واضح آرشیو وب فارسی:ايرنا: دربست تا پيادهرو - ريچارد براتيگان
رانندگي نكردن من يك تصميم شخصي است، نه اعتراض يك فعال اجتماعي. هيچوقت شعار ندادهام مرگ بر ماشين، زندهباد تخته اسكيت. من براي ماشين ارزشي قائل نيستم ولي اين مساله به گونههاي ديگر تكنولوژي مربوط نميشود. من به سايبرنتيك و كامپيوتر علاقهمندم؛ تلويزيون تماشا ميكنم؛ يك دستگاه استريو دارم و از ماشينتحرير برقي استفاده ميكنم. از دنياي مدرن رويگردان نيستم. فقط رابطه عاطفي خاصي با ماشين ندارم.
نميتوانم با قدم زدن و تنفس بازماندههاي باتلاقها و دايناسورها كنار بيايم. آلودگي صوتي، همهمه، بوق و كرنا، عوض كردن دنده، صداي ترمز و غرش ماشين، همه و همه دشمن سكوت و انديشهاند. كساني هم پيدا ميشوند كه برايشان اتومبيل چيزي بيشتر از فضاي جنسي نيست. خدا ميداند با عوض كردن دنده و راه انداختن ماشين چه لذتي ميبرند. در اين ميان قيمت بالاي گازوئيل هم بماند. نميدانم مردم چه چيزهاي ضروري يا لوكسي را از زندگيشان حذف ميكنند تا بتوانند با بازمانده نسل دايناسورها اين طرف و آن طرف بروند.
نوجوان كه بودم يادگيري رانندگي را شروع كردم ولي خيلي طول نكشيد كه همه علاقهام را از دست دادم.
نميترسيدم؛ فقط داشتم به شكار و ماهيگيري علاقهمند ميشدم. ماشين برايم جذابيتي نداشت و خستهام ميكرد. خيلي دوچرخهسواري ميكردم.
در آمريكا اگر رانندگي بلد نباشي شخصيت كاملي نداري، اما من اين نقص را با جان و دل پذيرفتم. در هنر مبني بر عدم رانندگي، پيشرفت كردم، چون اين تصميم را آگاهانه گرفتم. در مونتانا زمان زيادي را به تنهايي ميگذرانم. يك Playmouth قديمي در انبار دارم و اگر كسي دور و برم باشد شايد از او بخواهم برايم رانندگي كند. ترجيح ميدهم با حس وابستگي كنار بيايم و خودم رانندگي نكنم. به اين شرايط عادت كردهام. هر وقت سوار ماشين ميشوم، يا طرف شاگرد مينشينم يا صندلي عقب و هر بار كه به راننده نگاه ميكنم بهنظرم ميرسد فقط با خودش حال ميكنند. سردرنميآورم. راننده بايد دائما جاده را نگاه كند درحالي كه من به بيرون زل ميزنم و هيچ چيز از چشمم دور نميماند و متوجه چيزهايي ميشوم كه راننده اصلا نميبيند.
براي مسافرت هميشه شهرها و مناطقي را انتخاب ميكنم و واقعا دوستشان دارم كه سيستم حملونقل عمومي خوبي دارند، مثل سانفرانسيسكو، توكيو، بولدر و يا شهرهايي كه جمع و جور و جذابند و به درد پيادهروي ميخورند. در بولدر وسايل خاصي به نام هست كه در مناطق مشخصي شما را مجاني اين طرف و آن طرف ميبرد و آلودگي و مصرف بنزين را كاهش ميدهد. در توكيو شبكه وسيع حملونقل ريلي و مترو مسافران را جابهجا ميكند. اما لسآنجلس از اين لحاظ يكي از افتضاحترين شهرهاست. مثلا اگر بخواهي تاكسي سوار شوي، بايد با همان تاكسي يكراست به گداخانه بروي.
وسايل نقليه عمومي براي من سرگرمي بزرگي هستند. هركس جايي ميرود و من فقط تماشا ميكنم. درباره مردم خيلي كنجكاوم. دوست دارم تماشايشان كنم، لباسهايشان را ببينم، زندگيشان را بررسي كنم و رفتارهايشان را زير نظر بگيرم. تا حدي ميشود داستانهاي كانتربري را در مترو اجرا كرد.
وقتي در شهر قدم ميزني با چيزهاي بيشتري روبهرو ميشوي تا وقتي كه در ماشين هستي. آدمها، احساسات، درام و زندگي واقعي و نميدانم داخل اتومبيل زندگي واقعي تا چه حد جريان دارد. مردم توي ماشين مهروموم ميشوند، بعد به خانه ميروند، تلويزيون را روشن ميكنند و رانندگي كردن ديگران را تماشا ميكنند.
رانندگي نكردن منافع زيادي دارد. لازم نيست دوستانم را اين طرف و آن طرف ببرم يا سردرگم دنبال جاي پاركينگ بگردم. بهنظرم خيلي مسخره است كه با اختيار خودت وسيلهاي را براي حمل و نقل انتخاب كني كه مجبور شوي ساعتها براي ايستادن دور خودت بچرخي. براي هيچ كاري به ماشين احتياج ندارم، چون نويسندهام و همه جا ميتوانم كار كنم و دفتر كارم جايي است كه در همان لحظه آنجا هستم.
رانندگي چنان در فرهنگ ما جا افتاده است كه گواهينامه ارزشي بيشتر از پاسپورت پيدا كرده؛ انگار بدون گواهينامه هويت نداري. من با پاسپورت از مرزهاي اروپا عبور ميكنم ولي بدون ماشين و گواهينامه به زور ميتوانم وارد متلي در آمريكا شوم. با چمدان وارد هتل ميشوم، فرم را پر ميكنم و بعد درباره ماشينم سوال ميكنند و وقتي متوجه ميشوند اتومبيل ندارم طوري نگاهم ميكنند كه انگار ديوانهام.
سيستم حملونقلي كه من ميپسندم قدم زدن با كسي است كه دوستش دارم. هيچوقت براي پيادهروي بليت پاركينگ يا گواهينامه لازم ندارم. سوار تاكسي و اتوبوس و هواپيما ميشوم و گاهي هم كنار جاده ماشينهاي عبوري را نگه ميدارم و از خيس شدن هم نميترسم، چون در ساحل اقيانوس آرام به دنيا آمدهام و بيشتر عمرم را سر تا پا خيس بودهام. وقتي بچه بودم يا در زمان هيپيگري هم زياد با ماشينهاي عبوري سفر ميكردم و عادت كردهام ولي اين كار خيلي خطرناك است. توصيه ميكنم خانمها تحت هيچ شرايطي اين كار را نكنند. آخرين باري كه كفش اسكيت پوشيدم دوره رئيسجمهوري هري ترومن2 بود. از پارو زدن هم خوشم نميآيد. خيلي كسلكننده است. ترجيح ميدهم سوار قايق شوم و كسي پارو بزند و من تماشا كنم. ديگر اسكيت نميكنم، همينطور اسكي. دوست ندارم دو تا تكه چوب به پايم بچسبد. تا 28 سالگي هم شنا بلد نبودم و الان هم خيلي وارد نيستم. زياد خوشم نميآيد ولي بد نيست بلد باشي.
تا حالا هيچ زني به خاطر اينكه رانندگي بلد نيستم عشقم را پس نزده و رانندگي كردن يك زن هم برايم اهميتي ندارد. هيچوقت با اين جمله سر صحبت را باز نميكنم كه: آيا شما رانندگي بلديد؟ آنها هم هيچوقت از اين ناتواني من كلافه نميشوند. استعدادهاي ديگري هم براي كلافهكردنشان دارم.
شايد زمانم جابهجا شده است و به زمان ديگري آمدهام؛ البته نه از گذشته بلكه از آينده نحسم. عمر اتومبيل كوتاه است. يك باغ زباله در مونتانا در نزديكي من است كه قسمتي از آن را ماشينهاي فرسوده تشكيل ميدهند. مثل خاطراتي آنجا روي مدار 40 جنوبي مينشينند. آنها را جابهجا نميكنم، هرچند مردم آنها را دوست ندارند. دوست دارم گنديده شدن تدريجيشان را ببينم و لذت ببرم. فكر ميكنم آخر و عاقبت اتومبيلها چندان خوب نباشد؛ البته نميدانم آن زمان زنده باشم يا نه، چون ممكن است همين فردا بميرم. به هر حال فكر نميكنم با سن و سالي كه دارم ديگر بتوانم رانندگي ياد بگيرم و هيچ فشاري هم براي مجبور كردنم وجود ندارد. البته اين براساس تجربه گذشته من است و كسي چه ميداند شايد 5 سال ديگر مرا در حال رانندگي در پيست ببينند. چيزهاي عجيب و غريبي توي اين دنيا اتفاق ميافتد...
پينوشتها:
1-برگرفته از گفتوگوي چريمككال با ريچارد براتيگان، 8 ژوئن 1981، هفتهنامه People weekly
2-: Harry S Truman 1884 - 1972. سيوسومين رئيسجمهور ايالات متحده كه در سالهاي پس از جنگ جهاني دوم از سال 1945 تا 1953 زمام امور آمريكا را برعهده داشت.
انتهاي خبر // روزنا - وب سايت اطلاع رساني اعتماد ملي//www.roozna.com
------------
------------
شنبه 11 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ايرنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 181]