تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 11 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):هان! ميان حق و باطل جز چهار انگشت فاصله نيست. از آن حضرت درباره معناى اين فرمايش س...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

خرید سی پی ارزان

خرید تجهیزات دندانپزشکی اقساطی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1798916068




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

این پدر شانزده پسر دارد


واضح آرشیو وب فارسی:اندیمشک جوان: اندیمشک جوان ا این پدر شانزده پسر دارد ترانه بنی یعقوب خودش را سرایدار این خانه می داند. خانه ای که ۱۶ کودک را زیر سقف خود پناه داده است. ۱۶ کودک بی سرپرست در «خانه سبز اندیشان وطن.» عصر روز پنجشنبه است و انزلی در رخوت یک روز ابری، بارانی و هوایی گرفته. چاله های خیابان پر […]اندیمشک جوان ا این پدر شانزده پسر دارد ترانه بنی یعقوب خودش را سرایدار این خانه می داند. خانه ای که ۱۶ کودک را زیر سقف خود پناه داده است. ۱۶ کودک بی سرپرست در «خانه سبز اندیشان وطن.» عصر روز پنجشنبه است و انزلی در رخوت یک روز ابری، بارانی و هوایی گرفته. چاله های خیابان پر از آبند و آسمان آبی تر و تمیزتر از همیشه. وقتی آدرس آقای اسماعیل پوروطن را جست و جو می کنم، می فهمم در شهر خیلی ها او را می شناسند. در طالب آباد انزلی زندگی می کند و همیشه با ون معروف سفید رنگش و با بچه هایش این سو و آن سو می رود. وقتی با او تماس می گیرم و آدرس خانه اش را پرس و جو می کنم از او می خواهم آدرس همان جایی را بدهد که بچه ها هم هستند، با خنده جواب می دهد:«مگر می شود پدر و مادری بچه هایشان را رها کنند و جایی دور از آنها زندگی کنند؟ ما باهم زندگی می کنیم.» هرچند بعد می گوید که در کشورهای غربی هم حامی ای را ندیده که محل سکونتش با بچه هایی که نگهداری می کند، یکجا باشد. وقتی به خانه سبز می رسم، پدر و بچه ها به مراسم یادبود «شادی سرخیل» دختر قایقرانی که سال گذشته در تالاب انزلی غرق شد، رفته اند. حیاط خانه سرسبز، بزرگ و باصفاست، پراز درخت و گل های زیبا و رنگارنگ. روی پرچین دیوارها دوچرخه های بچگانه خودنمایی می کند و در میانه حیاط مجسمه ای از پرفسور مجید سمیعی قرار گرفته که زیر آن نوشته شده: «گل همیشه بهار گیلان» مجید سمیعی پزشک، جراح مغز و اعصاب سرشناس ایرانی است که ریاست بیمارستان خصوصی علوم عصبی هانوفر آلمان را برعهده دارد. کمی آن سوتر آلاچیقی مصنوعی و آبشاری هست و روبه روی آن تاب و سرسره و وسایل بازی. آن سوتر هم کارگاه سفالگری و تعمیرات موبایل بچه ها را می بینی. سردر ورودی خانه لوحی قرار دارد که رویش این بیت نوشته شده: «علم چندان که بیشتر خوانی/ چون عمل در تو نیست نادانی» بعد می فهمم نه فقط این بیت سر لوحه ورودی خانه است که پوروطن آن را سرلوحه خود در زندگی قرار داده است وعلم و ثروت بی عمل را هرگز در زندگی اش به رسمیت نشناخته است. خانه سبزاندیشان وطن در ۱۵ آبان ماه سال ۸۹ تأسیس شده و زیر لوح نام پوروطن به عنوان سرایدار خانه ذکر شده است. او بارها در حرف هایش هم خود را سرایدار و راننده کودکانی که سرپرستی شان را برعهده گرفته معرفی می کند. چند دقیقه ای در سالن غذاخوری در انتظار می ایستم که پدر و بچه ها از راه می رسند، از هفت تا ۱۷ ساله در میان پسر بچه ها می بینی. بعد از سلام و احوالپرسی گرم به طبقه بالا که اتاق های شان در آن قرار دارد می روند. خانم های مربی شان هم با آنها به طبقه دوم می رود تا در درس ها کمک شان کند. این چند مربی که همگی خانم هستند و تحصیلات شان در رشته روان شناسی است همیشه همراه بچه ها هستند. بچه ها اغلب آسیب دیده اند و نیازمند کمک و مشاوره. سالن غذاخوری پر از رنگ است؛ صندلی ها صورتی اند و پرده ها نارنجی و صورتی پررنگ. ستون ها رنگ بنفش خورده اند و برخی دیوارها قرمزند. میز و صندلی حصیری هم در قسمتی دیگر از سالن دیده می شود. در هر گوشه و کنار هم برای تزئین وسایل از رنگ استفاده شده. پوروطن توضیح می دهد طراحی همه اتاق ها را خودش انجام داده و از سال ها پیش نقشه این خانه ۸۰۰ متری را در ذهن داشته است، خانه ای که آرزویش را سال ها در ذهن پرورانده و الان ۵ سال است این آرزو عملی شده است. روی دیوارهای اتاق غذاخوری برنامه کلاس های آموزشی بچه ها دیده می شود. با پوروطن ساعتی آنجا می نشینم و گپ می زنم. اسب سواری، موسیقی، فوتبال، عکاسی و البته آمادگی کنکور سراسری، کلاس هایی هستند که در برنامه روی دیوار نوشته شده . کار دستی های بچه ها را هم در گوشه ای دیگری از سالن چیده اند. در هر سوی سالن عکس های سوارکاری بچه ها و لوح های موفقیت شان در رشته های مختلف هنری و ورزشی دیده می شود. اینجا خانه است نه پرورشگاه و نه یتیم خانه اسماعیل پوروطن ۶۶ ساله کت و شلوار یکدست طوسی رنگ برتن دارد و با لحنی آرام و لهجه شیرین گیلانی برایم از انگیزه هایش برای تأسیس این خانه و دیگر فعالیت های اجتماعی اش می گوید. او ۳ سال پیش هنگام تحویل سال با خداوند عهد بست در ۶۰ سالگی هر ثروتی را که با کمک او به دست آورده دوباره به او بازگرداند: «روبه روی مدرسه ای که درس می خواندم در خیابان ناصر خسرو بندر انزلی پرورشگاهی قرار داشت. این اولین پرورشگاه ایران بود که در سال ۱۳۱۶ افتتاح شده بود.همان موقع تصمیم گرفتم در آینده نه پرورشگاه و یتیم خانه و نه دارالایتام که خانه ای برای کودکان بی سرپرست تدارک ببینم. به نظر من این اسامی قشنگ نیستند. اینجا فقط خانه است.» «پدر چند نان بخرم؟» این جمله ای است که چند ثانیه ای گفت و گوی مان را قطع می کند. پوروطن با مهربانی جواب پسر نوجوان را می دهد: «۶ نان بخر پسرم.» او نان شام شب را می خرد. همه پسرها او را پدر خطاب می کنند. چند لحظه ای مکث می کند و دوباره به خاطراتش بازمی گردد: «ما با بچه های پرورشگاه نزدیک مدرسه مان دوست بودیم و مدتها با هم زندگی می کردیم. من پنجشنبه، جمعه ها اجازه شان را می گرفتم و با خودم به خانه مان می بردم. این ارتباط همان طور ادامه داشت و هر کدام مان به سمت و سویی رفتیم تا بعدها دیدم خیلی از این بچه ها پزشک و معلم شدند و مدارج خوبی کسب کردند. این موضوع در ذهنم ماند تا در ۳۰ سالگی که دور سفره هفت سین نشسته بودم؛ یادم می آید تحویل سال ساعت دو و هفده دقیقه صبح بود. همان جا با خدا عهد کردم تا ۶۰ سالگی هر چه به من ثروت و دارایی داد، در ۶۰ سالگی تحویل خودش بدهم. از آن سن تا شصت سالگی صاحب ۹ خانه، سه مغازه و سه ماشین شاسی بلند و ۱۶۲۸ سهم از کارخانه قند و شکر قوچان و بجنورد و مقداری پول نقد شدم. هفت ماه قبل از شصت سالگی ماشین ها و بخش دیگری از دارایی هایم را فروختم و بعد این زمین را خریدم و خانه را ساختم. آن روزها در خواب و بیداری با این خانه زندگی می کردم. از رنگ پرده ها گرفته تا دیوارها و گلهای باغچه تا مجسمه پرفسور سمیعی و… همه را در ذهن طراحی کردم.» او ادامه می دهد: « این خانه ۸۹۶ متری را ۵ سال پیش برای بچه هایم ساختم و با سرپرستی ۶ کودک کارم را شروع کردم و الان ۱۶ پسر بچه را اینجا نگهداری می کنم. اما این خانه فقط وی‍ژه حمایت از بچه های بی سرپرست، بد سرپرست و خیابانی نیست و تعدادی از خانواده های بی سرپرست را هم که از طریق زندان ها به ما معرفی می شوند تحت حمایت قرار می دهیم. خانم هایی را که به زندان رفته اند یا بعد از اعتیاد مشکل دارند توانمند می کنیم. این خانم ها ۳ ماه در طبقه سوم این خانه تحت حمایت قرار می گیرند و بعد از بهبودی برایشان کار مناسب پیدا می کنیم. بیشتر این زنان به خانواده ها سپرده می شوند. کودکان شان را هم حمایت می کنیم. هزینه این خانواده ها و تأمین خوار و بارشان با من است.» آنها دریا را دیدند پوروطن اما در کارهای خیر فقط به خانه سبزاندیشان وطن بسنده نکرده و نگهداری از این کودکان تنها قدمی نیست که برداشته؛ او همچنین سرپرستی ۳۶ دختر زیر ۱۵ سال را در ماسال، پره سر، شاندرمن و رضوان شهر استان گیلان نیز برعهده دارد. سرپرستی و حمایت از ۱۷ دختر بالای ۱۵ سال که ۹ نفر آنها در شهرهای مختلف ایران دانشجو هستند، نیز از دیگر فعالیت های اجتماعی اوست. او وقتی شنید بچه های بی سرپرست پرورشگاه نازی آباد تهران تا حالا دریا را ندیده اند، این ۳۴کودک را به بندر انزلی آورد: «از دوم تا نهم فروردین میهمان این خانه بودند و تمام استان گیلان را گشتند.» او برای پسرها همیشه از عنوان «بچه های خودم» استفاده می کند و برای آینده شان برنامه های منظم و مرتبی طراحی کرده است. برنامه استعدادیابی نخستین برنامه برای پیشرفت آنهاست که براساس آن، استعدادهای بچه ها شناخته شده و برای شان برنامه ریزی می شود. برنامه ۱۵ ساله برنامه بعدی است که برای خانه دار شدن بچه ها در نظر گرفته شده. او برای کودکان در بانک مسکن حساب افتتاح کرده و ماهی ۵۰ هزار تومان برایشان کنار می گذارد. با این برنامه و بعد از گذشت مدت زمان لازم بچه ها وام خرید خانه می گیرند، که برای کمک به این وام مبلغ دیگری هم در نظر گرفته شده تا همه بچه ها بتوانند در آینده خانه ای از آن خود داشته باشند. برنامه سوم ۳۰ ساله یا همان بیمه عمر بچه هاست. بچه های من بهترینند بچه های تحت سرپرستی این خانه را سازمان بهزیستی و پلیس ۱۱۰ به او معرفی می کنند. در این خانه کودکان بد سرپرست، بی سرپرست و خیابانی نگهداری می شوند. برخی از کودکان هم با حکم دادگاه و با اعلام صلاحیت نداشتن خانواده و از طریق دادستان گیلان به او معرفی می شوند و پوروطن به عنوان پدر خوانده، قیم دائمی این کودکان می شود. او تأکید می کند، برای هزینه های بچه ها هیچ کمکی از جایی دریافت نمی کند و همه هزینه هایش را از طریق املاک و مغازه هایش تأمین می کند و البته نباید کمک مردم را هم نادیده گرفت: «خیلی ها همیشه با کمک ها و عشق شان بچه ها را مورد حمایت قرار می دهند. من متکی به کسی نیستم و اگر کسی در این شهر یک لیوان آب هم به بچه های من کمک نکند باز به خودم متکی می مانم. همه اتکای من به خداوند است. تاکنون هرچه از او خواسته ام به من داده است. من سرایدار و راننده اینجا هستم. این ماشین ون را هم برای بچه ها خریده ام. با هم به مدرسه می رویم، باهم مسافرت می رویم… ما همه جا باهم هستیم. هر جا شما فکر کنید باهم می رویم من و بچه ها همه استان های کشور را بجز سه استان کشور با هم گشته ایم.» می پرسم چرا دخترها را برای سرپرستی انتخاب نکرده است که می گوید، بهزیستی با سرپرستی دخترها در این خانه موافقت نکرده. بالاخره برای هر صنفی که بخواهی کار کنی سختی هایی دارد و قوانین بهزیستی هم در این باره تا حدی دست و پاگیر است. سه دختر پوروطن و نوه هایش در فرانکفورت آلمان زندگی می کنند. در این سال ها وقتی او به دیدار فرزندانش می رفت، درباره ایده اش تحقیق می کرد اما در شش سالی که با بچه ها زندگی کرده است، هنوز نتوانسته سفری برای دیدار از فرزندانش داشته باشد:« نشد با وجود بچه ها سفر بروم. در سال ۹۲ هم برای گرفتن ویزا و سفر به آلمان اقدام کردم اما شرایط سفر دسته جمعی مهیا نشد و گفتند با این همه بچه کجا می روی. اما هدف من این بود بچه ها مدرسه و دانشگاه های آنجا را هم ببینند تا انگیزه ای برای فردای شان بشود ولی اجازه ندادند. اما بچه های من بهترین هستند و از الان برای کنکور آماده می شوند. بچه ها آسیب های زیادی دیده اند و نیازمند رسیدگی هستند. مردم هم مهربانند و عشق و مهربانی هنوز در وجودشان هست.عشق محرک حرکت است اما فقط با گفتن میسر نمی شود و عمل مهم است تا به مقصد برسی.» می پرسم هیچ وقت از زندگی کردن در کنار ۱۶ پسر و سرپرستی شان خسته نمی شود که با همان لبخند آرامی که بر لب دارد می گوید: «گاهی بیشتر از این تعداد هم بچه ها پیشم بوده اند، خروجی و ورودی داریم. من از بچه ها همیشه انرژی می گیرم، چون هیچ روزم تکراری نیست. بقیه مردم روزهای شان تکراری است اما من چون هر روز با خواسته ها و افکار جدید مواجه می شوم هر روزم با روز قبل متفاوت است. خانمم هم همین طور است و بچه ها را دوست دارد.» پوروطن، همسرش و بچه ها شب ها در همین سالن خوشرنگ باهم غذا می خورند. در گوشه ای از سالن ابزارهای موسیقی بچه ها قرار دارد و در گوشه ای دیگر کار دستی های آنها. همیشه هنگام صرف غذا بچه ها کارتون می بینند. او عقیده دارد کارتون دیدن هنگام غذا خوردن اشتها را باز می کند و آرامش بخش است. روی دیوار این کلمات دیده می شود: «خوردن سوسیس، کالباس،چیپس و پفک ممنوع» سری هم به اتاق های طبقه بالا می زنم.همان جایی که بچه ها زندگی می کنند، مهدی باهوش با آن چشمان درشت و زیرکش پتویش را روی تختش می کشد. اتاق ها بزرگ و نورگیر است و دو پسر در آن زندگی می کنند. در هر اتاق یک کامپیوتر هست. تمام راهروها موکت شده و با گلدان های گل تزئین شده اند. مهدی برایم می گوید یک خواهر دارد که اسمش فاطمه است و گاهی او را می بیند. امید کلاس ششم است و روی تختش دراز کشیده و علوم می خواند. ۴ سال است در این خانه زندگی می کند. دو پسر نوجوان هم در سالن نشسته اند و با کمک مربی شان درس می خوانند. بعضی ها هم ترجیح داده اند به طبقه اول بروند و در کتابخانه مطالعه کنند. اتاق تلویزیون هم هست و بچه ها آزادانه به فعالیت های مورد علاقه خود می پردازند. از در بیرون می رویم که مهرشاد را می بینم. رو به پدر می گوید: «علی اومده خونه ما که باهم درس بخونیم.» پدر سری تکان می دهد: «خیلی از بچه های همسایه به اینجا می آیند، در حیاط بازی می کنند و با بچه های من درس می خوانند. اینجا خانه بچه هاست. خانه سبز آنها.»


چهارشنبه ، ۴آذر۱۳۹۴


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: اندیمشک جوان]
[مشاهده در: www.andimeshkjavan.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 7]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن