واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
روايت 16 سال همكاري با شهيد پاك نژاد گفتگو با شعبان علي اميني زاد درآمد شعبان علي اميني زاد، نخستين بار،زماني با دكتر آشنا شد كه به استخدام تأمين اجتماعي درآمده بود، اما پيش از آن با گذراندن يك دوره شش ماهه بهيار شد و بعد با شهيد پاك نژاد به مدت 16 سال همكاري كرد. او صبح ها در اداره بيمه به دكتر كمك مي كرد، بعداز ظهرها به درمانگاه مي رفت و شبها تا ساعت 21 شب در مطب مي ماند. به همين سبب، اميني زاد، براي هر علاقمند به زندگي و فعاليتهاي آن شهيد عالي مقام مي تواند گفتني هاي بسياري داشته باشد... با توجه به اينكه شما با دكتر پاك نژاد همكار بوديد، خيلي خوب مي توانيد روحيه شهيد را درمحل كار توضيح دهيد. من تقريباً ساعت سه و نيم يا چهار در مطب را باز مي كردم تا مريض ها كم كم وارد شوند. گاهي كه تعدادشان زياد مي شد و هنوز دكتر در منزل بود، من مي رفتم و به ايشان اطلاع مي دادم. بعضي وقتها كه تعداد مريض ها كم بود، ايشان به مسجد حظيره مي رفتند و نماز جماعت مي خواندند، اما اگر بيمار بدحالي داشتند يا زماني كه مطب شلوغ بود، به مسجد نمي رفتند و در روزهاي خلوت به نماز جماعت مي رفتند، حتي يادم است ايشان يك بار وسط دو نماز مريضي بدحال داشتند و سريعاً خودشان را به مطب رساندند، ولي چون حال بيمار وخيم بود، او را به بيمارستان انتقال دادند. بيشتر بيماران فقير و تنگ دست بودند. يك روز بيماري مراجعه كرد وگفت من هيچ پولي ندارم، آيا دكتر مرا مداوا مي كند؟ من گفتم ناراحت نباش. دكتر به رايگان تو را هم ويزيت هم معالجه مي كند و حتي پول دارويت را هم مي دهد كه همين طور هم شد و دكتر مبلغي به عنوان كمك خرج به ايشان داد واو را راهي كرد. يكي از ويژگيهاي جالب دكتر پاك نژاد اين بود كه با وجود مراجعين زيادي كه داشتند، مخالف شماره دادن به بيماران بودند، ولي زماني كه تعداد بيماران دكتر زياد مي شد، مجبور بوديم بيماران را نوبتي وارد مطب كنيم ولي هيچ وقت به من اجازه نمي دادند تا از بيماران پول بگيريم. هميشه مي گفتند خودم از آنها پول مي گيرم در حالي كه من مي دانستم ايشان از آنها پول نمي گيرند و حتي براي دارو به آنها پول مي دادند. تعهد، يكي ديگر از ويژگيهاي اخلاقي و حرفه اي دكتر بود. به عنوان مثال به ياد دارم دكتر در يك شب زمستاني كه برف زيادي باريده بود، با ماشين خودش براي معاينه يك بيمار به يكي از محله ها رفت و وقتي ديد حال بيمار خراب است، او را با همان ماشين به درمانگاه آورد و تا صبح بالاي سر بيمار بود تا اينكه بيماريش بهبود پيدا كرد. يا مثلاً پول داروهاي بيماران كم يا بي بضاعت توسط دكتر پرداخت مي شد. به عنوان مثال به ياد دارم وقتي در اداره بيمه و درمانگاه شماره يك، در كنار آقاي دكتر مشغول به كار شدم،دكتر، مريض بدحالي در خيابان مسجد جامع داشتند و از من خواستند آمپولش را بزنم. خودشان هم داروها را خريدند و به منزل بيمار رفتيم. درمنزل آن شخص ديدم كه چقدر فقيرند و روي حصير نشسته اند. بعد از تزريق آمپول، خانواده مريض مي خواستند به دليل اينكه دكتر هزينه معاينه رفت و آمد را نگرفته پول تزريقات را به من بدهند، اما من نگرفتم چون دكتر گفته بود پول نگيرم. به نظر من همه اينها تعهد عميق ايشان را به حرفه پزشكي و بيماران نشان مي داد. دكتر پاك نژاد از همان ابتداي كار مطب داشتند؟ بله، ابتدا در محله قلعه كلاه يك مطب كوچك اجاره كردند و 8 سال آنجا ماندند، اما بعد از آن به محله حظيره آمدند. اين مطب داراي يك تالار بود كه به سه قسمت تقسيم شده بود. يك قسمت اتاق انتظار بيماران بود، يك قسمت تزريقات بود كه من مسئول آن بخش بودم و قسمتي هم مربوط به خود آقاي دكتر بود كه درآنجا بيماران را معاينه مي كردند. دكتر پاك نژاد در زمان تعطيلي مطب، مريضهاي بدحال را مي پذيرفت؟ بله، نه تنها اين بيمارها را معاينه مي كرد، كه اگر لازم مي شد خودش نيز براي معاينه بيمار به منازل مي رفت. يادم است يك شب، ساعت 11 يا 12 كه ايشان كشيك بودند يك نفر آمد و گفت مريض بدحالي دارد كه قرص خورده و بيهوش است، آقاي دكتر بدون معطلي با ماشين خود به ديدن بيمار رفت و بعد از اينكه متوجه شد حال بيمار به شدت وخيم است، او را به درمانگاه انتقال داد، اما چون بيمار به قصد خودكشي، 25 تا قرص خورده بود با وجود تلاش فراوان دكتر بيمار از دنيا رفت. يك شب ديگر هم بعد اينكه ايشان همه بيماران را معاينه كرده بودند. يك بيمار مراجعه كرد و ماهم دوباره در را باز كرديم و دكتر با روي باز به معالجه بيمار پرداخت. علاوه براينها گاهي با دوچرخه و گاهي با ماشين هيلمن قديميشان. گاهي هم افرادي كه به دنبال دكتر مي آمدند، خودشان وسيله داشتند و دكتر را مي بردند. رابطه شهيد پاك نژاد با زرتشتيان چگونه بود؟ دكتر با همه اهالي يزد رابطه خوبي داشتند. زرتشتيان هم به ديدن ايشان مي آمدند اما از نظر مالي وضعشان خوب بود و هزينه ويزيت را هم پرداخت مي كردند. دكتر پاك نژاد فقط با يهوديها رابطه چنداني نداشتند. فعاليتهاي غير پزشكي دكتر را به ياد ميآوريد؟ افراد زيادي در آن زمان به مطب دكتر مي آمدند. يكي از آنها اختر خاوري، رئيس فرقه بهائيت بود و با دكتر خيلي بحث مي كرد. او براي ديدن دكتر مي آمد، چون متوجه فعاليتهاي دكتر عليه فرقه بهائيت شده بود و مي خواست دكتر را متقاعد كند، كه البته هيچ وقت نتيجه نگرفت. شما مي دانيد كه ارتباط دكتر با بعضي از نيروهاي سازمان اطلاعات و امنيت- ساواك با چه انگيزه اي صورت مي گرفت؟ حقيقت اين است كه معمولاً آقاي دكتر راجع به فعاليتهاي سياسي خود با من صحبت نمي كردند، اما من مي ديدم كه ساواكيها به ديدن دكتر مي آيند و راجع به فعاليتهاي ساواك صحبت مي كنند. دكتر هم آنها را نصيحت مي کرد و مي كوشيد آنها را متوجه كار اشتباهشان بكند. با توجه به اينكه ساواكيها ظاهراً بسيار با اقتدار بودند، اما در مواجهه با دكتر آرام مي شدند و به نرمي با ايشان صحبت مي كردند، به اين دليل كه دكتر، شخصيت آرام و متيني داشتند. به مبارزات انقلابي دكتر بازگرديم. شهيد پاك نژاد، زخمي ها و مجروحان تظاهراتها را در مطبشان درمان مي كردند؟ بله، اما در مطب كمتر اين كار را مي كردند. چون در آن زمان محدوديت و ممانعتي براي پذيرش افراد مجروح و تيرخورده وجود نداشت و اين افراد به راحتي مداوا مي شدند. شايد هم به همين علت بود كه بيشتر زخمي ها به بيمارستان اميرالمومنين و درمانگاه مراجعه مي كردند. يادم است درآن زمان آقاي باقرزاده كه از دوستان دكتر بود، به پايش تير خورده بود و براي مداوا به مطب دكتر آمد. آن روز پاي ايشان خوب شد، ولي متأسفانه چند وقت بعد تصادف كرد و مرحوم شد. نكات ديگري هم درباره مبارزات انقلابي دكتر وجود دارد، مثل اينكه ايشان گاهي با مرحوم رمضان خاني دكتر شاهي و آقاي نايب كبير به مطب مي آمدند و بعد از ساعات كاري مطب فعاليتهاي انقلابي مي كردند، يا مثلاً به ياد مي آورم كه در آن زمان تعدادي تبعيدي در يزد بودند مثل آيت الله فاضل لنكراني كه دكتر آنها را مداوا مي كرد و با آنها مهربان بود. برادرهاي دكتر پاك نژاد را هم مي شناختيد؟ بله، زماني كه من سرباز بودم، سيدعباس و سيد حسن در تهران درس مي خواندند. من با اينكه تقريباً هم سن آنها بودم ولي نمي توانستم خيلي به ديدن آنها بروم، چون بيشتر اوقات در پادگان بودم. سيدمحمد بعد از اتمام تحصيلات دانشگاهي به آلمان رفت و يك زن مسيحي را مسلمان كرد و نام فاطمه را برايش برگزيد. همانجا هم ازدواج كردند و صاحب يك دختر شدند. دكتر، معمولاً با چه كسي درد دل مي كردند؟ دكتر، خيلي به من اعتماد داشتند، گاهي وقتها صحبت و درد دل مي كردند و بعضي از كارهايشان را به من مي سپردند. يادم مي آيد يكبار پولي به من دادند كه براي كمك هزينه ازدواج يك خانم به در خانه خانواده اي ببرم و حرفي هم درباره دكتر به ميان نياورم. من اين كار را انجام دادم و با وجود اصرارهاي فراوان آنها اسمي از دكتر نبردم. كمي درباره خصوصيات فردي و خانوادگي دكتر صحبت كنيد. دكتر در دوران مجردي خيلي منظم بود. خانهشان هميشه تميز بود و گلدانهاي زيادي داشتند. من هم گاهي به آنجا مي رفتم و در نظافت منزل به ايشان كمك مي كردم. به گلدانها آب مي دادم، حوض را تميز مي كرديم و باغچه را با همديگر درست مي كرديم. روز ازدواجشان هم خيلي به يادماندني بود. ايشان در تهران ازدواج كردند. همسرشان از اهالي كن بود. براي چندسال عقد كرده بودند، اما بعد از ازدواج به يزد آمدند. چون در آن زمان مرسوم نبود كه كسي از تهران به يزد عروس بياورد به همين دليل يزد در آن روز بسيار شلوغ بود و دو پليس جلو منزل ايشان ايستاده بودند! مردم يزد جلو منزل ايشان جمع شده بودند و خانم ها مي خواستند همسر ايشان را از نزديك ببينند. نكته ديگر درباره علايق شخصي دكتر اين بود كه ايشان 5 پسر داشتند، ولي خيلي دوست داشتند كه يك فرزند دختر هم داشته باشند و وقتي دخترشان به دنيا آمد، دكتر خيلي خوشحال شدند. علاوه بر اينها، دكتر بر كارهاي علمي و پژوهشي هم تأكيد زيادي داشتند. گاهي وقتها، صبح كه در مطب را باز مي كردم مي ديدم دكتر روي ميز خوابشان برده و ورقه هاي ايشان روي ميز پخش شده است. بعد متوجه مي شدم كه تمام شب را مطالعه مي كرده و به منزل نرفته اند. به همان اندازه كه ايشان به تحقيق براي خودشان اهميت مي دادند، به ديگران هم سفارش مي كردند كتاب بخوانند. حتي يك جلد از كتاب «اولين دانشگاه، آخرين پيامبر» را براي مطالعه به من هديه كردند. ستاد انتخاباتي دكتر و فعاليت ها وتبليغات ايشان را به ياد داريد؟ البته آقاي دكتر پاك نژاد اول نمي خواستند كانديدا شوند، ولي شهيد صدوقي به دكتر پيشنهاد كرد كه كانديدا شود تا بتواند بيشتر به مردم يزد كمك كند. ايشان بالاخره پذيرفتند و كانديدا شدند. بعد، مطب و همچنين منزلي را كه روبه روي اداره پيشاهنگي قرار داشت، به عنوان ستادهاي انتخاباتي انتخاب كردند. كم كم دوستان دكتر براي كمك به ايشان آمدند و تا آخر كنار ايشان فعاليت كردند، افرادي مثل آقايان نصيرزاده يا مدرسي. آقاي مدرسي، هميشه در همه جلسات و سخنراني ها همراه دكتر بود. آقاي نصيرزاده كارهاي ستادي دكتر را انجام مي داد و آقاي نايب كبير براي دكتر تبيلغ مي كردند. من هم عكس و پوستر دكتر را پخش مي كردم. وقتي دكتر خبر موفقيتشان را جشن گرفتند. بعد از نمايندگي هم كه مطب را ترك كردند و رفتند. در واقع دكتر به خاطر نمايندگي مجبور بودند يزد را ترك كنند، اما وقتي به يزد مي آمدند، در مطب را دوباره باز مي كرديم و دكتر مريض ها را معاينه مي كردند. تعدادي از پزشكان گفتند به جاي دكتر حاضرند مطب ايشان را بچرخانند، ولي عملاً كسي اين كار را نكرد. منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 46
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 213]