واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
عکس های به یاد ماندنی گفت وشنود شاهد ياران با محمد فرنود درآمد حضور تصويرگراني كه به ميل شخصي و بي آنكه براي نشريات و آژانسهاي خبري كار كنند، به ثبت رويدادهاي انقلاب پرداختند، از لحاظ نگاهي متفاوت به اين واقعه عظيم، مغتنم است. فرنود نيز در آن سالها هنوز در حال تجربه اندوزي بود و لذا تصاويرش هر چند از نظر او حرفه اي نيستند، اما از حال و هوائي صميمانه برخوردارند و در واقع، انقلاب بود كه آينده كاري وي را رقم زد تا اينك بتواند به عنوان عكاسي حرفه اي با آژانسهاي خبري معتبر جهان همكاري كند. در چه سالي متولد شديد؟ متولد سال 1336 هستم. نزديك سي سال است كه دارم عكاسي مي كنم و عكاسي را هم سه سال قبل از انقلاب شروع كردم. آيا با نشريه اي همكاري داشتيد؟ قبل از انقلاب با روزنامه اطلاعات، بخش شهرستانها كار مي كردم و همزمان با انقلاب وارد مطبوعات شدم. آيا براي روزنامه خاصي عكاسي مي كرديد يا علاقه شخصي شما بود؟ من عكاسي را آگاهانه با توجه به تاثير بيشتري كه نسبت به هنرهاي ديگر داشت، انتخاب كرده بودم. من ديده بودم كه در جريان انقلاب، حتي مردم عادي با دوربينهاي معمولي و پولارويد از شهداي خود عكس مي گرفتند و چاپ مي كردند و سر در مساجد مي زدند و واكنش مردم را نسبت به اينها مي ديدم. لذا عكاسي را به شكل جدي شروع كردم. يعني در واقع تحت تاثير جريانات انقلاب، عكاسي را انتخاب كرديد؟ ديدم كه تاثير عكاسي بيشتر از هنرهاي ديگر است، به همين دليل به عنوان حرفه انتخاب كردم. كنكور داده بودم وداشتم وارد دانشگاه مي شدم كه مصادف شد با اوج انقلاب و روزهاي پيروزي انقلاب. من در واقع به خاطر مشكلاتي كه برايم به وجود آمد، به شكل جسته گريخته عكاسي انقلاب را انجام مي دادم و در مجموع تا آمديم بشناسيم كه انقلاب چيست، انقلاب پيروز شد. پس شما عكسها را براي خودتان مي گرفتيد؟ خير، با مطبوعات كشور در ارتباط بودم و عكسهاي من هم چاپ مي شدند. كجا ؟ روزنامه اطلاعات خاطره اولين صحنه اي را كه از انقلاب عكس گرفتيد به ياد داريد؟ يك پسر بچه نه ساله اي به اسم بهروز از خانه آمد بيرون تظاهرات را تماشا كند، گلوله خورد. اين عكس را در شهرستان سمنان گرفتم. چه ماهي؟ دي ماه 57 بود. مامورين نظامي به كساني كه تظاهرات مي كردند، تيراندازي كردند. تيري كمانه كرد و خورد به سر اين بچه و شهيد شد. مراسم اين بچه را به شكل خيلي خاص عكاسي كردم و حتي در غسالخانه از پدر و مادرش هم عكس گرفتم. سر كلاس درس و جاي خالي او را عكاسي كردم و آنجا بود كه در واقع، بيشتر به اهميت عكاسي پي بردم. آيا اين عكسها بازتابي هم داشتند؟ بله، اين عكسها بازتاب خيلي خوبي داشتند. بعد تظاهرات معروف تاسوعا عاشورا پيش آمد. بعد تحصن دانشگاه تهران بود. آن موقع من نمي دانستم كه آيت الله خامنه اي چه كسي هستند و چه نقشي دارند، ولي يك عكس خيلي جالب از ايشان گرفته ام كه بلندگو دستشان است و دارند به بسته شدن فرودگاه اعتراض مي كنند. من آن روز عكاسي كردم و عكسهايشان را دارم. اين عكسي هم كه گرفتم خيلي تأثير گذاشت. بعد هم تظاهرات مردم در سطح خيابانها بود.در اين ايام در تهران مستقر شدم تا منجرشد به ورود حضرت امام. من در سنيني بودم كه شخصيت ايشان براي من ناشناخته بودو فقط مي ديدم كه محبوبيت عجيبي در بين مردم دارند. ايشان كه مي خواستند بيايند، اتفاقات جالبي پيش مي آمدند. كدام اتفاقات ؟ روزهاي نهم و دهم و يازدهم تظاهرات عظيمي بر پا شدند. در شب دوازدهم همه مردم در خيابانها خوابيدند و به خانه نرفتند. اين صحنه ها براي من خيلي عجيب بودند. روز دوازدهم بهمن كه همه براي استقبال آمدند،مهم ترين مسئله اي كه در آن ازدحام ميليوني براي من وجود داشت، اين بود كه چه جوري خودم را به بهشت زهرا برسانم. خيابان انقلاب مهم ترين مركز انقلاب بود و مردم با گلهاي قرمز ميخك، آنجا را تزئين كرده بودند. اين چيزها براي من خيلي جالب بودند و همه را عكاسي كردم. تا موقعي كه امام در بليزر تا ميدان انقلاب آمدند، من همه را عكاسي كردم و بعد در ميان جمعيت گم شدم و ديدم نمي توانم كاري كنم. خيابان كارگر و مناطق اطراف ؟آن را خوب مي شناختم و خلوت هم بودند، خودم را از آنجا رساندم به ميدان راه آهن و با يك موتور گازي از جواديه رفتم به بهشت زهرا كه هنوز بليزر امام نيامده بود. وقتي رسيدم آنجا، جمعيت بهشت زهرا هم عجيب و غريب بود. تا قطعه شهداي هفده شهريور، جمعيت پر بود و مردم منتظر بودند كه بليزر امام بيايد از طريق ماشين روزنامه اطلاعات كه بي سيم داشت، خبرنگاري به من اطلاع داد كه، «فلاني ! امام از در بهشت زهرا با بليزر نيامدند. با هليكوپتر آمدند.» همه عكاسها منتظر بودند ايشان با بليزر بيايند. من ديدم كه هليكوپتري دارد مي آيد. مردم ديدند كه يك هليكوپتر ارتشي است،ولي تصورش را نمي كردند امام در آن باشند. زيبائي عكسي كه در اين صحنه گرفتم اين بود كه همه تصور مي كردند هليكوپتر ارتشي آمده كه امام را دستگير كند و ببرد و شروع كردند به دادن شعار، «مرگ بر بختيار!» من هر چه داد مي زدم كه شعار ندهيد، صدايم به جائي نمي رسيد و جالب اين جا بود كه توانستم از يك درخت كاج در همان نزديكي بالا بروم. درخت هم قدرت زيادي نداشت، ولي به هر وضعي بود، خودم را آن بالا نگه داشتم و با يك تله توانستم نزديك شدن هليكوپتر و نشستن و نزديك شدن شهيد مطهري و شهيد مفتح را به آن، لحظه به لحظه عكاسي كنم. در هليكوپتر كه باز شد و امام سرشان را آوردند بيرون، تازه جمعيت متوجه موضوع شد. اين چيزهايي كه مي گويم، همه در ظرف ده دقيقه اتفاق افتاد و بعد امام در ميان جمعيت گم شدند، صحنه اي را كه امام از هليكوپتر آمدند بيرون و شهيد مطهري و شهيد مفتح و مرحوم حاج آقا جلو آمدند بيرون و شهيد مطهري و شهيد مفتح و مرحوم حاج احمد آقا جلو آمدند، گرفتم و بعد امام در ميان جمعيت پنهان شدند و من ديگر ايشان را نديدم تا وقتي كه رفتند به طرف جايگاه. از سخنراني هم عكس گرفتيد ؟ نه، در جايي كه بودم، نمي توانستم از جايگاه عكس بگيرم. قشنگ ترين عكسي كه از كل انقلاب دارم، همين عكس ورود ايشان است. براي خود من اين زيباترين است. تنها عكس ورود ايشان هم هست. از جايگاه سخنراني شايد هزاران عكس وجود داشته باشد، ولي از اين صحنه،تنها عكس موجود همين است. در زمان ارتحال ايشان هم، صحنه اي شبيه به همين موقع را بيرون آمدن تابوت ايشان از هليكوپتر توانستم ثبت كنم. روزهاي بعد كجا بوديد؟ مدرسه علوي را هيچ وقت نتوانستم بروم. بيشتر در خيابانها بودم. داشتم عكاسي را جدي تر مي گرفتم و هنوز سه سال بيشتر از كارم نگذشته بود و گاهي مردد مي شدم كه اصلا مي خواهم اين كار را به عنوان حرفه ادامه بدهم يا نه، ولي در واقع مهم ترين نكته اي كه برايم پيش آمد در روزهاي نوزدهم تا بيست و دوم بهمن بود كه اوج روزهاي انقلاب بودند و من ديدم كه مردم چطور سنگر بندي مي كردند. حتي يادم هست كه در يكي از خيابانها، مردم كيسه هاي آرد نانوائي را آورده بودند و يا كيسه هاي برنج را آورده بودند يا مي ديدم كه مردم از پنجره هاي خانه هايشان ملافه هايشان را پايين مي ريزند تا براي مجروحين و شهدا استفاده شود و من از اينها عكس گرفتم، همه اينها به قدري سريع اتفاق افتادند كه از نظر سني براي من قابل هضم نبودند، فقط مي ديدم و طبيعتا بعد از پيروزي انقلاب، تازه وقتي بود كه من عكاسي را جدي گرفتم و هنوز كه هنوز است دارم ادامه مي دهم.
در مجموع از انقلاب چند فريم عكس گرفتيد ؟ نزديك به هزار فريم، اما شايد در كل آنها بيست عكس را بتوانم بگويم كه خيلي جالب هستند. حالا كه عكاسي حرفه من شده و دارم اين حرفه را در سطح بين المللي دنبال مي كنم، چهار پنج فريم از آن عكسها، حرفه اي تلقي مي شوند و آنها را نگه داشته ام و هميشه به عنوان يك خاطره خوب از آنها ياد مي كنم. و خاطره جالب ديگر ؟ در دانشگاه بودم و ديدم يك سري جنازه سوخته آوردند و گفتند كه آن قلعه معروف را آتش زده اند. خاطرم هست كه دانشگاه را رها كردم و رفتم طرف گمرك. در نزديكي كاباره ها و كافه هائي را آتش زده بودند، در يك مغازه متوجه شدم كه عده اي ساواكي، عبا و عمامه را به جاي لباسهاي خودشان به تن كردند. اين چيزي بود كه من به چشم خودم ديدم، اما نتوانستم عكس بگيرم. اينها از توي ساكهايشان چماق در آوردند و با همان لباسها شروع كردند به عربده كشي. واقعا حيف شد كه نتوانستم عكس بگيرم. اما از آتش زدن قلعه، عكس دارم. چند تا را تا به حال منتشر نشده باقي مانده اند؟ چهار، پنج تائي هستند كه هيچ وقت هيچ جا منتشر نكرده ام و چون قرار است كتاب جنگ و انقلاب را منتشر كنم، گذاشتم اين عكس خاص را آنجا ارائه دهم. اولين عكس انقلابتان كه چاپ شد، كدام است؟ عكس همان پسر بچه نه ساله است كه شهيد شد كه در روزنامه اطلاعات چاپ شد. در اولين سالگرد انقلاب در يك صحنه روزنامه كيهان عكسهايم چاپ شدند. البته از خوشحالي مردم به هنگام رفتن شاه هم عكسهاي خوبي دارم. بعدها عكسهايتان چقدر به خارج راه پيدا كردند؟ در آن زمان هيچ، بعدها شايد در مجموعه ها، همان عكس معروف بيرون آمدن امام از هليكوپتر بود. البته با توجه به تجربه كمي كه آن موقع داشتم، بعدها كه هشت سال در جبهه هاي جنگ بودم و بعد هم توقعم از عكس، بالا رفت، ديگر با هر چيزي راضي نمي شدم، شايد به عنوان خاطره عكسهاي خوبي برايم باشند، ولي به عنوان هنر عكاسي، ضعفهاي دارند. مجموعه عكسهايتان چه موقع چاپ مي شوند؟ قطعا تا سال آينده. به صورت كتاب و همزمان در نمايشگاه بزرگي ارائه خواهم داد. گلچين عكسهاي انقلاب هم كه حتما در آن هست؟ صد درصد، چون اوج كارهاي من در آن روزهاست. همان صحنه ها باعث شدند كه من عكاسي را انتخاب كنم. خيلي مهم است. انسان در زندگي، يك بار تصميم مي گيرد كه كاري را انجام بدهد. من دانشكده هنرهاي زيبا قبول شده بودم، ولي به خاطر عكاسي، آن را رها كردم. شايد الان گاهي اوقات فكر مي كنم كه اگر دانشكده را ادامه مي دادم چه اتفاقي مي افتاد و وقتي ادامه ندادم و دنبال عكاسي رفتم و حالا به عنوان يك عكاس بين المللي كار مي كنم، چه تأثيراتي در زندگي من داشته است. اينها خيلي تعيين كننده هستند. آيا پشيمانيد؟ ابدا. از اين كه اين حرفه را انتخاب كردم، خيلي خوشحالم و براي من هيچ چيز جاي عكاسي را نمي گيرد. با تمام احترامي كه براي همه هنرها از جمله سينما و تاثير آن در فرهنگ جهان قائلم، اما عكاسي را به عنوان هنري كه ثبت كننده و بيان كننده واقعيتها هستند. بسيار دوست دارم و خوشحالم كه دنبال اين حرفه رفتم. عكاسي قادر است در كوتاه ترين زمان ممكن، بيشترين تاثير را بگذارد. مثلا آن عكس رژه جنگ را كه اسطوره هاي جنگ هستند و صورتهايشان نيمرخ است. شما گرفتيد؟ با اجازه تان. جوايز زيادي هم برد. جايزه مهم نيست، مسئله اين است كه به عنوان سمبل جنگ باقي ماند. آن چهره ها متعلق به نسلي است كه پرپر شد و خود را فدا كرد تا كشوري از هر جهت آزاد شود. من با يك نگاه اين طوري سراغ آن صحنه رفتم. وقتي به عكاسي به اين شكل نگاه كنيد، طبيعي است كه شكل كار تغيير مي كند. خوشحالم كه اين حرفه را انتخاب كردم و مي توانم به سهم خودم روي جامعه تاثير بگذارم. من در واقع خودم را مديون انقلاب و جنگ مي دانم. اگر عكاسي ما در سطح جهان مطرح است به خاطر انقلاب و مخصوصا جنگ است. در دوره انقلاب تعداد عكاسها كم بود، ولي در دوران جنگ زياد بودند و عكسهاي فراواني گرفتند. به همين ميزان هم معتقدم عكاسي به انقلاب و جنگ خدمت كرد. منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 15 /ج
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 564]