تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1835082108
کلام پادشاه «قسمت پنجم» The Kings Speech
واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
کلام پادشاه «قسمت پنجم» The King"s Speech داخلي - وست مينستر اَبي - همان شب صداي قدم برداشتن. لايونل داخل مي شود. کمي جلوتر، کازمو لنگ را مي بيند که با برتي پچ پچ مي کند. وقتي لايونل نزديک مي شود، لنگ آنها را ترک مي کند. لايونل: باورم نمي شه روي اين سنگ فرش ها راه مي رم، همه چي مرتبه؟ شروع کنيم؟ برتي که روي صندلي بزرگي نشسته، بلند نمي شود. برتي: من اينجا نيومدم که تمرين کنم، دکتر لوگ. سکوت. برتي (ادامه): درسته، تو هيچ وقت خودت رو «دکتر» معرفي نکردي. من هميشه اين کار رو برات انجام مي دادم. تو هيچ مدرک و درجه اي نداري، هيچ آموزشي نديدي، هيچ دوره اي رو نگذروندي. فقط کلي ادعا داري. لايونل: آها، دادگاه تفتيش عقايد جديده؟ برتي: تو درباره اعتماد و مساوات کامل با من حرف مي زدي. لايونل: برتي، من اون روز تو ومبلي بودم، همه چي رو شنيدم. پسرم لري گفت: «فکر مي کني بتوني به اون بيچاره کمک کني؟» و من جواب دادم: « اگه شانسش رو داشته باشم» برتي: به عنوان يه بازيگر شکست خورده؟ لايونل: درسته، من دکتر نيستم و بله يه مدت بازيگري مي کردم، توي بارها دکلمه مي کردم و تو مدرسه ها فن بيان درس مي دادم. وقتي جنگ جهاني شروع شد، عزيزانمون در حالي که نمي تونستن حرف بزنن و شوک جنگ لالشون کرده بود، کرور کرور از جبهه برمي گشتن. اون زمان يکي بهم گفت: «لايونل، تو که تو فن بيان واسه خودت استادي، چرا براي اون بدبخت بيچاره ها کاري نمي کني؟» تا اون موقع روي عضله درماني، تمرين هاي فيزيکي و حرکات آرامش بخش کار مي کردم، اما در مورد اون سربازها مي دونستم که بايد عميق تر کار کنم. اون بينواها در ترس مطلق فرياد زده بودن، اما کسي صداهاشون رو نشنيده بود. وظيفه من اين بود کاري کنم که دوباره به صداشون ايمان بيارن و بهشون بگم دوستي دارن که هميشه بهشون گوش مي ده. تو شايد متوجه بشي چي مي گم برتي. برتي: خيلي خودت رو تحويل مي گيري. لايونل: تحقيق کن. همه ش حقيقت داره. برتي: تحقيقات انجام شده، واقعاً نمي دوني کي ها مواظب کارهاي من هستن. من تو رو ضمانت کردم، اما تو هيچ اعتباري نداري. لايونل: اما کلي موفقيت دارم! درسته، هيچ مدرکي ندارم، چون هيچ آموزش رسمي نديدم، اما هر چي که بلدم از تجربه است و اون جنگ تجربه بزرگي بود. تابلوي جلوي دفتر من مي گه: « اِل. لوگ، متخصص عيوب گفتاري» همين. هيچ حرف و کلمه اي درباره دکتر بودن من اونجا نيست. (با يک جور جديت نمايشي) تو برج حبسم کن. برتي: اگه مي تونستم مي کردم. لايونل: به چه جرمي؟ برتي: کلاه برداري! حالا جنگ حتميه، تو يه شاه بي صدا نصيب اين مردم کردي، شادي خانواده م رو از بين بردي ... همه به خاطر اين که بيمار مشهورت رو که احتمالاً نمي تونستي هيچ کمکي بهش بکني، به دام بندازي. استيصالش را بيرون مي ريزد. از صندلي بلند مي شود و از کنار لايونل عبور مي کند. برتي (ادامه): مثل شاه جورج ديوانه سوم، به من مي گن شاه جورج ديوانه الکن که دقيقاً در زماني که مردمش بيش از هميشه بهش نياز داشتن، نااميدشون کرد. لايونل روي صندلي «ادوارد اعتراف کننده» مي نشيند. برتي (ادامه): چي کار داري مي کني؟ بلند شو، تو نبايد اونجا بشيني! ديالوگ ها به صورت پينگ پنگي ادا مي شوند. لايونل: چرا که نه؟ اين فقط يه صندليه. برتي: نه نيست. اين صندلي ادوارد مقدسه. لايونل: اما مردم اسمشون رو براي يادگاري روش حک کردن! برتي: اون صندلي، جايگاه شاهان و ملکه هاست ... لايونل: اما يه سنگ بزرگ اون رو محکم نگه داشته! برتي: به اون مي گن سنگ مقدس. تو همه چي رو داري مسخره مي کني ... لايونل: برام مهم نيست. برام مهم نيست چند تا آدم رو اين صندلي نشستن ... برتي: گوش کن... ! لايونل: گوش کنم؟ به چه حقي؟ برتي: چه مي دونم، به حق الهي، من پادشاه توام!!! لايونل: نه نيستي، خودت گفتين. گفتي نمي خوايش، پس چرا بايد وقتم رو با گوش کردن به صدات تلف کنم؟ برتي: براي اين که حقمه که بهم گوش بدن! لايونل: به چه عنواني؟ برتي: يک انسان. من صدا دارم! لايونل (به آرامي): بله داري. تو پشتکار داري برتي. تو شجاع ترين آدمي هستي که من تا حالا ديدم. و تو شاه خيلي خوبي مي شي. برتي به او خيره شده. صدايي آشنا از ميان تاريکي ها شنيده مي شود. صدا: جريان چيه قربان؟ برتي: همه چي مرتبه. اسقف اعظم. صدا متعلق به اسقف اعظم کانتربري است. کازمو لنگ: آقاي لوگ، لازمه بدونين که من متخصص فن بيان جديدي رو پيدا کردم که مدارکش بي نقصه. بنابراين ديگه به وجود شما احتياجي نيست. برتي: ببخشين؟ کازمو لنگ: اعلي حضرت بايد در برخي موارد مشاوره کنن و راهنمايي بشن. شما مشاوره نکردين، اما راهنمايي شدين. برتي: حالا من شما رو راهنمايي مي کنم؛ اين مسئله شخصي به خودم مربوطه. کازمو لنگ: من نگران سري هستم که بايد تاج رو روش قرار بدم. برتي: خيلي ممنونم، اسقف اعظم، اما اين سر خودمه! کازمو لنگ: در خدمتتون هستم قربان. لنگ برمي گردد و شتابان دور مي شود. برتي از شدت خشم و ترس مي لرزد. لايونل: ممنونم برتي. حالا تمرين رو شروع کنيم؟ برتي دوباره روي صندلي مخصوص مي نشيند. لايونل (ادامه): به محض اين که تو و اليزابت از در غربي وارد شدين، با سرودي مواجه مي شين که مي گه: «شادمان بودم وقتي مرا فرا خواندند.» البته چندان شادمان نيستي، چون همين جمله رو براي مدت طولاني تکرار مي کنن. بعد رفيقت، اسقف اعظم از جا بلند مي شه و بهت مي گه: « قربان، آيا اعلي حضرت تمايل دارن که سوگند ياد کنن؟» و تو مي گي ... برتي: من مايلم ... لايونل: البته که هستي! مي خوام ببينم آيا حتي دايه يپرت که روي صندلي هاي عقب نشسته قادره صدات رو بشنوه يا نه. حالا «آيا مردمان بريتانياي کبير ايرلند، کانادا، استراليا و نيوزلند را مطابق با قوانين و رسوم خود اداره خواهيد کرد؟» برتي: از صميم قلب عهد مي کنم که چنين کنم. لايولن: بلندتر. من از اينجا هيچي نمي شنوم. برتي: از صميم قلب عهد مي کنم که چنين کنم. لايونل: خيلي خوبه. «آيا با بهره از قدرت خويش، قانون، عدالت و رحمت را در همه تصميمات خويش به کار خواهيد بست؟» برتي: «بله». لايونل: بعد کلي حرف درباره ايمان و چيزهايي از اين قبيل مي زنن و تو در نهايت مي گي ... برتي: «همه آن چه را که پيش از اين عهد کرده ام به کار خواهم بست. خداوند مرا ياري کند.» لايونل: همه ش همين. چهار جمله کوتاه مي گي، کتاب رو بوسه مي زني و سوگندنامه رو امضا مي کني. بفرما: شاه شدي. تموم شد. صداي کليک يک آپارات به گوش مي رسد. داخلي - اتاق نمايش، کاخ بالکينگهام - روزي ديگر روي پرده: تصاوير آرشيوي تاج گذاري به نمايش درآمده. خانواده سلطنتي دارند تماشا مي کنند: برتي، اليزابت، ليلي بت و مارگارت. کازمو لنگ و دستيارش هم حضور دارند. آپارانچي ناظر است. مارگارت: نزديک بود تاج رو برعکس بذاري سرش اسقف اعظم! لنگ مشتاقانه پاسخ مي دهد. کازمو لنگ: يه کسي نخ جلوي تاج رو که جهت رو نشون مي داد برداشته بود قربان. برتي: سعي کن نخ رو گم نکني، اسقف اعظم. برتي را مي بينيم که چگونه پاسخ هاي سوگندنامه را مي دهد. اليزابت: خيلي خوبه، خيلي خوبه اسقف اعظم. کازمو لنگ: اميدوارم اعلي حضرت و علياحضرت از نتيجه راضي بوده باشن. فيلم مراسم تاج گذاري تمام و قسمت بعدي فيلم با عنوان «هيتلر در نورمبرگ» پخش مي شود. هيتلر در حال بازديد از نيروها در ميان جمعيتي عظيم است. بعد شاهد سخنراني او هستيم که در کمال بلاغت جمعيت را مسحور کرده. کازمو لنگ (ادامه، رو به آپاراتچي): مي توني خاموشش کني. اليزابت: نه، ادامه بدين. ليلي بت: بشين، اسقف اعظم. با هم به تصاوير نگاه مي کنند. ليلي بت: چي داره مي گه پدر؟ برتي: نمي دونم، اما هر چي که مي گه قشنگ داره مي گه. صداي غرش مانند جمعيت روي پرده. روي چهره برتي وقتي که به هيتلر نگاه مي کند. داخلي - اتاق ملاقات، کاخ باکينگهام - روزي ديگر بالدوين رنگ پريده و خسته داخل مي شود. برتي: صبح بخير، آقاي بالدوين. بالدوين: صبح بخير اعلي حضرت، به خاطر مراسم تاج گذاري بهتون تبريک مي گم. همه چي عالي بود. برتي: متشکرم، جناب نخست وزير، خوشبختانه فقط چند جمله کوتاه بود، در آينده ممکنه اين قدر خوش شانس نباشم. بالدوين: قربان، امروز تقاضاي ملاقات کردم، چون مي خوام استعفام رو تقديم کنم. برتي: خيلي متأسفم که اين رو مي شنوم آقاي بالدوين. بالدوين: نويل چمبرلين جاي من رو مي گيره. مسئله اصوله. اشتباه مي کردم. غيرممکنه که باور کنيم انسان ديگه اي تو اين دنيا هست که مثل هيتلر از اخلاقيات تهي باشه. به نظر مي رسه که دنيا بار ديگه قراره به ورطه جنگ ويرانگر ديگه اي کشيده بشه. چرچيل درست مي گفت. اين هدف هميشگي هيتلر بود. فقط اين که متأسفم در اين وضعيت تنهاتون مي گذارم. متأسفانه بزرگ ترين آزمايش شما تازه قراره که سر برسه. داخلي - اتاق نشيمن خانه لوگ - روز خانواده لوگ کنار راديو نشسته اند. چمبرلين: من با شما از اتاق کابينه واقع در خيابان داونينگ شماره 10 حرف مي زنم. امروز صبح، سفير بريتانيا در برلين، يادداشت نهايي ما را تقديم دولت آلمان کرد. در اين يادداشت آمده بود: در صورتي که آن کشور تا ساعت يازده امروز نيروهايش را از لهستان عقب نکشد، بين دو کشور. وضعيت جنگي به وجود خواهد آمد. بايد بگويم که تا اين لحظه چنين عقب نشيني صورت نگرفته و اين يعني بريتانيا با آلمان در حال جنگ است. داخلي- قصر باکينگهام - اتاق مطالعه برتي - روز سوم سپتامبر 1939. برتي با يونيفورم نظامي پشت ميز در حال مرور چند کاغذ است. هاردينگ، منشي مخصوص پادشاه وارد مي شود. هاردينگ: بالاخره انجام شد. شما ساعت شش به صورت زنده براي مردم سخنراني راديويي خواهيد داشت، حدود نه دقيقه. متن کاملاً آماده اس. نخست وزير هم به ما ملحق مي شه تا به اتفاق به اين نطق که براي مردم، همه امپراتوري و نيروهاي مسلح ما پخش مي شه گوش بديم. برتي: فوراً لوگ رو اينجا بيارين. هاردينگ خارج مي شود. برتي متن را به دست گرفته و مي خواند. به شدت مضطرب است. داخلي- ماشين لوگ - روز لري رانندگي مي کند. هر دو تکاپوي افرادي را مي بينند که دارند دور و بر ساختمان هاي دولتي را با کيسه هاي شن پر مي کنند. لايونل: (متوجه آسمان مي شود): نگاه کن، چقدر بالون تو آسمونه. آژير حمله هوايي شنيده مي شود. لري: يه جا نگه دارم بريم دنبال پناهگاه؟ لوگ: نه، فقط مستقيم برو. مشکلي پيش نمياد. قطع به: داخلي/ خارجي - ماشين لوگ- بيرون کاخ باکينگهام/ کارت شناسايي لوگ را چک مي کنند. خارجي - کاخ باکينگهام لوگ به سرعت وارد کاخ مي شود. داخلي- اتاق لباس، کاخ باکينگهام لوگ چتر، کت و ماسک را تحويل مي دهد. داخلي - راه پله ها - کاخ باکينگهام هاردينگ متن را به او مي دهد. هاردينگ: نطق پادشاه. چهل دقيقه تا زمان پخش وقت داريم. لايونل به سرعت از پله ها بالا مي رود. داخلي- اتاق مطالعه برتي، کاخ باکينگهام - روز برتي با يونيفورم نيروي دريايي و لوگ با کراوات مشکي دارند تمرين مي کنند. برتي (به شدت لکنت دارد): ممکن است روزهاي سياهي را در پيش داشته باشيم. و ت ت ت ... لايونل: دوباره. برتي: ممکن است روزهاي سياهي را در پيش داشته باشيم و ت ت ت... لايونل: ترديدهات رو به مکث تبديل کن و به خودت بگو: « خدا شاه را نجات دهد». برتي: من هميشه اين رو مي گم، اما کسي گوش نمي ده. لايونل: مکث هاي طولاني خوبن. به موقعيت هاي بزرگ وقار مي دن. پس با وقارترين پادشاه تاريخم. برتي: لايونل، من نمي تونم. لايونل: برتي تو مي توني. برتي: اگه من شاهم، قدرتم کجاست! مي تونم دولت تشکيل بدم. ماليات رو کم و زياد کنم يا اعلان جنگ کنم؟ نه! با اين وجود جايگاه من قدرتمندترينه، چرا؟ چون مردم باور دارن که وقتي من حرف مي زنم، از طرف اونها حرف مي زنم. اما من نمي تونم حرف بزنم. انگار که هيچ اتفاقي نيفتاده. لايونل: بيا از اول شروع کنيم: « در اين زمان پرمخاطره ... برتي (درنگ مي کند، بعد): در اين زمان پرمخاطره مزخرف مزخرف مزخرف، شايد سرنوشت سازترين آنها در تاريخ ما چرت چرت چرت من مي خواهم براي همه مردم پ پ پ اين پ خيلي سخته. لايونل: به طرفش سر بخور. «اِ ... پيام بفرستم ...» برتي: اِ ... پيام بفرستم ... لايونل: خوبه. برتي (آوازخوان): ... اين پيام دي دي دا دي دا ... از احساسات عميق سرچشمه مي گيرد ... براي همه شما که مزخرف ... چرت ... لعنتي ... آن سوي دريا هستيد م م مي خواهم. لايونل: تو ذهنت بگو: « اين حق منه که صداي لعنتيم شنيده بشه.» برتي: صداي لعنتيم شنيده بشه، صداي لعنتيم شنيده بشه. لايونل: حالا والس برقص. حرکت کن! مدام حرکت کن! برتي (مي رقصد و مي خواند): براي دومين بار در طول زندگي اغلب ما، با جنگي د د د ... برتي متوقف مي شود. لايونل: مکث. «با جنگي ديگر ...» مکث. برتي: نمي تونم. لايونل: برتي، مي توني. به پاراگراف آخر نگاه کن. اليزابت: برتي ... وقتشه. برتي و لايونل به يکديگر خيره مي شوند. برتي به سمت در مي رود. مکث مي کند. در چشم اندازي نسبتاً وسيع پر از اتاق و غرفه، ميکروفون بزرگي را مي بينيم. به تونل شبيه است. مثل ومبلي. برتي قدم برمي دارد. اليزابت و لايونل او را همراهي مي کنند. داخلي- اتاق ها، کاخ باکينگهام - ادامه برتي، لايونل و اليزابت به سمت ميکروفون قدم برمي دارند. اتاق اول، يک بلندگو دارد و صندلي هايي که براي نشستن و گوش دادن به راديو مرتب شده اند. لنگ، نخست وزير چمبرلين و چرچيل هم حضور دارند. برتي: نخست وزير. خيلي از ديدنتون خوشحالم. لطف کردين اومدين. حتماً روز پرمشغله اي داشتين. چمبرلين: بايد اميدوار باشيم که ديگه اون آژيرهاي خطر مزاحم نشن قربان. برتي: يا سگ هاي موذي. (به چرچيل) تبريک مي گم مقام درياسالاريتون رو. چرچيل: اعلي حضرت. برتي( با اشاره به اتاق ضبط): مسير طولاني. چرچيل خودش را از لنگ جدا مي کند و با برتي قدم مي زند. چرچيل: موفق باشين قربان. من هم از اين ... دستگاه مي ترسم. مي دونين که خود من هم يه زماني درگير مشکل گفتاري بودم. برتي: نمي دونستم. چرچيل: راز خانوادگيه. زبونم درست نمي چرخيد و عمل جراحي هم خطرناک به نظر مي رسيد. اما بالاخره تبديلش کردم به نقطه قوت خودم. لحظه اي سکوت و شناخت بين دو مرد. برتي: ممنونم، آقاي چرچيل. چرچيل سر خم مي کند و بعد به طرف صندلي اش مي رود. برتي وارد اتاق بعدي مي شود. برتي (ادامه): چقدر زمان داريم لوگ؟ لايونل: کمتر از سه دقيقه قربان. کمي جلوتر ميکروفون را مي بينيم که روي ميزي بزرگ نصب شده و اتاقي که پر است از زرق و برق اتاق هاي سلطنتي. آن سوتر چند دوربين و چراغ عکاسي نصب شده اند. برتي، لوگ و اليزابت با ناديده گرفتن دوربين هاي کذايي از کنارشان عبور مي کنند و همچنان که وارد راهرو مي شوند، تازه به اتاق هاي بسيار کوچک تري مي رسيم که به ميکروفون منتهي مي شوند. مقادير زيادي کابل از سقف و کف اتاق ها رد شده. از دو اتاق ويژه تجهيزات صوتي عبور مي کنيم و هشت تکنسين را مي بينيم که با لباس ويژه آماده شروع برنامه اند. برتي پريشان است. مي خواهند وارد اتاق ضبط شوند که آقاي وود از راديو سرمي رسد. برتي با او خوش و بش مي کند. برتي: آقاي وود. وود: موفق باشين، اعلي حضرت. لوگ، برتي و اليزابت وارد اتاق مي شوند. داخلي- اتاق ضبط و پخش - روز ميکروفون ترسناک راديو در اتاقي بسيار کوچک بنا به درخواست لوگ جوري مرتب شده که برتي هنگام سخنراني بتواند بايستد. سقف کوتاه است و پر از رنگ هاي شاد. ميز سخنراني يکي از نيمکت هاي معمولي مدرسه اي است که روي پايه چوبي قرار گرفته تا با قد برتي ميزان باشد. لوگ بلافاصله پنجره را باز مي کند تا هوا جريان داشته باشد. برتي چيزي نمي گويد، اما ميکروفون بزرگ را وارسي مي کند. آن را لمس مي کند و انگشت کوچک را بر سر تا تهش مي لغزاند. برتي: امشب شب سه شنبه اس، فردا شبم سه شنبه اس، اين سه سه شب و ... اليزابت: برتي، عزيرم، ببين ميکروفون روشن نباشه! لايونل: يادت باشه نور قرمز سه بار فلاش مي زنه و بعد خاموش مي شه. البته من ازشون خواستم، چون نمي خوام اين چشم شيطاني کل مدت بهت خيره باشه. اليزابت: مطمئنم همه چي درست مي شه. وود: يه دقيقه قربان. اليزابت با لبخندي معرکه عقب مي رود و خارج مي شود. وود در راه مي بندد و برتي و لوگ را تنها مي گذارد. برتي: فارغ از اين که چه اتفاقي مي افته. نمي دونم چه جوري بابت همه کمک هات ازت تشکر کنم. لايونل: با مقام شواليه؟ هر دو لبخند مي زنند. وود (خارج از قاب): بيست ثانيه. لايونل: همه چي رو فراموش کن و فقط براي من حرف بزن. براي من به عنوان يه دوست. چراغ قرمز براي اولين بار فلاش مي زند. براي دومين بار برتي تمرکز مي کند. چراغ قرمز براي سومين بار فلاش مي زند. لايونل دستانش را باز مي کند و مي گويد: نفس بکش. پخش زنده. دستان برتي به لرزه مي افتند. صفحات متن مانند برگ خشک درختان مي لغزند، عضلات گلويش منقبض شده اند، لبانش تير مي کشند. همه آن نشانه هاي قديمي باز ظاهر شده اند. چند ثانيه گذشته. انگار ابديتي گذشته است. داخلي - اتاق کنترل راديو - روز تکنسين ها با کت و شلوار و کراوات، گوشي هاي بزرگي به گوش دارند و به سوپاپ ها و عقربه ها خيره شده اند. فعلاً صدايي جز سکوت ممتد و ويز ويز گاه شنيده نمي شود. داخلي - اتاق ضبط و پخش، کاخ باکينگهام - روز تنش و اضطراب محسوس است. برتي و لوگ به يکديگر خيره شده اند. لوگ لبخند مي زند، کاملاً آرام است و به مردي که حالا دوستش شده ايمان دارد. اطمينان او مسري است. برتي نفس عميقي مي کشد و آن را بيرون مي دهد. عضلات گردنش بازتر شده اند و دستانش ديگر نمي لرزد. تمريناتش را به ياد مي آورد. برتي: در اين زمان پرمخاطره، که سرنوشت سازترين زمان تاريخ ماست. براي مردم کشور و همه مردم امپراتوري پيامي دارم سرشار از احساس نزديکي، آن گونه که انگار مي توانم همه اين فاصله ها را بپيمايم و با شما از نزديک گفت و گو کنم. آهنگ صدايش آهسته اما پيوسته است. بي نقص نيست اما هيچ گاه مکث نمي کند. داخلي- اتاق هاي مختلف - روز در اتاق مهمانان: اليزابت به دسته هاي صندلي چسبيده، اما بعد از شنيدن صداي آرام و مطمئن برتي آرام مي شود. داخلي / خارجي- مونتاژي از لوکيشن هاي مختلف نمايندگان حاضر در کاخ باکينگهام، ميرتل و دو پسرش، مردمي که در خانه راديو گوش مي دهند، بارها و قهوه خانه ها، کارخانه ها چند سرباز مثل آنتوني لوگ. ملکه مري که در آپارتمانش نشسته، ديويد و واليس که مغمومانه در ويلاي جنوب فرانسه شان دارند به راديو گوش مي دهند و مردمي که بيرون کاخ باکينگهام جمع شده اند. بازگشت به برتي که اعتماد به نفسش را به دست آورده. برتي (صداي زمينه از راديو): براي دومين بار در زندگي اغلب ما، بار ديگر وارد جنگ شده ايم. ما بارها و بارها تلاش کرده ايم که راهي صلح آميز را براي حل اختلافاتمان با آنهايي که هم اکنون دشمنمان هستند پيدا کنيم، اما همه آنها بي فايده بوده است و ما مجبور به مقابله شده ايم. ما به همراه متحدينمان براي به چالش کشيدن مرامي مبارزه مي کنيم که اگر برتري يابد، هر نظر و تمدني را در دنيا نابود مي کند. چنين مرامي به هر شکلي که باشد، تنها به اصل بدوي «حق با زورمند» است، اعتماد دارد. به خاطر آنها که خاطرشان را عزيز مي داريم و به خاطر نظم و صلح جهاني، عدم رودررويي با اين چالش بزرگ غيرقابل تصور به نظر مي رسد. به خاطر اين هدف بزرگ است که من با شما مردم ميهنم و همه مردم اين امپراتوري سخن مي گويم و مي خواهم که اين آرمان را از خود بدانند. من از آنها مي خواهم که در اين زمان سرنوشت ساز آرام و محکم باشند. وظايف سختي پيش رو داريم. شايد روزهاي سياهي پيش رو باشد و جنگ ديگر در جبهه رقم نمي خورد. اما ما تنها کار درست را انجام خواهيم داد و خاضعانه خود را به خدا خواهيم سپرد. داخلي - اتاق پخش، کاخ باکينگهام - ادامه برتي، به شيوه خودش فرماندهي مي کند و فوق العاده است. همه آدم هاي اتاق با احترام هنوز گوش مي کنند. برتي (ادامه): اگر همه ما با عزم و جزم به آرمان خويش وفادار باشيم، با ياري خدا، موفق خواهيم شد. داخلي - اتاق هاي سلطنتي - کاخ باکينگهام - ادامه شاهد چهره هاي بشاش اليزابت، چرچيل و لنگ هستيم. داخلي- اتاق کنترل - پخش راديو - روز تکنسين ها ناخودآگاه دست از کار مي کشند و کف مي زنند. داخلي - اتاق پخش، کاخ باکينگهام - ادامه لايونل و برتي به يکديگر خيره شده اند. سکوت. لايونل: خيلي خوب بود برتي. پنجره را مي بندد. لايونل (ادامه): هنوز هم روي «پ» تأخير داري. برتي: بايد يه چند باري اين کار رو مي کردم که بالاخره بفهمن اين منم که دارم حرف مي زنم. وود در را باز مي کند. وود: تبريک مي گم، اعلي حضرت. سخنرانيتون فوق العاده بود. برتي: متشکرم آقاي وود. برتي و لايونل از اتاق خارج و با تشويق افراد حاضر مواجه مي شوند. ميزي با يک ميکروفون آماده شده که برتي پشت آن مي نشيند تا عکس بيندازند. لايونل: اولين سخنراني شما در زمان جنگ. تبريک مي گم. برتي: باز هم انتظار مي ره که سخنراني هاي بيشتري داشته باشم. متشکرم لوگ. برتي بلند مي شود و دست لايونل را مي گيرد. برتي(ادامه): متشکرم، دوست من. لايونل: متشکرم ... اعلي حضرت. داخلي - اتاق هاي سلطنتي، کاخ باکينگهام -ادامه برتي به سمت اتاق مهمانان مي رود. اليزابت به سمتش مي آيد. اليزابت (نجوا مي کند، احساساتي شده): مي دونستم مي توني. اليزابت به لايونل نگاه مي کند. اليزابت (ادامه): متشکرم ... (براي اولين بار) لايونل. لنگ، چرچيل و چمبرلين هم پيش مي آيند. چرچيل: حتي من هم نمي تونستم اين طور حرف بزنم، قربان. يک نوع تعارف چرچيلي. لنگ هم حرفي براي گفتن دارد. لنگ: اعلي حضرت، واقعاً نمي دونم چي بگم. چمبرلين: تبريک مي گم قربان. برتي: متشکرم آقايان. برتي ليلي بت را در آغوش مي گيرد. برتي (ادامه): پدرت چطور بود؟ ليلي بت: اول زياد مکث مي کردي اما بعد خيلي بهتر شد. برتي او را مي بوسد. برتي: خدا حفظت کنه. (مارگارت را بلند مي کند) تو چي؟ مارگارت: معرکه بودي پاپا چون. برتي: البته که بودم. برتي خودش را آماده مي کند که به بالکن برود. جمعيت زيادي پشت ديوارها و دروازه ها منتظر او هستند. از آن سوي اتاق، نگاه برتي با نگاه لوگ تلافي مي کند. برتي سري به نشانه قدرشناسي تکان مي دهد. خارجي- بالکن، کاخ بالينگهام - روز پادشاه، ملکه و بچه هايشان براي جمعيت دست تکان مي دهند و ستايش و عشق آنها را دريافت مي کنند. برتي به بالا نگاه مي کند. چشمديد او: يک کشتي هوايي از او و جمعيت محافظت مي کند. بازگشت به بالکن. دست تکان دادن ها و هوراي جمعيت. لايونل آن سوتر به آنها نگاه مي کند. *** کارت: شاه جورج ششم در سال 1944 لايولن لوگ را به فرماندهي انجمن سلطنتي ويکتوريا منصوب کرد. اين افتخار بزرگ از يک شاه قدرشناس، لايونل را به عضويت گروهي درآورد که به طور ويژه به کساني که خدمت بزرگي به سلطنت مي کنند تعلق دارد. لايونل در تمام سخنراني هاي پادشاه در طول جنگ حاضر بود. شاه جورج ششم از طريق سخنراني هايش بدل به نماد مقاومت ملي شد. لايونل و برتي تا آخر عمر با يکديگر دوست باقي ماندند. منبع: ماهنامه فيلمنامه نويسي فيلم نگار 1+100
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 391]
-
گوناگون
پربازدیدترینها