واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: دختر شرق
اما خاله مانا دست بردار نبود. بدون اينكه به من بگويد، ترتيبي داد تا دختر عمويم فخري آصف را در نوامبر 1986، هفت ماه پس از بازگشتم به پاكستان، به يك ميهماني شام دعوت كند. او حتي آصف را مجبور كرده بود به جاي پوشيدن رداهاي بلوچي كه خودش پوشيدن آنها را بيشتر ترجيح ميداد، حتي در خيابانهاي لندن، كت و شلوار به تن كند تا به اين ترتيب تأثير خوبي در من بگذارد. خاله مانا در ميهماني شام آشكارا صبر كرد دور من خلوت شود تا بتواند او را به من معرفي كند. وقتي نام آصف را شنيدم، چيزي به خاطر نياوردم. اصلاً يادم نميآمد كه او كيست، فقط به خاطر ميآورم كه فوراً مشغول بحث شديم. خاله مانا نگران نشستن او در كنار من براي مدت طولاني بود و تصور ميكرد كه اين كار باعث ظن و گمان ميشود. بنابراين يك نفر را فرستاد تا او را بيرون ببرد كه اين كار سبب آسودگي خيال من شد. پس از گذراندن يك روز با شنيدن مشاجرات درون حزبي، ديگر نميخواستم همة بعد از ظهر را به بحث و گفتگو بگذرانم.
همان زمان در تعجب بودم كه همسر آيندهام چگونه قادر خواهد بود زندگي پر زحمت مرا تحمل كند. وقتي در خانه بودم اغلب جلسات سياسيام تا شب ادامه مييافت. من بيشتر اوقات را نيز در سفر بودم، و يا عرض و طول پاكستان را طي ميكردم. كدام شوهر ميتوانست قبول كند كه وقت من به خودم تعلق نداشت، چه برسد به او ؟ آيا مردي وجود داشت كه بتواند سنت را زير پا بگذارد تا خود را با اين حقيقت وفق دهد كه اولين تعهد من همواره به مردم پاكستان است نه به او ؟
من همچنين نگران احساسات مردم از ازدواج خود بودم. چون جوان بودم، سالهاي زيادي را در زندان سپري كرده بودم و مصيبتهاي بسياري در زندگيام ديده بودم. دوستانم به من گفته بودند كه مردم به شكل يك قديس به من نگاه ميكنند. از خود گذشتگيهايي كه خانوادهام براي تحقق يك پاكستان دموكراتيك از خود نشان داده بود ـ كه منجر به تنها زندگي كردن من شده بود بدون حمايت پدر، مادر يا حتي برادرانم ـ همچنين سبب شده بود كه مردم خودشان را خانوادة من بدانند. اساسيترين قدرت PPP در همين حس مراقبت از مردم قرار داشت. اگر ازدواج ميكردم، آيا مردم اين طور تصور نميكردند كه ديگر به آنها نياز ندارم؟
از طرف ديگر، با خود اين طور فكر ميكردم كه مجرد بودنم ممكن است از نظر سياسي در داخل و خارج پاكستان به ضررم تمام شود. در جامعة مردسالاري كه ما در آن زندگي ميكنيم، مهم نيست كه يك مرد مجرد باشد. اما يك خانم مجرد در معرض ظن و گمان است. اغلب روزنامه نگاران از من ميپرسيدند: «چرا شما تا به حال ازدواج نكرده ايد؟» در حالي كه از اين سؤال خشمگين ميشدم، ميخواستم بپرسم كه آيا اين سؤال را از يك مرد مجرد هم خواهيد پرسيد، اما باز جلوي خود را ميگرفتم. روزنامهنگاران عادت نداشتند در جوامع مسلمان سنتي با يك زن مجرد سرو كار داشته باشند، و اين شرايط غير عادي سبب ميشد كه اين سؤال غير عادي را بپرسند.اين تعصب فطري كه در اين سؤال وجود داشت و بيانگر نحوة تفكر همة مردان بود، اين مسئله بود كه زني كه ازدواج نميكند، حتماً مشكلي دارد. كسي چه ميداند كه آيا او ميتواند رهبري قابل اعتماد باشد ؟ عملكرد او تحت فشار چگونه خواهد بود ؟ به جاي در نظر گرفتن صلاحيتهاي من و جايگاه حزب، اين ترديدهاي ناگفته وجود داشت؛ يك زن مجرد ممكن است براي ادارة يك كشور بيش از حد آسيبپذير، يا بيش از حد بي باك يا بيش از حد ترسو باشد. اين مسئله به ويژه در يك جامعة مسلمان كه ازدواج ثمرة زندگي زن و مرد و فرزندان نتيجة طبيعي آن تلقي ميشد، حقيقت داشت.
آصف زرداري. آصف زرداري. آصف زرداري.
دو سال پس از پيشنهاد اوليةشان ، نه او و نه خانوادهاش دستبردار نبودند. در گذشته، روش من در مورد ديگر پيشنهادها به اين شكل بود كه جريان را آنقدر طولاني كنم كه طرف مقابل اشتياق خود را از دست دهد يا اين كه تصور كند ما مايل نيستيم. اما خانوادة زرداري اين طور نبودند. در فورية 1987، به لندن رفتم تا در يك گفتگوي تلويزيوني درخصوص مسائل افغانستان شركت كنم. سرو كلة نا مادري آصف به طور اتفاقي همان زمان در لندن پيدا شد. وي آمده بود تا سري به يكي از دوستان قديمي دوران مدرسهاش ، خاله بهجت من بزند. خاله بهجت موضوع گفتگويشان را به اطلاع من رساند: «آصف بسيار مهربان، مؤدب و سخاوتمند است. بينظير را قانع كن تا او را ملاقات كند.» خاله مانا هم به اين ترغيب خانوادگي پيوست: «او تو را ديده است. تو براي او واقعي هستي، نه فقط يك خيال. او واقعاً ميخواهد كه با تو ازدواج كند.»
مادرم هم به اصرارهاي خود افزود. او گفت: «ما اين خانواده را ميشناسيم. او سي و چهار ساله است، هم سن تو. او از اهالي سند است، بنابراين با آداب و رسوم ما آشنايي دارد. او يك پديدة بيريشه، مانند مردم پيشهور شهرنشين نيست كه ميتوانند وسايل خود را جمع كنند و به هر جا بروند. او يك روستايي است، با تعهدات به خانواده و قبيلهاش ، بنابراين او تعهدات و مسئوليتهاي تو را هم درك خواهد كرد.»
پنجشنبه 9 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 156]