بود. اما تنها يك بار كه خسته شده بود، اعتراض كرد و آن روز هم ما ايشان را اذيت كرده بوديم. از نظر پزشكي ساعت 7:30 دقيقه صبح عكس مري و معده گرفتيم، بعد آندوسكوپي كرده بوديم، بعد من براي ادامه كارم وقتي فهميدم كه زخم وجود دارد، خواستم قلب را ببينيم كه توان دارد تا كار ديگر بكنيم و به ايشان گفتم. امام گفت "خسته شدم" و ما كوتاه آمديم و بعدا ايشان از من عذرخواهي كرد. من هم از ايشان معذرتخواهي كردم. عكسهايي از اين لحظه هست كه من ايستادم و كفش امام آن سوي تخت است و وقتي رفت كفش را بپوشد، برگشت و از من عذرخواهي كرد.
دكتر عارفي در ادامه بيان كرد: امام گفتند "اين امكاناتي كه براي من به كار ميبريد، بايد كوشش كنيد براي آحاد مردم اين كار را كنيد"، اين را در همان اوايل كه در بيمارستان شهيد رجايي بودم گفته و نوار ضبط شدهاش هست. ما از جهت كار پزشكيمان تصميم داشتيم با امام مثل يك بيمار معمولي رفتار كنيم ولي از جهت زمينههاي قبليمان كه امام را ميشناختيم كه فرد غيوري است و از كسي جز خدا نميترسد، براي ما يك رهبر بود.
پزشك امام يادآور شد: حضرت امام در ساعت چهار بعدازظهر 6/ 1/ 65 در حالي كه براي ريختن چاي به آشپزخانه تشريف برده بودند، احساس ضعف كرده و بعد كليه علايم حياتي مثل تنفس، ضربان قلب و هوشياري از بين رفته بود و به لطف خداوند منان و تهميداتي كه قبلا پيشبيني شده بود توسط جناب آقاي دكتر پورمقدس پزشك كشيك آن روز و پرستاران و خانواده محترم حيات دوباره يافتند.بعد از آن حادثه با امكانات مجهز فراهم شده آماده پذيرايي بوديم، كنترل ضربان منظم و نامنظم قلب از راه دور به مدت سه سال و سه ماه منحصر به فردترين روشي بود كه براي ايشان انجام داديم.
وي افزود: من ايشان را آقاجون صدا ميكردم، ايشان هم به من آقاي دكتر ميگفت. در واقع رابطه ما مثل يك پدر و فرزند بود. وقتي امام (ره) در بيمارستان شهيد رجايي بود، عيدي به من قرآني هديه كرد كه روي آن نوشتند؛ "از جناب آقاي دكتر عارفي بايد تشكر كنم، چون فرزندي عزيز از پدر پيرش پذيرايي كرد." ايشان علاوه بر مريض به صورت يك رهبر، يك پدر، يك پيشوا و يك مرجع تقليد بود و با اين ديد ما او را ميديديم.
دكتر عارفي خاطر نشان كرد: دستمان نميلرزيد چون از خود او ياد گرفته بوديم. گاهي اوقات هم اگر دستمان ميلرزيد، ايشان ما را تسكين ميداد. چون ميفهميد ما ناراحتيم، ما را تسكين ميداد و ميگفت "اتكا به خدا كنيد، كارتان را انجام بدهيد." باز آن جا هم يار ما بود. چند بار ايشان حس كرد كه سيماي ما نشان ميدهد كه نگرانيم، ما را دلداري ميداد تا ما ناراحت نشويم و كارمان را انجام دهيم، به هر جهت دوست و پدر خوبي بود.
وي افزود: پدر من وقتي در آمريكا بودم فوت شد، من وظيفه فرزنديام را نسبت به پدر خودم داشتم، منتها پدر من روحاني، رهبر و مرجع تقليد نبود.
وزير علوم دولت دوم جمهوري اسلامي ايران گفت: من در جايي اين را نگفتم؛ آمريكا كه بودم كراوات ميزدم و وقتي هم محضر امام (ره) بودم، كراوات داشتم. اتفاقا وقتي امام (ره) را از قم به تهران آوردند به خانم گفتم كراوات منرا بياور تا كسي فكر نكند تا قبل از اينكه با ايشان بودم، كراوات ميزدم حالا ديگر نميزنم، مخصوصا پيراهن را عوض كردم، كراوات زدم و عكسهايم با ايشان همهاش با كراوات است و ايشان هم يك بار به من نگفت كراوات نزن. بعدا با اجازه ايشان مكه رفتم و ديگر نزدم. امام (ره) وقتي ميخواستم مكه بروم جمله خوبي گفتند. هر كسي به مكه ميرود همه سفارش ميكنند فلان جا براي من دعا كن، امام به من جملهاي گفت كه بسيار مهم بود.
وي تشريح كرد: وقتي رفتم و گفتم ميخواهم بروم، گفتند: "رفتي آن جا در مسجد النبي و مسجد الحرام، پيروزي انقلاب را از خدا بخواه"؛ اگر كسي ديگر بود ميگفت براي سلامتي من دعا كن، اما امام جملهاي از من خواست كه براي من خيلي ارزش داشت. اين حركتها درس است. اگر كسي خيلي متدين هم باشد ميگويد عاقبت به خيري من را بخواه ولي ايشان چنين حرفي نزدند.
عارفي در تشريح روزهاي آخر زندگي و حضور امام (ره) در بيمارستان از 28 ارديبهشت تا 14 خرداد ماه 1368 گفت: ساعت 10:30 شب، مورخ 1/ 3/ 68 حضرت امام خميني براي آماده شدن جهت عمل جراحي معده در صبح روز بعد در بيمارستان بقيهالله الاعظم شماره 2 بستري شدند. با اينكه چندين بار به علت كسالتهاي مختلف در اين بيمارستان بستري شده بودند ولي عكسالعمل معظمله در آستانه در ورودي بيمارستان با حاج احمدآقا خميني حاكي از معني و آيندهنگري ديگري بود زيرا امام عزيز در بدو ورود به بيمارستان به طور غيرمنتظره و ناگهاني حاجاحمد آقا را در آغوش گرفتند و گردن ايشان را بوسيدند.
وي افزود: به تاريخ 2/ 3/ 68 در ساعت 45/ 6 دقيقه حضرت امام جهت گذاشتن پيسميكر موقت به لابراتور كاتتريراسيون منتقل شدند و بعد از گذاشتن پيسميكر موقت توسط جناب آقايان دكتر پورمقدس و دكتر محبي در حدود ساعت 8 صبح به اتاق عمل انتقال يافتند. در اين لحظه اعضاي محترم خانواده و دفتر حضرت امام، آيتالله خامنهاي، آيتالله هاشمي رفسنجاني، آيتالله اردبيلي، مهندس موسوي و اغلب مسوولان بالاي مملكتي حضور داشتند و جريان رفتن به اتاق عمل و عمل جراحي را از طريق تلويزيون مداربسته مشاهده ميكردند.
استاد دانشگاه علوم پزشكي تهران خاطرنشان كرد: وقتي امام از اتاق عمل بيرون آمد، حالش خوب بود. هوش آمد و مشكلي نداشت. بعد از مدتي هم شروع به غذا خوردن كرد ولي بيماري امام (ره)، مساله ديگري بود. سرطان، امام را آزار ميداد؛ اول به شكل سرطان معده ظاهر شد ولي بعدا به شكل سرطان خون بود كه آن سرطان خون او را آزار ميداد.
اين پزشك و مريد امام، لحظات آخر زندگي امام خميني (ره) را براي خبرنگار ايسنا تشريح كرد: امام گه گاه چشمان خود را باز و به اطراف نگاه ميكردند. براي آنكه حضرت امام حس كند حتي در لحظات آخر ما تيم پزشكي به خصوص حقير از نظر خدمات پزشكي در خدمت ايشان بوده و هستيم، دست راست مبارك ايشان را در بين دستهايم گرفتم. حضرت امام درك كردند كه در لحظات آخر عاطفهها، محبتها و احساسات پاك پدر و فرزندي و مقلد و مريد و مرادي مبادله شده است.
وي افزود: از اين لحظه به بعد دستهاي مرا به هيچ وجه رها نكردند و من هم كه ميدانستم در لحظات آخر عمر، بيمار را به هر نحوي كه شده نبايد تنها گذاشت، چشمانم به صفحه تلويزيوني بود كه ضربان قلب امام عزيز را نشان ميداد و دستهايم دست مبارك امام عزيز را به آرامي ميفشرد. فشار خون شرياني حضرت امام عزيز از طريق شريان راديال كنترل ميشد و اين فروغ دلها در افق آمال به خاموشي ميگراييد.
عارفي اضافه كرد: سقوط تدريجي فشار خون شرياني و نامنظم و سريع شدن ضربان و عدم جواب مناسب به درمان دقيق وخامت حال حضرت امام را نشان ميداد و هر لحظه انتظار حادث شدن فاجعهاي دردناك ميرفت. به همين دليل افراد تيم پزشكي ثابت و برادران جراح و پرستاران با مجهزترين و مدرنترين امكانات پزشكي در كنار تخت امام عزيز حاضر براي انجام اقدامات پزشكي لازم ايستاده بودند كه ناگهان در ساعت 3:58 دقيقه انتقال الكتريسيته از دهليز به طرف بطن متوقف شد و بهدنبال آن به فيبريلاسيون بطني منجر و فشار خون به صفر رسيد.
وي خاطر نشان كرد: در ساعت 3:58 بعدازظهر مطابق نوار قلبي، قلب از حركت باز ايستاد ولي با آمادگي كامل تيم پزشكي با الكترو شوكهاي مكرر و با قرار دادن پيسميكر خارجي روي قفسه صدري (باطري) و با گذاشتن لوله داخل مجراي تنفس و متصل كردن به دستگاه تنفس مصنوعي موقتا ضربان قلب و تنفس ولو مصنوعي شروع به كار كرد؛ ولي امام عزيز ما بيهوش بود. براي گذاشتن پيس ميكر از راه وريد به داخل كت لب انتقال داده شدند و پيسميكر موقت از راه وريد گذاشته شد و ما ميدانستيم سلولهاي سرطاني همه جا پخش شده و به جاي سلولهاي طبيعي در اندامها و اعضاي مختلف سلولهاي سرطاني جايگزين شده است.
من امام را زنده ميدانم
عارفي گفت: در ساعت 23:10 دقيقه قلب امام عزيزمان با زدن آخرين ضربه براي هميشه باز ايستاد و عاشقان و شيفتگان خود را در غم سوگ خود فرو برد.
پزشك 11 سال از عمر 87 ساله امام (ره) خاطرنشان كرد: وقتي صداي سوت پاياني قلب امام را شنيدم، احساس ميكردم همدم، يارم و رهبرم از اين دنيا رفته است. اما اينكه من ميگويم را شايد ديگران حس نكنند، من هنوز حس نكردم كه امام رفته است. من قبول نكردم كه ايشان رحلت كرده است. من ايشان را زنده ميدانم، زنده كيست، زنده آن كسي است كه كارهايي كه او انجام ميداد و دستورات او را همه انجام دهد و هدفهاي او را همه پيروي كنند. در اجتماع ممكن است كه نقايصي وجود داشته باشد يا چند نفر انگشت شمار باشند كه به اشتباه بدوند، اما در كل روند مثبت است.
وي در ادامه گفت: در سال 59، 65، 67 كه امام بيماري جدي داشتند و حتي در سال 65 در اتاق و خارج از انظار ديگران دچار ايست قلبي شدند، چون خواست خدا بود حضرت امام نجات يافتند و دفعه سوم عليرغم همه تمهيدات و آمادگي قبلي و حضور همه زبدگان پزشكي مملكت كاري از پيش نرفت و در فاصلهاي كه حضرت امام در حالت اغما بودند و همه اطرافيان غم زده و افسرده، حاج احمدآقا با متانت و وقار كامل، مسوولان مختلف كشوري و دوستان و آشنايان را بر بالين حضرت امام هدايت ميفرمودند تا براي آخرين بار آن حضرت را عيادت كنند و در همين حالت خانم زهرا مصطفوي و همسر حاج احمدآقا خانم طباطبايي بر بالين پدر بزرگوار خود مرتب دعا ميكردند.
وي افزود: از همه مهمتر پس از رحلت جانگداز آن مرشد همگي از خرد و كلان، پزشك و پرستار و اعضاي دفتر و مسوول و غيرمسوول بر سر و روي خود ميزدند و با آه و فغاني وصف ناپذير نالههايي دلسوز سر ميدادند ولي اين يادگاران بزرگوار حضرت امام رضوانالله تعالي عليه (حاج احمدآقا و خانم زهرا مصطفوي و همچنين خانم طباطبايي) هر كدام نقش تسلي دادن و آرام كردن ديگران را بر عهده داشتند و با درايتي غيرقابل انتظار در آن شرايط حساس همه را آرام و افرادي را مامور جمعآوري وسايل حضرت امام (ره) و خواندن قرآن و مراسم تغسيل و تكفين و تدفين و غيره نمودند كه به نظر حقير همگي درس بود و از پدري آنچنان، فرزنداني اينچنين شايسته است.
"با هم باشيد كسي نميتواند به شما غلبه كند"
عارفي در ادامه اظهار داشت: وقتي امام (ره) فوت كرد، همه گرد امام بودند. من، فرزندان، خانواده و همه بودند. همه ناراحت بودند، آن موقع آقايان خامنهاي، رفسنجاني، ميرحسين موسوي و آقاي موسوي اردبيلي بودند. دوستان دفتري و خانواده، مرحوم حاج احمد آقا حضور داشتند. مسوولين ديگر هم بودند. ما كارهايمان را در لحظات آخر انجام ميداديم و افراد هم براي ملاقات ميآمدند. در همان ايامي كه امام مريض بود، آقاي رفسنجاني و خامنهاي و فكر ميكنم آقاي موسوي و اردبيلي آمدند و هر چهار نفر كه مسوولين جاهاي مختلف بودند، خدمت امام رسيدند، امام به آنها گفت "با هم باشيد كسي نميتواند به شما غلبه كند"، يعني اتحاد را به آنها متذكر شدند. هر جمله امام پند بود. اين اتحاد ميتواند در منزل يا در كار يا در مملكت باشد.
گفتوگو از خبرنگار ايسنا: مريم پيمان
انتهاي پيام
شنبه 11 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ايسنا]
[مشاهده در: www.isna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 223]
-
گوناگون
پربازدیدترینها