تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 23 آبان 1403    احادیث و روایات:  حضرت زهرا (س):همانا سعادتمند(به معنای) کامل و حقیقی کسی است که امام علی(ع) را در دور...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1828686431




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

جوشکاری که فرمانده سپاه شد/ شهید «اثری نژاد» افتخار مرودشت است+عکس


واضح آرشیو وب فارسی:دانا: روح ناآرام و سراسر اشتیاق شهید اثری نژاد پس از چندین سال نبرد بی امان با دشمنان زبون، در روز 12 اسفند ماه 1364 میله های ستبر این قفس خاکی را شکافت و عاشقانه در بی کران قرب به پرواز درآمد.به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا به نقل از سرویس قطعه شهدای شیرازه ، در یکی از روزهای سال 1335، روستای حسین آباد کامفیروز مرودشت شاهد تولد کودکی بود که پیشانی بلندش فردای آفتابی او را آیینه وار پرتو می افشاند. محمد زیبنده نام او شد و بدین ترتیب با اولین اذانی که در گوش او طنین افکند دل شوریده اش با محمد(ص) وعلی (ع) و اهل بیت علیهم السلام پیوندی ناگسستنی یافت. محمد، تحصیلات ابتدائی را همراه با آموزش قرآن کریم در زادگاهش به پایان رساند و سپس عازم تهران گردید و او به خاطر تأمین هزینة زندگی خود و خانواده اش مجبور شد روزها کار کند و شبها را به تحصیل بگذراند و با اینهمه قبل از شروع دورة متوسطه مجبور به ترک تحصیل شد. مرگ جانگداز مادر ، دورانی پرمشقت از زندگی او را رقم زد و تکفّل خانواده ای را برعهده گرفت که اینک چشم امید به دستان پر توان او داشتند. شهید اثری نژاد بدین ترتیب به تنهایی بار مشکلات خانواده را بردوش کشید تا اینکه در سال 1357 با دختری پارسا و پاکدامن ازدواج کرد. روزهای فرخندة ازدواج او با روزهای پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی همزمان بود. محمد در مبارزات مردمی، تظاهرات و راهپیمایی ها حضور فعال داشت. پس از پیروزی انقلاب نیز جزء اولین کسانی بود که عاشقانه به خیل سربازان جان برکف سپاه پیوست وبه عضویت این نیروی خود جوش مردمی درآمد و پس از مدتی کوتاه با آتش افروزی های ضد انقلاب در کردستان راهی این منطقه گردید. با شروع جنگ تحمیلی مردانه سلاح بر گرفت و جبهه های جنوب را جهت ادامه مبارزه برگزید. شهید در اکثر عملیاتها حضوری فعال داشت. تدارک و تأمین امکانات و لجستیک در عملیاتهای مختلف از اموری بود که به خوبی از عهدة انجام آن برآمده و پس از مدتی مسئولیت تدارکات "قرارگاه نجف" به ایشان محول گردید. فرماندهی لجستیک نیروی دریایی سپاه و نهایتاً جانشینی تدارکات پایگاه دریایی قرارگاه خاتم، آخرین مسئولیت شهید در زمان شهادت بود. روح ناآرام و سراسر اشتیاق شهید اثری نژاد پس از چندین سال نبرد بی امان با دشمنان زبون، در روز 12 اسفند ماه 1364 میله های ستبر این قفس خاکی را شکافت و عاشقانه در بی کران قرب به پرواز درآمد. عملیات والفجر 8 یادمان پرواز ملکوتی این عاشق واصل است. وصیتنامة شهید یادمان شوریدگیهای اوست که در پایان این یادنامه فرازهایی از آن را تقدیم می داریم: «وصیت اینجانب به همة کسانی که مرامی شناسند یا این وصیتنامه بدست آنان می رسد و می خوانند این است که از امام و انقلاب پشتیبانی جدی و عملی نمایند و از دادن مال و جان دریغ نکنند که سعادت دنیا و آخرت آنان در گرو همین تبعیت از امام و پشتیبانی از این انقلاب است و بدانند که این انقلاب صددرصد اسلامی است و هدف آن پیاده کردن حکم خداوند و دستورات اسلام وسنت پیامبراست .» خاطراتی از او: *** جوشکار بود. توی یه شرکت در تهران کار می کرد تا اینکه جنگ شروع شد... گفتم: «سپاه تازه تشکیل شده، هیچ حقوقی هم به شما نمیدن. اما اینجا موقعیت خوبی دارید، حقوق خوبی هم می گیری، من نمی فهم برای چه می خواهی این جا را رها کنید و به سپاه بروی؟» محمد خندید و خیلی مصمم و جدی گفت: «من به خاطر خدمت به اسلام و دینم این کار را می کنم، پول اصلاً برای من هدف نیست.» ***وقتی از مکه آمده بود، می خواستیم یرایش قربانی کنیم. تا گوسفند را دید, گفت دست نگه دارید ,بذارید این راببرم واسه بچه های جبهه... پدر و دائی اش چند گونی برنج کامفیروزی برایش به تهران آورده بودند. آن ها را گذاشته بودیم توی راه پله. هنوز یک روز از آمدنش از حج نگذاشته بود که دیدم حتی یک گونی هم از برنج ها نمانده! از محمد سراغ برنج ها را گرفتم. با مهربانی گفت: «همه را بردم برای بچه ها!» - «کدام بچه ها!» - «بچه های جبهه دیگه!» با ناراحتی گفتم: «ما کلی مهمان داریم، باید ولیمه بدیم، حداقل یک گونی را می گذاشتی برای خودمان.» مثل همیشه خندید و گفت: «بچه ها واجب تر از ما هستند.» ***از طرف فرمانده سپاه مبلغ ده هزار تومان پاداش به محمد هدیه داده شد بود. آن روز ها پول زیادی بود، تقریباً چهار برابر حقوق محمد. مثل تمام زن ها طلا و زیور آلات را دوست داشتم، از محمد خواستم با آن پول مقداری طلا برای من بخرد. کمی سکوت کرد و گفت: «شما اگر چند گرم طلا داشته باشید خوشحال ترید یا این که دل چند رزمنده را شاد کنیم؟» در جواب سؤالش ماندم. از خواسته خودم کوتاه آمده گفتم:« حالا می خواهی این پول را چه کار کنی؟» گفت: «می خواهم آن را بین پنج نفر از رزمندگان که محتاج تر از من هستند تقسیم کنم!» گفتم حاج محمد؛ مثلا شما فرمانده اید، این چه کفشیه که دارید. نگاهی به پوتین های پاره اش انداخت و سرخ و سفید شد. از فرماندهان تدارکات سپاه بود, اما به اندازه یک پوتین برای خودش نمی خواست. رفت بیرون یه کفش نو خرید و برگشت:گفت به خاطر شما. شب برای نماز رفت مسجد. وقتی برگشت, با یه دمپایی پاره بود. کفش رو دزد برده بود. خندید و گفت حتما او بیشتر از من به اون نیاز داشته! پوتین پاره اش را پوشید و رفت! ***روز اول عملیات والفجر ۸ بود، قرار بود حدود چهارهزار گلوله کاتیوشا را از اروند کنار به فاو منتقل کنیم. میان جعبه های گلوله ایستاده بودیم که حدود ۶۰، ۷۰ هواپیما عراقی امد. ترس عجیبی در تنم پیچید. محمد ترس ما را که دید گفت:چرا می ترسید, مگر بالاتر از شهادت هم هست. اگر قرار به شهادت باشد که اینجا شهید می شویم, اگر هم نباشد، اگر در وسط خرج تی ان تی هم باشیم و منفجر شود، اسیبی نمی بینیم! دیگر از هیچ نمی ترسیدیم... ***عملیات والفجر ۸ بود. به شدت شیمیایی شده بود. در مقر لجستیک بودیم که حاج محمد آمد، مثل همیشه با روحیه سرشار و لبخندی ماندگار. هنوز آثار مواد شیمیایی بر صورت و بدنش نمایان بود. چند تا گز اصفهان همراهش بود که با محبت به من داد. قرار بود با هم به جایی برویم. آماده رفتن بودم که محمد گفت: «امروز نمی توانم با شما باشم.» کمی مکث کرد و گفت: باید تنها بروم! چند دقیقه بعد گلوله توپی امد روی ماشینش!


شنبه ، ۱۶آبان۱۳۹۴


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: دانا]
[مشاهده در: www.dana.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 19]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن