تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1833451816
سلمان هراتی
واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: Razak30th September 2009, 01:40 PMدر سال1338 در روستای مرزدشت تنکابن مازندران[/URL] در خانوادهای مذهبی متولد شد. درسهای ابتدایی تا پایان دوران متوسطه را در زادگاهش خواند. سپس در دانشسرای راهنمایی تحصیلی پذیرفته شد و پس از دو سال در رشتهٔ هنر، مدرک فوق دیپلم اخذ کرد. وی پس از پایان تحصیلات در یکی از مدارس روستاهای دور لنگرود (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند) مشغول تدریس شد. تخلص او در اشعارش «آذرباد» بود و در شعرهايش ميتوانيم تاثير از سهراب سپهری و فروغ فرخزاد (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند D 8%B 1%D 9%8A) را نگاه كنيم او حتي يكي از شعرهايش را تقديم به سهراب كرده بود دوستي او با سید حسن حسینی (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند D 8%B 1%D 9%8A) و قیصر امین پور زبانزد است ،سید حسن حسینی[URL="کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند DB%8C%D 9%86%DB%8C"] (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند E2%80%8C%D 9%BE%D 9%88%D 8%B 1) بعد از مرگ سلمان يكي از بهترين آثار ادبيش يعني كتاب "بيدل ، سپهري و سبك هندي" را تقديم به او كرد و قيصر امين پور هم كليات او را منتشر كرد نمونه آثاری از سلمان هراتی رو اینجا میتونید قرار بدید. بگذار گنجشكهاي خرد در آفتاب مهآلود بعد از ظهر زمستان به تعبير بهار بنشينند و گلهاي گلخانه در حرارت ولرم والر به پيشواز بهاري مصنوعي بشكفند. سلام بر آنان كه در پنهان خويش بهاري براي شكفتن دارند و ميدانند هياهوي گنجشكهاي حقير، ربطي با بهار ندارد حتي كنايهوار! بهار غنچه سبزي است كه مثل لبخند بايد بر لب انسان بشكفد بشقابهاي كوچك سبزه، تنها يك «سين» به سينهاي ناقص سفره ميافزايد بهار كي ميتواند اين همه بيمعني باشد؟ بهار آن است كه خود ببويد؛ نه آن كه تقويم بگويد! "سلمان هراتی" far_2230th September 2009, 04:56 PMتو از سخاوت سیال باغ مىآيى تو از وسيع گلستان داغ مىآيى تو آن پرنده اين آسمان سرسبزى كه با بهار به ترميم باغ مىآيى شب غليظ در اين كوچهها نمىپايد در آن دمى كه تو با چلچراغ مىآيى تو مشكل دل ما را به آبها گفتى تو مثل نور به نشر چراغ مىآيى تو داغدارترين لاله شب پيرى كه از وسيع گلستان داغ مىآيى Razak30th September 2009, 05:42 PMآن سوی قلمرو چشمهامان درختانی ایستادهاند هزار بار سبزتر از این جنگل کال بعد از این جا اقیانوسی است آبیتر از زلال یله در بی کرانگی چونان ابدیتی بی ارتحال ای مادران شهید! سوگوار کهاید؟ دلتنگی تان مباد آنان درختانند بارانند آنان نیلوفرانیاند از حمایت دستان خدا برخوردار آبیاند، آسمانیاند نه تو و نه من نمیدانیم فراتر از داناییاند روشناییاند این صنوبران اگرچه با تبر نفرت افتادند شبانه شبنماند صبحگاهان آفتاب چشمهاشان فانوسی است در شب توفان که گره گرد باد را میگشاید و لبخندشان اقیانوسی است که تشنگان را بر میانگیزاند بیرون این معین محدود رودی از ستاره جاری است رودی از شهید با سکوت همصدا شو تا بشنوی پشت آسمان چه میگذرد ما زمستانیم بی طراوتِ حتی برگ آنان در همیشهای از بهار ایستادهاند بی مرگ far_221st October 2009, 02:36 PMهوا کبود شد، اين ابتدای باران است دلا دوباره شب دلگشای باران است نگاه تا خلاء وهم میکشاندمان مرا به کوچه ببر، اين صدای باران است اگرچه سينه من شوره زار تنهايی است ولی نگاه ترم آشنای باران است دلم گرفته از اين سقفهای بی روزن که عشق رهگذر کوچههای باران است بيا دوباره نگيريم چتر فاصله را که روی شانهی گل، جای پای باران است نزول آب حضور دوباره برگ است دوام باغچه در هایهای باران است. Razak11th October 2009, 03:22 PMتو مثل ستاره تو مثل ستاره پر از تازگی بودی و نور و در دستت انگشتری بود از عشق و پاکیزه مثل درختی که از جنگل ابر برگشته باشد *** سرآغاز تو مثل یک غنچه سرشار پاکی زمین روشنی تو را حدس می زد تو بودی ،هوا روشنی پخش می کرد *** و من هر گلی را که می دیدم از دستهای تو آغاز می شد و آبی که از بیشه ای دور می آمد آرام بوی تو را داشت *** من از ابتدای تو فهمیده بودم که یک روز خورشید را خواهی آورد دریغا تو رفتی! هراسی ندارم مهم نیست ای دوست خدا دستهای تو را منتشر کرد... far_2212th October 2009, 12:30 AMسلام بر آنان كه در پنهان خويش بهاری برای شكفتن دارند و میدانند هياهوی گنجشكهای حقير ربطی با بهار ندارد حتی كنايهوار بهار غنچهی سبزی است كه مثل لبخند بايد بر لب انسان بشكفد بشقابهای كوچك سبزه تنها يك «سين» به «سين»های ناقص سفره میافزايد بهار كی میتواند اين همه بیمعنی باشد؟ بهار آن است كه خود ببويد نه آنكه تقويم بگويد. Razak12th October 2009, 12:35 PMدمندگان شیپورهای شایعه شیپورهای کذب آی حنجر دیگران ان قدر که از تو بیمناکم از توافق دستها و آهن ها -هرگز ؟ مورد 3 دیگران را بگذار ! دل به آفتاب بسپار نگاه کن چگونه هر بامدادی صبور و سربلند از شانه های خاکستری صبح بالا می آید و ستارگان چگونه از روشنایی اش شرمنده می شوند خاموش می شوند دیگران را بگذار ! far_2212th October 2009, 06:44 PMمن هم میميرم اما در خيابانی شلوغ دربرابر بیتفاوتی چشمهای تماشا زير چرخهای بی رحم ماشين ماشين يک پزشک عصبانی وقتی که از بيمارستان بر میگردد پس دو روز بعد در ستون تسليت روزنامه زير يک عکس ۶ در ۴ خواهند نوشت ای آنکه رفتهای... چه کسی سطلهای زباله را پر میکند؟ Razak13th October 2009, 10:12 AMآب در سماور کهنه من نبودم مادرم یتیم شد من نبودم درختان بی شکوفه نشستند من نبودم گنجشکها برگ و بارشان را بستند و از بهار گذشتند من نبودم نارنج ها از درخت به زیر افتادند انجیزها از تراکم درد ترکیدند ارباب صبحانه ای لذیذ از انجیر خورد مادرم گفت : ای کاش گرگها مرا می بردند ای کاش گرگها مرا می خوردند من نبودم مادرم یتیم شد هیمه های نیم سوخته کله چال را از آتش می انباشتند و ارباب کاهنی بود که با هیمه های نیم سوخته به تادیب مادرم بر می خاست ارباب کاهنی بود که سرنوشت مادرم بر می خاست ارباب کاهنی بود که سرنوشت مادرم را پیشگویی می کرد و ملوک نانجیب زاده که خلوت ارباب را پر می کرد آب را بر خاکستر می ریخت مادرم غذای خاکستری خورد و بچه های خاکستری به دنیا آورد لاک پشتهای مزرعه مرا می شناسند من بر بالشی از علف می خوابیدم قورباغه ها برایم لالایی می خواندند مادرم از مزرعه که بر می گشت سبدش از دوبیتی سر زیر بود «چندی موبمجم این بند پینه» چندی پیدا کنم شمشاد نییه شمشاد نی مره صدا ندینه اونی که موخینم خداندینه برای رفوی پیراهن های پاره ما دو بیتی و اشک کافی بود سوزن که به دستش می رفت نه بر جگرم می رفت کی می توانستم گریه کنم کیومرث خان می گفت: دهانت را ببند آیا آسمان به زمین آمده است ما که چیزی احساس نمی کنیم بالش من سنگین بود از اشکهای من با گوشه زمخت لحافم اشکهایم را می ستردم بر دامن اگر گندم می پاشیدم سبز می شد از بس گریسته بود آسمان تنها دوست مادرم بود مادرم ساده و سبز مثل ولگان بود من شعرهای ناسروده مادرم را می گویم من با امیر گته یا خوابیدم من با امیر گته یا شیر خوردم من با امیر گته یا گریه کردم من نبودم من شاعر نبودم مادرم یتیم شد far_2213th October 2009, 08:48 PMبهار فلسفه ساده ای است برای آنکه بدانيم زمين عرصه کوچ است و غفلت آه غفلت چه دريغ مطولئ دارد سجاده ام كجاست می خواهم از هميشه ی اين اضطراب برخيزم اين دل گرفتگی مداوم شايد، تأثير سايه ی من است، كه اين سان گستاخ و سنگوار بين خدا و دلم ايستاده ام. سجاده ام كجاست؟ Razak17th October 2009, 12:23 PMنیایش واره ها -1 شب فرو می افتد ومن تازه می شوم از اشتیاق ارش شبنم نیلوفرانه به آسمان دهان باز می کنم ای آفریننده شبنم و ابر آیا تشنگی مرا پایان می دهی ؟ تقدیر چیست ؟ می خواهم از تو سرشار باشم far_2217th October 2009, 04:40 PMای ایستاده در چمن آفتابی معلوم وطن من ای تواناترین مظلوم تو را دوست می دارم ای آفتاب شمایل دریا دل و مرگ در کنار تو زندگیست ای منظومه ی نفیس غم و لبخند ای فروتن نیرومند ایستاده ایم در کنار تو سبز و سربلند Razak18th October 2009, 02:06 PMنیایش واره ها -2 کنار شب می ایستم چشم بر شمد سورمه ای آمسان می اندازم ستاره ها با نخ نور گلدوزی شده اند و من می شنوم زمزمه درختان را چه ملایمت خنکی ! من ابستن یک شکوفه ام که همین تابستان گلابی می شود کنار شب می ایستم شب از تو لبریز است من در دو قدمی تو در زندان فراق گرفتارم far_2219th October 2009, 08:29 AMاگر ای عشق پايان تو دور است دلم غرق تمنای حضور است برای قد کشيدن در هوايت دلم مثل صنوبرها صبور است Razak19th October 2009, 11:47 AMنیایش واره ها -3 گاهی که معین نیست مثل یک پیچک خودمانی از پنجره می آیی و جای شعرهای من می نشینی و من هیچ کلمه ندارم چشمهایم از بصیرتی اکنده می شود که منتهای تکامل یک چشم است همخانه ام می گوید : صفات ثبوتیه کدامند ؟ من می گویم : باز چه بوی خوشی اینجا را فرا گرفته است؟ far_2219th October 2009, 11:59 PMافسوس که نيستی اگرنه يک شاخه گل محمدی به تو می دادم تا با عطر آن تمام ديکاتورها را مسموم کنی Razak21st October 2009, 03:41 PMنیایش واره ها 4- گاهی انقدر واقعیت داری که پیشانی ام به یک تکه ابر سجده می برد به یک درخت خیره می شوم از سنگها توقع دارم مهربانی را باران بر کتفم می بارد دستهایم هوا را در اغوش می گیرد شادی پایین تر از این مرتبه است که بگویم چقدر گاهی انقدر واقعیت داری که من صدای فروریختن شانه های سنگی شیطان را می شنوم و تعجب نمی کنم اگر ببینم ماه با بچه های کوهستان گل گاوزبان می چیند ؟ far_2221st October 2009, 09:57 PMحرف تو به شعر ناب پهلو زده است آرامش تو به آب پهلو زده است پيشانيت از سپيده مشهورتر است چشم تو به آفتاب پهلو زده است Razak24th October 2009, 10:25 AMنیایش واره ها -5 دیشب آن قدر نزدیک بودی که پنجره از شادی ام نمک می چشید و لبخندم را دامن می زد من مشغول تو بودم نیلوفری از شانه های من رویید از پنجره بیرون رفت far_2224th October 2009, 04:38 PMدلم تنهاست ماتم دارم امشب دلی سر شار از غم دارم امشب غم آمد غصه آمد ماتم آمد خدا را این میان کم دارم امشب Razak25th October 2009, 12:36 PMنیایش واره ها -6 چرا امشب پشت پنجره نمی آیی ؟ چرا به تماشای رود نمی آیی ؟ چرا من تو را نمی شنوم ؟ چرا برگها زنده نیستند ؟ چرا سنگها سخت شده اند ؟ چرا پنجره اخم دارد ؟ آه دهانم دهانم از بوی گوشت مرده لزج شده است با این دهان چگونه می توان لذت حضور تو را چشید ایینه تصویر هولناکی از من می نمایاند far_2225th October 2009, 02:59 PMزندگی ساعت تفريحی نيست که فقط با بازی يا با خوردن آجيل و خوراک بگذرانيم آن را هيچ می دانی آيا ساعت بعد چه درسی داريم ؟ زنگ اول دينی آخرين زنگ حساب Razak25th October 2009, 03:18 PMنیایش واره ها -7 درخشش تو مثل آبشاری از بلندیهای محال می ریزد در تخیل پنجره ای است که هفت آسمان در او جمع می شود من به مدد مهربانی تو و آفرینه های این تخیل مغموم در باغهای ناممکن اواز می خوانم برای سنگهای پرنده far_2225th October 2009, 03:23 PMسجاده ام کجاست می خواهم از همیشه این اضطراب برخیزم این دلگرفتگی مداوم شاید، تاثیر سایه من است، که این سان گستاخ و سنگوار بین خدا و دلم ایستاده ام سجاده ام کجاست؟ Razak25th October 2009, 03:36 PMنیایش واره ها -8 در انبوه اندوه وزخم قلبم با سوسن های سپید اواز می خواند درخت شادی مار می پرسد من مزرعه ای را می نمایانم که فردای من است آنجا گلیلاسها دست به دامن دارند و شکوفه های پیراهن من حرف می زنند شکوفه هایی که امروز یک زخم بیشتر نیستند تو به حرمت این شکوفه ها مرا با دست اشاره خواهی کرد far_2225th October 2009, 03:56 PMبگذار گنجشک های خرد در آفتاب مه آلود بعد از ظهر زمستان به تعبیر بهار بنشینند و گلهای گل خانه در حرارت ولرم والر به پیشواز بهاری مصنوعی بشکفند سلام بر آنان که در پنهان خویش بهاری برای شکفتن دارند و می دانند هیاهوی گنجشک های حقیر ربطی با بهار ندارد حتی کنایه وار بهار غنچه سبزی است که مثل لبخند باید بر لب انسان بشکفد بشقاب های کوچک سبزه تنها یک ((سین)) به سینهای ناقص سفره می افزاید بهار کی میتواند این همه بی معنی باشد؟ بهار آن است که خود ببوید نه آنکه تقویم بگوید. Razak25th October 2009, 03:58 PMنیایش واره ها -9 بر تخته سنگ می نشینم در روشنی آب خیره می شوم تو از کجا می آیی؟ آواز های آبی تو بومی نیست این لهجه آن ملایمتی است که از خلا می وزد آه ای رود شوریده ! آوازیت را یادم بده نزدیک است سنگ بمیرم far_2225th October 2009, 03:59 PMتو مثل ستاره پر از تازگی بودی و نور و در دستت انگشتری بود از عشق و پاکیزه مثل درختی که از جنگل ابر برگشته باشد Razak25th October 2009, 04:34 PMنیایش واره ها -10 چراغی می افروزم پیراهن شب اتش می گیرد اما شب پهن شده است با ادامه گیسوانی تا غیب مثل یک بهت بر چارچوب در تکیه می کنم شب ادامه می یابد تا نمی دانم ! far_2225th October 2009, 08:50 PMپيش از تو آب معنی دريا شدن نداشت شب مانده بود و جرات فردا شدن نداشت بسيار بود در آن برزخ کبود اما دريغ ، زهره دريا شدن نداشــــت در آن کوير سوخــته ، آن خاک بی بهار حتی علف اجازه ی زيبا شدن نداشت گم بود در عميق زمين شانه ی بهار بی تو ولی زمينه ی پيدا شدن نداشت دلها اگرچه صاف، ولی از هراس سنگ آيينه بود و ميل تماشا شدن نداشـــت چون عقده ای به بغض فرو بود حرف عشق اين عقده تا هميشــــه سر وا شدن نداشت Razak26th October 2009, 04:02 PMنیایش واره ها -11 وقتی ابر صمیمی شد پایین می آید تا لمس من با یک لفظ صمیمی صدایش می زنم ای مه تن تو از رطوبت کدام بخشش آسمان خیس است ؟ در او پچپچی پنهانی می گذرد انگار از کرانه های خیلی درو آمده است آوازی می خواند می فهمم این جهانی نیست ؟ far_2226th October 2009, 07:50 PMسرآغاز تو مثل یک غنچه سرشار پاکی زمین روشنی تو را حدس می زد تو بودی ،هوا روشنی پخش می کرد Razak27th October 2009, 01:41 PMنیایش واره ها -12 بوکشان تمام حفره های شب را می کاوم بر قطرت خزه ها دست می سایم که به انتشار عطر تو بر سنگها پهن شده اند یک وهم با رویاهای سبز در مزعه می خواند من فکر می کنم آنجا عطر تو دگرگون کننده تر به گوش می رسد شبهاآسمان در مزرعه راه می رود far_2227th October 2009, 04:00 PMزندگی ساعت تفریحی نیست که فقط با بازی یا که با خوردن آجیل و خوراک بگذرانیم آن را هیچ می دانی آن را؟ هیچ می دانی آیا؟ ساعت بعد چه درسی داریم؟ زنگ اول دینی آخرین زنگ حساب Razak29th October 2009, 11:24 AMنیایش واره ها -13 تابستان پابرهنه از ساحل رودخانه گذشت پاییز از جنگل سرازیر شد با طغیان آبها ورقص برگها تن نمناک خاک را فرا می گیرد اما من هنوز گرمم از آن نگاه تابستانی و سبز آسمان از هر جا که تو باشی شروع می شود کهکشان از کنار تو آغاز می شود منظومه ها در طاف تواند تو در همه کرات مهربانی می ریزی تو حتی کنار پنجره کوچک من پیدا می شوی همزمان با آن ماهی که در اعماق اقیانوسها گریه می کند یک پرنده در دفتر من بال بال می زند تو هر دو را می شنوی far_2229th October 2009, 02:44 PMو من هر گلی را که می دیدم از دستهای تو آغاز می شد و آبی که از بیشه ای دور می آمد آرام بوی تو را داشت Razak31st October 2009, 12:12 PMنیایش واره ها -14 جهان قرآن مصور است و آیه ها رد آن به جای این که بنشینند ایستاده اند درخت یک مفهوم است دریا یم مفهوم است جنگل و خاک و ابر خورشید وماه و گیاه با چشمهای عاشق بیا تا جهان را تلاوت کنیم far_2231st October 2009, 07:28 PMمن از ابتدای تو فهمیده بودم که یک روز خورشید را خواهی آورد دریغا تو رفتی! هراسی ندارم مهم نیست ای دوست خدا دستهای تو را منتشر کرد... mamad 201031st October 2009, 07:40 PMمن هم مي ميرم اما نه مثل غلامعلي که از درخت به زير افتاد پس گاوان از گرسنگي ماغ کشيدند وبا غيظ ساقه هاي خشک را جويدند چه کسي براي گاوها علوفه مي ريزد؟ من هم مي ميرم اما نه مثل گل بانو که سر زايمان مرد پس صغرا مادر برادر کوچکش شد و مدرسه نرفت چه کسي جاجيم مي بافد؟ من هم مي ميرم اما نه مثل حيدر که از کوه پرت شد پس گرگ ها جشن گرفتند و خديجه بقچه هاي گلدوزي شده را در ته صندوق ها پنهان کرد چه کسي اسبهاي وحشي را رام مي کند؟ من هم مي ميرم اما نه مثل فاطمه از سرما خوردگي پس مادرش کتري پر سياوشان را در رودخانه شست چه کسي گندم ها را به خرمن جا مي آورد؟ من هم مي ميرم اما نه مثل غلامحسين از مارگزيدگي پس پدرش به دره ها و رود خانه هاي بي پل نگاه کرد و گريست چه کسي آغل گوسفندان را پاک مي کند؟ من هم مي ميرم اما در خياباني شلوغ دربرابر بي تفاوتي چشمهاي تماشا زير چرخ هاي بي رحم ماشين ماشين يک پزشک عصباني وقتي که از بيمارستان بر مي گردد پس دو روز بعد در ستون تسليت روزنامه زير يک عکس 6در 4 خواهند نوشت اي آنکه رفته اي... چه کسي سطل هاي زباله را پر مي کند؟ mamad 201031st October 2009, 07:41 PM(۱) شب فرو مي افتد و من تازه مي شوم از اشتياق بارش شبنم نيلوفرانه به آسمان دهان باز مي كنم اي آفريننده شبنم و ابر آيا تشنگي مرا پايان مي دهي؟ تقدير چيست؟ مي خواهم از تو سرشار باشم. (۲) جهان، قرآن مصور است و آيه ها در آن به جاي آن كه بنشينند، ايستاده اند درخت يك مفهوم است دريا يك مفهوم است جنگل و خاك و ابر خورشيد و ماه و گياه با چشم هاي عاشق بيا تا جهان را تلاوت كنيم. far_2231st October 2009, 07:48 PMدلم گرفته از این روزها دلم تنگ است میان ما و رسیدن هزار فرسنگ است Razak5th November 2009, 11:12 AMنیایش واره ها -15 قدم زنان در ساحل خاکستری مه دنبال سادگی پسرکی می گردم که کودکی من بود و کی روز ار تشنج تنگدستی به اینجا آمده بود ونگاهش را با بالهای یک لک لک در ژرف بی رنگ مه گم کرد از آن پس من به تماشای دور دستها خرسندم far_225th November 2009, 09:33 PMتو مثل ستاره پر از تازگی بودی و نور و در دستت انگشتری بود از عشق و پاکیزه مثل درختی که از جنگل ابر برگشته باشد Razak11th November 2009, 04:22 PMمن هم می میرم من هم می میرم اما نه مثل غلامعلی که از درخت به زیر افتاد پس گاوان از گرسنگی ماغ کشیدند و با غیظ ساقه های خشک را جویدند چه کسی برای گاوها علوفه می ریزد ؟ من هم می میرم اما نه مثل گل بانو که سر زایمان مرد پس صغرا مادر برادر کوچکش شد و مدرسه نرفت چه کسی جاجیم می بافد ؟ من هم می میرم اما نه مثل حیدر که از کوه پرت شد پس گرگها جشن گرفتند و خدیجه بقچه های گلدوزی شده را در ته صندوقها پنهان کرد چه کسی اسبهای وحشی را رام می کنم ؟ من هم می میرم اما نه مثل فاطمه از سر ماخوردگی پس مادرش کتری پر سیاوشان را در رودخانه شست چه کسی گندمها را به خرمن جامی آورد ؟ من هم می میرم اما نه مثل غلامحسین از مار گزیدگی پس پدرش به دره ها و رودخانه های بی پل نگاه کرد و گریست چه کسی آغل گوسفندان را پاک می کند ؟ من هم می میرم اما درخیابانی شلوغ در برابر بی تفاوتی چشمهای تماشا زیر چرخهای بی رحم ماشین ماشین یک پزشک عصبانی وقتی از بیمارستان دولتی بر می گردد پس دو روز بعد در ستون تسلیت روزنامه زیر یک عکس 4* 6 خواهند نوشت ای آنکه رفته ای چه کسی سطلهای زباله را پر می کند ؟ far_2211th November 2009, 10:16 PMپيش از تو ... پيش از تو آب معني دريا شدن نداشت شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت بسيار بود رود در آن برزخ كبود اما دريغ، زهره دريا شدن نداشت در آن كوير سوخته، آن خاك بي بهار حتي علف اجازه زيبا شدن نداشت گم بود در عميق زمين ش... Razak20th December 2009, 10:24 AMسلمان هراتی صبح انعكاس لبخند توست زمين اگر برابر كهكشان تكرار شود حجم حقيري است كه گنجايش بلنداي تو را نخواهد داشت قلمرو نگاه تو سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 570]
-
گوناگون
پربازدیدترینها