واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: آبان ماه برايم شگفتانگيز و پر از خاطره است
عمليات محرم در دهه دوم و سوم آبان 1361، روايتي از تلاش مجدانه دلاوراني بود كه ميرفتند تا كربلاي ديگري را اين بار در جبهههاي جنگ تحميلي رقم بزنند.
نویسنده : صغري خيلفرهنگ
دلاوران و حماسهسازاني كه در عين گمنامي مجاهدتها آفريدند. جانباز 70درصد قطع نخاع مهدي صغيرا يكي از رزمندگان محرم است كه حين اين عمليات به درجه جانبازي نائل شد. جانبازي كه چندي پيش هم خبر تفحص برادر شهيدش حميد صغيرا به گوش رسيد و دلهايمان را آسماني كرد. آنچه در پي ميآيد روايتي از زندگي و جاننثاري اين رزمنده دلاور اصفهاني است. اولين بار چطور در جبهه حضور يافتيد؟ من مهدي صغيرا متولد 1342 هستم. كلاس سوم هنرستان بودم كه تصميم گرفتم همراه تعدادي از دوستانم به جبهه بروم. آن زمان بحبوحه عمليات بيتالمقدس و آزادسازي خرمشهر بود. من و دوستانم موفق نشديم به عمليات برسيم و در نهايت در اوايل شهريور ماه همزمان با عمليات مسلم ابن عقيل در غرب به عنوان نيروي پشتيباني وارد عمل شديم. عمليات ديگري كه توفيق خدمت در آن را داشتم عمليات محرم بود كه در ادامه عمليات رمضان شكل گرفت. عمليات محرم با رمز يا زينب (س) در سه مرحله اجرا شد. من در مرحله اول و دوم حضور داشتم و نهايتاً در مرحله سوم عمليات محرم جانباز شدم. مجروحيتتان چطور رقم خورد؟ در مرحله سوم عمليات محرم ما به منطقه پاسگاه شرهاني رسيديم. در آنجا با نيروهاي عراقي درگيري تن به تن داشتيم و در اين درگيري من قطع نخاع شدم. ابتدا فكر ميكردم كه شهيد شدهام اما مدتي بعد متوجه شدم كه پاهايم حس ندارند و بعد از 20دقيقه خونريزي بيهوش شدم. در بيمارستان متوجه شدم كه قطع نخاع شدهام. آبان ماه 1361 بود. آن زمان تنها 19 سال داشتم. آبان ماه برايم خاطرهانگيز و خاص است. خانواده چه عكسالعملي در برابر اتفاقي كه برايتان به وجود آمده بود، نشان دادند؟ خانواده ما بسيار مذهبي بودند. تقريباً همه اهل خانه حتي خواهرهايم هم در پشتيباني جنگ و بحث امدادرساني در مناطق جنگي حضور داشتند. پدر خودش آن زمان در جهاد سازندگي مشغول فعاليت شد تا در عرصه سازندگي بتواند خدمت كند. براي همين ميدانستند حضور بچهها در ميدان نبرد اسارت دارد، جراحت دارد و شهادت هم دارد. بعداز مجروحيت من خيلي خوب با قضيه كنار آمدند. شما آن زمان در حال تحصيل بوديد و لزومي بر حضور در جنگ نداشتيد. چه عاملي باعث شد تا نوجوانان و جواناني به سن و سال شما راهي جهاد با دشمنان شوند؟ هدف من كاملاً مشخص بود. انقلابي كه در كشور به وجود آمده بود يك انقلاب قرآني و اسلامي بود آن هم به رهبري امام خميني (ره). من راهي بهتر از اين براي ساختن آينده كشورم سراغ نداشتم. ميخواستم براي كشور قدمي بردارم و دين خود را به نظامي كه قبولش داشتم ادا نمايم. دشمن قسم خورده بود و ميخواست نظام را سرنگون كند. تكليف بر گردن مان بود ما هم آن را به نحو احسن انجام داديم. فرمان امام هم برلزوم انجام تكليف بود و اين باعث افزايش روحيه جهاد و مقاومت در بين مبارزان و رزمندگان ميشد. قبل از عمليات رمضان هم مصاحبهاي از ما گرفته و پرسيده شد كه چرا در جبهه حضور داريد؟! من همان جا هم خدمت خبرنگاران حاضر در ميدان نبرد عرض كردم كه ما براي اداي دين و براي رضاي خداوند در ميدان كارزار قدم برداشتيم. شما بعد از جانبازي ازدواج كرديد. از همسرتان و زندگي مشتركتان بگوييد. من در سال 1372 ازدواج كردم. 11 سال بعد از اينكه جانباز شدم تصميم به ازدواج گرفتم. 6 سال اول درگير درمان و كنار آمدن با وضعيت موجود بودم. مجروحيتم سنگين بود. يكي از كليههايم را از دست دادم، لگن و رودهام مشكل پيدا كرد و نخاعم هم آسيب ديد. اما خودم را با شرايط موجود وفق دادم و به زندگي جديد عادت كردم. سال 1372 بود كه با وساطت يكي از بستگان با خانمي كه همسر شهيد بود آشنا شدم. خانم من همسر شهيد بودند و خيلي دلشان ميخواست با فردي از يادگاران جبهه و جنگ كه جانباز شده ازدواج كنند تا بتواند دين خود را به انقلاب و جنگ ادا كنند. ازدواج و زندگي با يك جانباز قطع نخاع سختيهاي خودش را دارد. نميتوان گفت مشكل نبود و مسئلهاي نيست اما با گذشت و صبر همسرم و توكل به خدا تا به امروز از پس مشكلات زندگي برآمدهايم و 22 سال در كنار هم زندگي كرديم و تنها ثمره اين زندگي دختري است كه به وجودش افتخار ميكنم.
منبع : روزنامه جوان
تاریخ انتشار: ۱۲ آبان ۱۳۹۴ - ۱۱:۳۴
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 41]