واضح آرشیو وب فارسی:اعتماد: اعتماد| بیش از چهار هزار پرونده قتل را قضاوت کرده و پای بسیاری از آنها حکم اعدام نشانده است اما زمانی که پای خودش به یکی از همین پرونده ها باز شد، وقتی پدرش را کشتند، حتی شکایت هم نکرد. خودش می گوید سن پایین قاتل، دل او را به رحم آورد. قاضی عزیزمحمدی، وقتی صبح دیروز، در شعبه دهم دادگاه کیفری استان تهران، جلسه رسیدگی به قتلی دیگر را کلید زد هرگز تصور نمی کرد یکی از متهمان پرونده، همبندی قاتل پدرش از آب دربیاید و آن حادثه تلخ را برایش یادآوری کند. جلسه دادگاه با قرائت کیفرخواست آغاز شد. در آن آمده بود: «زمستان 84 چهار جوان به قصد سرقت به یکی از گاوداری های حومه تهران رفتند اما هنگام بازگشت با رحمان و حمید، دو نفر از کارگران آنجا درگیر شده و هردوی شان را به قتل رساندند. هر چهار نفر آنها تا سال 89 دستگیر شدند. متهم ردیف اول پرونده علی نام دارد که پدر خود، رحمان را کشته است. با این حال پس از 10 سال رسیدگی، هنوز قاتل حمید، مشخص نیست. در این پرونده مرتضی، رضا و عباس متهم به قتل حمید بودند که از بین آنها مرتضی در زندان مانده و دو نفر دیگر آزاد شده اند.» پس از قرائت کیفرخواست، یکی از فرزندان حمید، قصاص قاتل را خواستار شد با این حال مادر علی از قضات خواست تا پسرش را ببخشند. او گفت شوهرش مدام پسرش را آزار می رساند و پشتش داغ گذاشته بود. علی، هنگام قتل 16 سال داشت. یک رگ او افغانی است. وقتی پشت جایگاه ایستاد، اتهام قتل پدرش را پذیرفت و گفت: «پدرم افغانی بود. با کلک، شوهر مادرم شد. از وقتی یادم می آید از او کتک خوردم. یک بار با چوب، آنقدر محکم به صورتم زد که تشنج کردم. همین مرتضی من را به بیمارستان برد. پدرم پشتم داغ گذاشته بود تا همیشه یادم باشد نباید از دستوراتش سرپیچی کنم. همیشه به انتقام فکر می کردم اما هیچ وقت نمی خواستم خونش به گردنم بیفتد.» علی پیش از این در بازجویی ها گفته بود اگر الان هم پدرش زنده بود، صدبار او را می کشت. او به روز قتل پدرش رسید: «پدرم در گاوداری کار می کرد. روز حادثه خبر دار شده بودم که چند راس گاو فروخته اند و گاوصندوق شان پر از پول است. پنجشنبه بود. مطمئن بودم پدرم تنهاست. با دوستم مرتضی، نقشه سرقت را کشیدیم. او دو نفر دیگر را هم با خود آورد. یکی از آنها را «عباس خله» صدا می کردند. دیگری هم رضا بود. وقتی به گاوداری رسیدیم من و عباس از دیوار بالا رفتیم اما مرتضی و رضا ترسیدند و داخل نیامدند.» علی به لحظه انتقام از پدرش رسید. او پدرش را کشت اما جسد مرد دیگری هم روی دستش ماند: «وقتی پای مان را در گاوداری گذاشتیم سریع به سراغ گاوصندوق رفتیم. آن را بازکردیم اما چیزی داخلش نبود. داشتیم برمی گشتیم که ناگهان پدرم آمد و ما را دید. با هم درگیر شدیم. من ضربه ای به سرش زدم و فرار کردم. هنوز چند قدم دور نشده بودم که فهمیدم پدرم تنها نبوده و یکی از همکارانش به نام حمید با عباس درگیر شده. آنها داد و فریاد می کردند اما وقتی صدای شان قطع شد، فهمیدم حمید هم کشته شده. «عباس خله» با ضربه میله او را کشته بود.» پرونده 1000 برگه ای متهمان، از تناقض لبریز است. آنها بارها اعترافات خود را انکار کرده اند و همین موضوع باعث شده تا صدور حکم برای آنها 10 سال زمان ببرد. علی پیش از این گفته بود مرتضی هم در قتل حمید دست داشته اما این بار گفت که نمی خواهد با زندگی کسی بازی کند و عباس، حمید را کشته و مرتضی بی گناه است. او گفت: «یک بار در زندان به من گفته بودند چون یک رگم افغانی است، حتما اعدامم می کنند و بقیه متهمان، حتی عباس آزاد می شوند. برای همین تصمیم گرفتم پای همه شان را وسط بکشم. آن موقع به دروغ گفتم مرتضی، حمید را کشته در حالی که او آن شب داخل گاوداری نیامد.» حالا نوبت مرتضی شده بود تا از آن شب بگوید اما او پرونده خود را کنار گذاشت و از حادثه جنجالی دیگری شروع کرد. او به قتل پدر رییس دادگاه در سال 89 اشاره کرد و با گریه گفت: «آقای عزیزمحمدی، من سال 89 با قاتل پدر شما همبند بودم. او به من گفت شما به خاطر سن پایینش از خون پدرتان گذشت کرده اید. این یعنی شما منصف هستید. حالا هم اگر واقعا برای تان اثبات شده که قتل حمید کار من بوده، بالای دارم بکشید اما دیگر زندانی ام نکنید. من دیگر طاقت حبس را ندارم.» اشک های مرتضی و یادآوری «گذشت قاضی عزیزمحمدی از قاتل پدرش»، فضای دادگاه را در خود فرو برد. انبوه جمعیت، مهر سکوت بر لب ها زدند و به رییس خیره شدند. او دستی بر سر کشید و زمزمه ای سر داد: «قاتل تنها 16 سالش بود.او معتاد بودو هنگام سرقت پدرم را کشت،وقتی رضایت دادم، 10 خانواده دیگر هم به تاسی از من از قاتل عزیزان شان گذشتند. می خواستم فرصت دوباره ای به قاتل بدهم.» قاضی عزیزمحمدی سرش را بالا آورد و رو به مرتضی گفت: «علی به قتل پدرش اعتراف کرده و گفته اگر او زنده بود، صدبار قصد جانش را می کرد. او می گوید حمید را عباس خله کشته. تو تایید می کنی؟» متهم اشک هایش را پاک کرد و گفت: «آن روز علی و عباس خودشان به گاوداری رفتند. من و رضا ترسیدیم و بیرون ماندیم. پس از 20 دقیقه صدای داد و فریاد آمد. باران می آمد. هوا سرد بود. حتی یک چراغ روشن هم آن دور و بر نبود. وقتی عباس و علی بیرون آمدند، از آنها پرسیدم داد وفریادها برای چه بود؟ که علی گفت پدرش را کشته و عباس هم حمید را به قتل رسانده. من فقط تا پشت گاوداری با علی و عباس رفتم و هیچ گناهی نکرده ام. حقم نبود شش سال در زندان بمانم.» با ثبت حرف های مرتضی، نوبت به رضا رسید. او در سال 89 دستگیر شد اما پس از دو سال با قرار وثیقه بیرون آمد. رضا نیز مرتضی را بیگناه دانست و گفت: «آن روز قرار بود از گاوداری سرقت کنیم اما خیلی بد تمام شد. دو نفر کشته شدند. علی پدرش را کشت و عباس هم آقا حمید را. من و مرتضی جرات نکردیم داخل گاوداری برویم. مرتضی بیگناه است.» با ثبت حرف های متهمان، جلسه پایان یافت. در این پرونده چهار نفر به اتهام قتل دستگیر شده بودند که دو نفرشان، رضا و عباس خله آزادند. دستور احضار عباس صادر شده اما او متواری است. پس از 10 سال هنوز مشخص نیست چه کسی حمید را به قتل رسانده است. دو فرزند دیگر حمید – یکی از مقتولان – نیز در خارج از کشور زندگی می کنند و باید برای اعلام شکایت در دادگاه حاضر شوند. این شرایط باعث شده تا قاضی عزیزمحمدی، رای تجدید رسیدگی به پرونده را صادر کند. وقتی دو سرباز زندان، علی را از جلسه بیرون بردند، زمزمه تبرئه شدن مرتضی در راهروی دادگاه پیچید. شاید او دیگر به زندان برنگردد، همانجایی که با قاتل 16 ساله پدر رییس دادگاه، همبند شده بود. رییس دادگاه؛ همان «مردی» که در پایان جلسه از مرتضی پرسید «آیا کسی را داری برایت وثیقه بگذارد؟»
یکشنبه ، ۲۴آبان۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اعتماد]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 60]