واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: سربند ياحسين(ع) پدرم 32 سال بعد از شهادتش سالم مانده بود
بار ديگر فضاي استان قزوين به عطر شهدا آكنده شد و مردم و مسئولان چندي پيش به استقبال شهيد سلطانعلي علوي رفتند.
نویسنده : صغري خيل فرهنگ
بار ديگر فضاي استان قزوين به عطر شهدا آكنده شد و مردم و مسئولان چندي پيش به استقبال شهيد سلطانعلي علوي رفتند. استان قزوين در سالهاي دفاع مقدس بيش از 3 هزار شهيد تقديم اسلام كرده است. پيكر مطهر شهيد خيبرشكن سلطانعلي علوي بعد از گذشت 32 سال، طي تفحص كميته جستوجوي مفقودين و شهداي گمنام ستاد كل نيروهاي مسلح، در جزيره مجنون تفحص و شناسايي شد. در حاشيه مراسم تشييع و خاكسپاري پيكر شهيد خيبرشكن، با فرزند ايشان مهدي علوي به گفتوگو نشستيم.
در ابتداي همكلاميمان ميخواهيم كه از خانواده خود بگوييد.
مهدي علوي متولد سال 60 فرزند شهيد سلطانعلي علوي هستم. پدر من در سال 1335 در روستاي پير يوسفيان از توابع شهر قزوين به دنيا آمد. تا پايان دوره ابتدايي در همان روستا زندگي ميكردند و كمي بعد به شهر قزوين مهاجرت كردند. زمان انقلاب پدر همراه برادرهايش، در تظاهرات انقلابي و فعاليت عليه رژيم پهلوي حضور فعالانه داشتند. پدر در سال 56 ازدواج كرد و صاحب دو پسر و يك دختر شدند. ايشان قبل از آغاز جنگ هم فعاليتهاي نظامي داشت و قبل از آغاز رسمي جنگ در جبهههاي جنوب، به همراه تعدادي از دوستان خود در غرب كشور حضور داشت. سپس با گروه چريكي دكتر چمران آشنا شد و در جنگهاي نامنظم شركت ميكرد.
چه فعاليتهايي در دوران دفاع مقدس داشتند؟
من زمان شهادت پدر دو سال بيشتر نداشتم و آنچه امروز برايتان روايت ميكنم روايات و خاطرات دوستان و همرزمان و اعضاي خانواده است. پدر بعد از مبارزه با ضدانقلاب در كردستان خود را به جبهههاي جنوب رساند تا ديگر همراهانش را در سنگر حق عليه باطل همراهي كند. مدتي به آموزش نيروهاي رزمي پرداختند سپس به دعوت فرمانده وقت كل سپاه به سپاه پاسداران انقلاب اسلامي پيوست. بسياري از دوستان و همرزمان از ايمان، اخلاص، جديت در كار، شوخطبعي، شهامت، شجاعت و نظم ايشان خاطرات زيادي برايمان روايت كردند؛ خاطراتي كه با مرورشان به پدرم افتخار ميكنم.
نحوه شهادت پدر چگونه بود و چرا مفقودالاثر شدند؟
مدتها بعد از حضور پدر در عملياتهاي متعدد در نهايت در 7 اسفند ۱۳۶۲ با سمت فرمانده گروهان، در جريان عمليات خيبر در جزيره مجنون به خاطر شدت درگيري در مرحله اول عمليات مجروح ميشود و در همانجا به شهادت ميرسد. در ادامه عمليات، رزمندگان مجبور به عقبنشيني ميشوند و پيكر پدر در همانجا باقي ميماند.
شما از شهادت پدر اطلاع داشتيد يا احتمال اسير شدن هم ميداديد؟
بله، همرزمان و دوستان از خبر شهادت قطعي پدر ما را مطلع كرده بودند. اما پيكر ايشان نيامد. تا اينكه بعد از سالها انتظار و صبوري، در سال 1391 باقي مانده پيكر ايشان در جنوب تفحص شد و تا امسال به عنوان شهيد گمنام در معراج نگهداري ميشد. سال 1392 از من و مادرم آزمايش دياناي گرفته شد و چندي پيش خبر شناسايي پيكر ايشان به ما داده شد.
مردم قزوين تشييع با شكوهي از پيكر پدرتان به عمل آوردند كه اين نوعي قدرداني از شهدا و خانواده شما هم بود. از اين حضور مردم چه احساسي داريد؟
تشييع پيكر پدر در قزوين مقارن شد با ماه محرم كه هيئتهاي زيادي از حضور ايشان بهرهمند شدند. بسياري خواب پدر را ديده بودند و خود پدر از آنها خواسته بود تا در مراسم تشييع پيكرش شركت كنند. مردم قزوين با چشمهاي اشكبار خود به تشييع پيكر پدر آمدند كه جا دارد از يك يك آنان تشكر كنم. اين حضور اين پيام را داشت كه مردم ما شهدا را فراموش نكردهاند، اصلاً مگر حماسه، شهادت، هويزه، طلائيهِ، بستان، صداي غرش توپها، حسين فهميدهها و باكريها و چمرانها فراموششدني هستند؟هرگز فراموش نميشوند و اين آمدنهاي گاه و بيگاه پيكر شهدا رمزي است از رموز خدا تا يادمان نرود اين بودنها و امنيت را مديون و مرهون كه هستيم. آنچه براي من و بسياري ديگر جاي شگفتي داشت، سربندي بود كه بر پيشاني پدر بسته شده بود. پيشانيبند «ياحسين (ع)» پدر بعد از اين همه سال سالم تفحص شد. آمدن پدر به قزوين بركات زيادي براي ما داشت. مادرم در اين سالها مشقات و زحمات زيادي در نبودنهاي پدر كشيد تا سه يادگار به جا مانده از شهيد را آنطور كه بايد تربيت كند و پرورش دهد.
منبع : روزنامه جوان
تاریخ انتشار: ۰۶ آذر ۱۳۹۴ - ۱۷:۳۵
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 10]