تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 14 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):كسى كه خداى سبحان را مى شناسد، شايسته است دلش از بيم و اميد به او خالى نباشد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1837885009




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

غير از امام(ره) كسي آقاي قاضي را نشناخت


واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: غير از امام(ره) كسي آقاي قاضي را نشناخت
نویسنده : شاهدتوحيدي 


استاد محمدحسن عبديزداني، از مبارزان ديرپا و پرآوازه انقلاب اسلامي در خطه آذربايجان و شهر تبريز است. وي را سابقه‌اي است طولاني با شهيد آيت‌‌الله سيد‌محمد‌علي قاضي طباطبايي كه محمل خاطرات وگفتني‌هاي فراوان بوده و بخشي از آن در گفت وشنود پيش روي آمده است. با تشكر از جناب عبديزداني كه در سالروز شهادت آيت‌‌الله قاضي، اين گفت وشنود را پذيرفتند و ساعتي از وقت خويش را بدان اختصاص دادند. شايد در آغاز اين گفت‌وشنود، اين پرسش بي‌مناسبت نباشد كه چگونه وارد مبارزات سياسي شديد و مشوق شما چه كسي بود؟ بسم‌الله‌الرحمن‌الرحيم وبه نستعين. خدمت شما عرض كنم كه درتبريز، مرحوم آيت‌الله شهيدي در همسايگي ما زندگي مي‌كردند و من كودك بودم كه نزد ايشان رفتم و دروس طلبگي را شروع كردم. ايشان فرزند نداشتند و با من به عنوان فرزند خود رفتار مي‌كردند، لذا در عين حال كه در مدرسه ابتدايي و بعد هم در دبيرستان درس مي‌خواندم، دروس حوزوي مقدماتي را هم نزد ايشان آموختم تا وقتي كه ديپلم گرفتم. در تبريز از كلاس 12 به بالا امكان ادامه تحصيل نبود، لذا به مدرسه علميه آميرزا محمد شبستري و سپس براي ادامه تحصيل به نجف رفتم. تحصيل در فضاي حوزه علميه و آشنايي با اين بزرگان، طبيعتاً از دوران كودكي مرا متوجه مشكلاتي كه در جامعه داشت. كرد و به سمت مسائل انقلابي كشيده شدم. اما نخستين فردي كه به‌طور جدي مرا با مسائل سياسي آشنا كرد، آقاي كهنمويي بود كه مردي شاعر، فاضل، تحصيلكرده و مسلط به سه زبان انگليسي، فرانسه و عربي و در ضمن مفسر قرآن و از هواداران آيت‌الله كاشاني و دكتر مصدق بود. از ايشان خواهش كرديم در مسجد كوچكي براي ما تفسير قرآن بگويد. قرائت و كمي هم ترجمه مي‌دانستم، اما مي‌خواستم تفسير را ياد بگيرم. ايشان ضمن تفسير، مسائل سياسي روز را هم مطرح مي‌كرد و معتقد بود دين از سياست جدا نيست و لذا فرد نمي‌تواند متدين باشد، اما خود را از مسائل سياسي دور نگه دارد. مي‌گفت چون متدينين تاكنون چنين تفكري داشته‌اند، بي‌دين‌ها توانسته‌اند زمام امور را در دست بگيرند و هر بلايي كه از دستشان برآمده، بر سر جامعه ما آورده‌اند. نخستين فعاليت عملي- مبارزاتي شما چه بود و از چه مقطعي آغاز شد؟ در سال 40 كه قضيه انجمن‌هاي ايالتي و ولايتي مطرح شد، ايشان ما را روشن كرد كه حكومت مي‌خواهد با اين كار، ما را به غرب وابسته كند. يادم هست روبه‌روي مدرسه جهانشاه، صندوق رأي گذاشته بودند. من هم به هر كسي كه او را خوب مي‌شناختم مي‌گفتم: صلاح نيست در رأي‌گيري شركت كند و توضيح مي‌دادم حكومت مي‌خواهد با اين كار ما را به خارج وابسته كند! سر اين قضيه مرا دستگير كردند و به سازمان امنيت بردند. رئيس ساواك فردي به اسم تيمسار مهرداد و از افسران دوره رضاخان و بسيار بي‌رحم و سفاك بود. از من پرسيد: «چرا به مردم گفتي رأي ندهند؟» گفتم: «براي شما قابل باور است كه شاه مملكت به مردم دستور بدهد بروند رأي بدهند و آن وقت يك جوان بگويد رأي ندهيد و مردم قبول كنند؟» گفت: «نه، قابل باور نيست، ولي پس چرا مردم اينطور مي‌گويند؟» گفتم: «من مغازه كوچكي دارم و با آن خرج تحصيلم را در‌مي‌آورم. مردم هم چون اين را مي‌دانند، به من لطف دارند و از من خريد مي‌كنند. شايد مغازه‌دارهاي ديگر اين حرف‌ها را در‌آورده‌اند تا كاسبي مرا كساد كنند، و الا بزرگ‌تر از من هم كه به مردم اين حرف را بزند، مردم قبول نمي‌كنند!» تيمسار مهرداد افرادي را فرستاد تا بروند تحقيق كنند و ببينند كه آيا من واقعاً مغازه دارم؟ آنها رفتند و ديدند درست گفته‌ام و يك مغازه كوچك خرازي دارم. بلافاصله دستور داد مرا برگردانند و ديگر هم بدون تحقيق مزاحم مردم نشوند. چطور با شهيد آيت‌الله قاضي آشنا شديد؟ اولين ديدار نزديك شما كي اتفاق افتاد؟ اين ماجرا كه پيش آمد، جواني پيشم آمد و گفت: «آقاي قاضي مي‌خواهند شما را ببينند.‌» به تصور اينكه منظورش قاضي دادگستري است، جواب دادم: «مرا با قاضي و دادگستري چه كار؟ درباره‌ام شايعه‌اي درست كرده بودند! من هم رفتم جواب دادم و قانع هم شدند و ديدند دروغ بوده است!» گفت: «اشتباه متوجه شديد، منظور آيت‌الله قاضي است!» بعداً فهميدم اين آقا، سيد‌محمد الهي، خواهرزاده آقاي قاضي و برادرزاده آيت‌الله علامه طباطبايي است. رفتيم و ايشان فوق‌العاده محبت كردند و پرسيدند : «شما از كجا مي‌دانستي اين لايحه صحيح نيست و به مردم گفتي كه رأي ندهند؟» به ايشان عرض كردم ما يك جلسه تفسير قرآن داريم و استادمان آقاي كهنمويي هستند. ايشان گفتند: «بله، ايشان را مي‌شناسم، مرد فاضلي است.» بعد از جريان دستگيري‌ام پرسيدند و عرض كردم برايشان چه قصه‌اي را سر هم کردم! ايشان گفتند: «خواست خدا بود كه حرف‌هايت با كارت جور درآمد، و الا ساواك به اين آساني‌ها دست از سر كسي برنمي‌دارد.» بعد گفتند در منزلشان در روزهاي پنج‌شنبه جلسه روضه برگزار مي‌شود و شما هم بياييد. به اين ترتيب پاي ما به محضر شهيد آيت‌الله قاضي باز شد. از ويژگي‌هاي علمي، اخلاقي و مديريتي ايشان خاطراتي را بيان بفرماييد. بنده كه در آن سطح نيستم كه بتوانم درباره جايگاه و شأن علمي ايشان حرف بزنم، همين‌قدر مي‌گويم كه از ايشان حدود 44 تأليف باقي مانده است و بزرگاني چون مرحوم حاج‌‌آقا بزرگ طهراني، آيت‌الله العظمي سيد‌محسن حكيم، آيت‌الله شيخ محمدحسين كاشف‌الغطاء و بزرگان ديگري بر اين آثار تقريظ نوشته‌اند. از نظر مديريتي ايشان با جوانان سر و كار داشتند و با امثال مرحوم محمد حنيف‌نژاد كه انصافاً پسر شجاع و صاحب فكري بود، هسته‌اي را تشكيل داده بودند. چه كساني در اين هسته‌ها بودند يا درآغاز آن را شكل دادند؟ خود مرحوم آقاي قاضي، مرحوم حنيف‌نژاد، آسيدمحمد الهي ـ پسر آيت‌الله حاج‌سيد‌حسن الهي ـ دكتر ميلاني و بنده. موضوع مهم اين است كه ساواك تا آخر هم اين هسته را پيدا نكرد. در مورد ويژگي‌هاي اخلاقي ايشان بايد عرض كنم هيچ‌كس آن‌طور كه بايد و شايد مرحوم آقاي قاضي را نشناخت، غير از مرحوم امام! ايشان فوق‌العاده مهربان و مؤدب بودند. چهره‌اي آرام داشتند و روحيه‌اي مقاوم و شجاع. ايشان از دوران نوجواني كه همراه با پدر به تبعيد رفتند، طعم مبارزه را چشيدند و چون مي‌دانستند براي ادامه مبارزه به جوانان با غيرت و با فكر نياز هست، آنها را شناسايي و جمع كردند، طوري كه از سال 1342 تا پيروزي انقلاب حقيقتاً يك لشكر آزموده، خودساخته و آموزش‌ديده جمع شده بود. در قضيه سال 1342 در تبريز چه اتفاقاتي روي دادند؟ نقش شهيد آيت‌‌الله قاضي در اين وقايع چه بود؟ بعد از قضيه انجمن‌هاي ايالتي و ولايتي و چند روز به شروع محرم، ايشان منبر رفتند و فرمودند: «شما هر سال به عشق امام حسين(ع) عزاداري مي‌كنيد، امسال شما را به باشگاه افسران دعوت مي‌كنند، به فرموده استاد اعظم آيت‌الله خميني به چنين جاهايي نرويد!» ايشان نخستين كسي بودند كه بالاي منبر و علناً آن هم در سال 1342 از حضرت امام اسم بردند. ما تا آن روز نام امام را نشنيده بوديم. مرحوم آقاي قاضي در سال 1342، مرا همراه با نامه‌اي خدمت امام فرستادند. رفتم و منزل امام را پيدا كردم. حياط بزرگي بود كه جمعيت زيادي هم در آن جمع شده بود. ابتدا مرا نزد مرحوم آسيد مصطفي فرستادند. به ايشان گفتم: از تبريز آمده‌ام و از طرف آيت‌الله قاضي حامل پيامي براي آقا هستم. ايشان مرا راهنمايي كرد و من رفتم. ابتدا پيرمرد خوش‌سيمايي كه خادم امام بود به استقبالم آمد. بعد مرا به زيرزميني راهنمايي كرد. دو سه دقيقه بعد حضرت امام آمدند و نامه را خدمتشان دادم. بعدها كه آن نامه را ديدم، متوجه شدم مرحوم آقاي قاضي پايين نامه نوشته‌اند اگر امام مطلبي بايد بفرمايند كه نمي‌شود نوشت، مي‌توانند به من بفرمايند و من عيناً آن را به ايشان منتقل خواهم كرد! امام مشغول مطالعه نامه شدند كه مرحوم آقا مصطفي آمدند و گفتند: پنج نفر براي ملاقات آمده‌اند! از آن ميان فقط مرحوم حاج‌مهدي عراقي را شناختم. خواستم بروم كه مزاحم نباشم، اما امام فرمودند: «باشيد!» آن چند تن مقيد بودند جلوي من حرفي نزنند، ولي امام فرمودند: «مانعي ندارد، حرفتان را بزنيد.» آنها گفتند: «ما همه، آماده اجراي امر شما هستيم.» امام فرمودند: «راضي نيستم، فعلاً صلاح نيست قطره‌اي خون از بيني كسي بريزد، اسلام چنين اجازه‌اي نمي‌دهد!» حاج‌مهدي عراقي پرسيد: «پس تكليف چيست؟» امام فرمودند: «تكليف همه را حديث نبوي تعيين فرموده است. هر انسان مسلماني بايد عالم به دينش باشد و به كساني كه نمي‌دانند بگويد تا آنها هم آگاه شوند! زير بار بدعت نبايد رفت». در هر حال آنها رفتند. امام نامه را امضا كردند و به تبريز برگشتم و نامه را خدمت مرحوم آقاي قاضي بردم. شيوه مبارزاتي شهيد آيت‌الله قاضي چگونه بود؟ اين سؤال را از اين بابت مي‌پرسم كه درباب منش مبارزاتي ايشان گمانه‌هاي فراواني مطرح مي‌شود. ايشان در تمام آن سال‌ها تلاش كردند خوني ريخته نشود و از درگيري‌ها جلوگيري كردند. سخنراني‌هاي ايشان لحن نصيحت و راهنمايي داشت و از تحريك دشمن پرهيز مي‌كردند، اما رژيم خيلي خوب مي‌دانست همه كارها از ايشان شروع مي‌شود. در سال 1342 رژيم شاه تصميم گرفت دو نفر را به خارج تبعيد كند: امام و مرحوم آقاي قاضي! البته وقتي خواست آقاي قاضي را تبعيد كند، هسته‌اي كه به آن اشاره كردم و هميشه معركه به پا مي‌كرد، تصميم گرفت كاري كند. در مغازه بودم كه به من خبر دادند بيا آقا با تو كار دارند. سوار دوچرخه شدم و رفتم. آقا تنها بودند و با هيجان در اتاق قدم مي‌زدند. گفتند: «مي‌خواهند مرا به عراق تبعيد كنند! من حاضر نيستم بروم، ولي به زور مرا خواهند برد، چون مي‌دانند اينجا باشيم جناياتشان را افشا مي‌كنيم!» گفتم: «اجازه مي‌فرماييد كاري كنيم؟» گفتند: «هر جور صلاح مي‌دانيد.» دو پيك مرد و يك پيك زن داشتم! به آنها گفتم نزد چه كساني بروند و به آنها خبر بدهند كه در ساعتي معين در مكاني كه نشاني داده بودم، جمع شوند. نيم ساعت بعد همه آمدند و به آنها اطلاع دادم رژيم مي‌خواهد آقاي قاضي را به عراق تبعيد كند. مردم خيلي به ايشان علاقه داشتند و معتمدين بازار هم نهايت همراهي را مي‌كردند. به آنها خبر داديم و بازار تعطيل شد و اين خبر دهان به دهان گشت. مردم همه در مسجد مقبره ريختند و ظرف يك ساعت مسجد پر از جمعيت شد! ساواك متوجه نشد اين برنامه‌ريزي توسط اين هسته انجام شده است؟ خير، چون هيچ‌يك از اعضاي هسته به مركزي كه مورد رصد ساواك باشد نمي‌رفتيم و كارها را توسط كساني كه با ما در ارتباط بودند، انجام مي‌داديم. به منزل مرحوم آقاي قاضي برگشتم و خبر دادم بازار بسته شده است و مردم هم در مسجد مقبره جمع شده‌اند و شعار مي‌دهند. داشتيم صحبت مي‌كرديم كه در حياط به صدا در‌آمد. رفتم در را باز كردم و ديدم تيمسار مهرداد رئيس ساواك، استاندار و رئيس ژاندارمري هستند. استاندار پرسيد: «آقاي قاضي منزل تشريف دارند؟» گفتم: «اجازه بدهيد بروم و اجازه بگيرم.‌» آقاي قاضي از پنجره پرسيدند كيست و من جواب دادم. گفتند: «راهنمايي كنيد به طبقه بالا بروند!» خانه سه طبقه بود. از حياط كه عبور مي‌كرديم، ديدم تيمسار مهرداد دارد شماره پلاك دوچرخه مرا يادداشت مي‌كند! در دلم به او خنديدم، چون تصور كرده بود همان يك پلاك را دارم! آنها را به طبقه بالا بردم و تعارفشان كردم و نشستند تا آقا بيايند. مرحوم آقاي قاضي با آنها احوالپرسي كردند. تيمسار مهرداد اعتراض كرد كه: «آقا! اين چه اوضاعي است كه به راه انداخته‌ايد؟ چرا بازار را بسته‌ايد؟» مرحوم آقاي قاضي با عصبانيت گفت: «من بستم؟ چرا دروغ مي‌گوييد؟ خودتان بستيد! مي‌خواهيد مرا كجا بفرستيد؟» تيمسار مهرداد يكه خورد و گفت: «به سر جدتان خبر ندارم!» آقا گفتند: «واي به حال مملكتي كه رئيس امنيتش خبر از اوضاع ندارد!» استاندار هم گفت: «من هم خبر ندارم.‌» معلوم بود دروغ مي‌گويند و آقا هم مي‌دانستند دارند تظاهر به ندانستن مي‌كنند. تيمسار مهرداد به رئيس شهرباني تلفن زد و رياكارانه پرسيد: «چه خبر است؟ چه كسي دستور تبعيد آقاي قاضي را داده است؟» ظاهراً از آن طرف گفته بودند دستور از مركز است. تيمسار مهرداد گفت: «من حتماً مي‌روم و با مركز صحبت مي‌كنم.‌» كاملاً معلوم بود نمايش راه انداخته بودند. بعد از انقلاب اسناد مرحوم آقاي قاضي را در ساواك كه مطالعه كرديم، ديديم در خانه آقا، حتي بعضي از آخوندها جزء به جزء مسائل منزل آقاي قاضي را به ساواك گزارش داده و گفته بودند: تا آقاي قاضي در تبريز باشد، اين خطه آرام نخواهد بود! و براي همين حكومت تصميم گرفته بود ايشان را به تبعيد بفرستد. تيمسار مهرداد خواهش كرد آقا به مسجد بروند و به مردم بگويند مغازه‌ها را باز كنند. مرحوم آقاي قاضي گفتند: «مگر من بسته‌ام كه باز كنم؟ شما خودتان بسته‌ايد، خودتان هم برويد باز كنيد!» بعد سرهنگ طباطبايي التماس كرد كاري كنيد كه آرامش برگردد. آقاي قاضي به من فرمودند: بروم و به آقاي انزابي تلفن بزنم و بگويم به منزل آقا تشريف بياورند. تلفن زدم و پيغام مرحوم آقاي قاضي را به ايشان رساندم. گفتند: «مي‌دانم بازار بسته است و قصد دارند آقا را تبعيد كنند!» آقاي انزابي كه تشريف آوردند، تيمسار مهرداد گفت: «آقا! برويد مسجد و به مردم بگوييد حرف تبعيد آقا دروغ است.‌» آقاي قاضي عصباني شدند و گفتند: «كدام دروغ؟ دروغي در كار نبود!» استاندار كه متوجه وخامت اوضاع شده بود به رئيس ساواك اشاره كرد كه ساكت باشد و وضعيت را از آنچه كه هست وخيم‌تر نكند. آقاي قاضي به آقاي انزابي گفتند: «از طرف من تشريف ببريد به مسجد و از مردم تشكر كنيد و بگوييد قرار بود مرا به عراق تبعيد كنند، ولي در اثر اقدام شما فعلاً منصرف شده‌اند! لطفاً مغازه‌هايتان را باز كنيد و مشغول كسب و كار شويد، خدا به شما اجر بدهد ان‌شاءالله.‌» آقاي انزابي هم با اين پيام به مسجد رفتند و بازار را باز كردند. پس از دستگيري و حصر ايشان در قزل‌قلعه، در تبريز چه خبر بود؟ آيا نسبت به اين مسئله واكنشي هم وجود داشت؟ مردم به منزل مرحوم آقاي قاضي آمدند و در آنجا اعتراض كردند. حكومت براي كنترل اوضاع تبريز، عده‌اي از روحانيون از جمله آيت‌الله قاضي، آيت‌الله انگجي، آيت‌الله خسروشاهي، آيت‌الله انزابي، آقاي ناصرزاده و شش نفر ديگر را دستگير و به تهران اعزام كردند. حضرت امام را از قيطريه آزاد كردند، آقاي قاضي و ساير آقايان هم از قزل‌قلعه آزاد شدند. مرحوم آقاي قاضي خدمت امام رفتند كه از ايشان دستور بگيرند. امام فرموده بودند: «مگر دستور را نشنيده‌ايد كه نبايد از تهران خارج شويد؟» آقاي قاضي مي‌گويند: «مگر من به دستور اينها آمده‌ام كه به دستور اينها بروم؟» مرحوم آقاي قاضي در تهران هم در بين مبارزين دوستان فراواني داشتند. نزديك غروب بود كه مرحوم آيت‌الله شيخ حسين لنكراني تلفن زدند كه: آقاي قاضي تنهايي بليت گرفته‌اند و دارند به تبريز مي‌آيند. ما فوراً جمع شديم و پلاكاردهايي را تهيه كرديم و به همه خبر داديم. جمعيتي كه براي استقبال جمع شدند به‌قدري زياد بودند كه ساواك عملاً نتوانست كاري كند. آن روز مردم متوجه شدند اگر متحد باشند، رژيم هيچ كاري نمي‌تواند بكند. مرحوم آقاي قاضي آمدند و ما ايشان را با شكوه و جلال زيادي به منزل برديم. متأسفانه آن موقع آن‌قدرها تجربه نداشتيم كه توجه كنيم ممكن است رژيم دو باره سر وقت آقا برود و ايشان را بازداشت كند، و الا چند نفري مي‌مانديم و از ايشان مراقبت مي‌كرديم. آن شب مأموران در ساعت دو نيمه شب از در و ديوار خانه همسايه‌ها به خانه آقا مي‌ريزند و حتي اجازه نمي‌دهند ايشان لباس رسمي بپوشند و ايشان را با همان لباس خواب مي‌برند! بلافاصله آقا را به تهران بردند و دو‌باره زنداني كردند. در هر حال در طول سال‌هاي مبارزه، مرحوم آقاي قاضي را چندين بار دستگير، زنداني و تبعيد كردند. يك بار هم در زندان تهران بودند كه براي جراحي فتق ناچار شدند ايشان را در بيمارستان مهر بستري كنند. پس از بهبودي، ايشان را به عراق تبعيد كردند. تلاش كرديم نامه‌هايي را به دست مراجع مهم نجف برسانيم و از آنان بخواهيم آيت‌الله قاضي را به ايران بازگردانند. نامه را به امضاي برخي از آيات عظام از جمله آيت‌الله انگجي، آيت‌الله احمد خوانساري، آيت‌الله خادمي، آيت‌الله ميلاني، آيت‌الله قمي، آيت‌الله حاج شيخ عبدالرسول قائمي، آيت‌الله دستغيب، آيت‌الله مرعشي نجفي، آيت‌الله گلپايگاني و آيت‌الله سيد‌صادق روحاني رسانديم و قرار شد من نامه‌ها را ببرم. چهار نامه را برداشتم و شبانه حركت كردم. ساواك مرا ممنوع‌الخروج كرده بود و ناچار بودم شبانه و مخفيانه حركت كنم. بالاخره خود را به آبادان رساندم و توسط فردي كه آيت‌الله قائمي سفارش كرده بودند، هر طور بود خود را به عراق و نجف رساندم و نامه‌ها را تحويل دادم. در چه سالي؟ اواخر سال 1343. قبل از اينكه آيت‌الله قاضي به ايران برگردند، امام از تركيه به عراق تشريف آوردند و خيال ما كمي راحت شد. آقاي قاضي را به تبريز برنگرداندند، بلكه به بافق بردند و ايشان در آنجا سفرنامه بافق را نوشتند كه در آن مطالب تاريخي بسيار مهمي است. پس چرا تا به حال چاپ نشده است؟ چون در آن درباره بعضي از روحانيون مطالبي نوشته شده كه ممكن است به آنها بربخورد! آقا در آنجا نوشته‌اند وقتي در زندان قزل‌قلعه بودم، يك روز مرا با ماشيني كه از بيرون معلوم نبود و نصيري در آن نشسته بود، پيش شاه بردند. شاه مي‌گويد: «مملكت اسلامي است و من هم شاه تنها كشور شيعه هستم، بنابراين بايد جلوي اغتشاشات را بگيرم! ما مطيع علما هستم، ولي اين اغتشاشات عمدتاً از جانب علما صورت مي‌گيرد!» مرحوم آقاي قاضي جواب مي‌دهند: «به افرادي مسئوليت داده‌ايد كه صلاحيت ندارند و به شما دروغ مي‌گويند!» شاه به قانون اساسي اشاره مي‌كند و آقاي قاضي مي‌گويند: «كساني كه به آنها مسئوليت داده‌ايد اصلاً به قانون اساسي وارد نيستند و اگر تشنجي به وجود مي‌آيد به اين دليل است». در هر حال ايشان در اين كتاب به صورت مفصل بحثي را كه با شاه داشتند، نقل مي‌كنند. به هرحال، بعد كه آقا را از قزل‌قلعه آزاد كردند، باز هم نگذاشتند ايشان به تبريز بيايند تا ارتباطات ايشان محدود بماند. خاطره جالبي هم از نامه‌اي دارم كه مرحوم آقاي قاضي براي مرحوم آيت‌‌الله طالقاني كه آن موقع در زندان قزل‌قلعه بودند، نوشتند وبه من فرمودند: فكر مي‌كني بتواني اين نامه را به ايشان برساني؟ گفتم: تلاشم را مي‌كنم. رفتم و اتفاقاً آن روز (روز محاكمه) ايشان، آقاي بازرگان، دكتر سحابي، مهندس سحابي و پنج، شش نفر ديگر بودند. من هر جور بود خودم را به داخل دادگاه رساندم. جلسه دادگاه كه تمام شد، به بهانه مصافحه، نامه را در جيب ايشان گذاشتم. بعدها آقاي طالقاني به آقاي قاضي نوشته بودند: «پيك شما نامرئي بود!» آقاي قاضي جواب داده بودند: «پس معلوم مي‌شود ساواك هم او را نديده بود!» شما در دوران تبعيد حضرت امام، با ايشان هم ملاقات داشتيد؟ بله، چهار بار به صورت قاچاقي نزد ايشان رفتم تا اطلاعات و اخبار ايران را به ايشان برسانم. ايشان هميشه حال آيت‌الله قاضي را مي‌پرسيدند و من هم پيام‌ها را مي‌رساندم و پاسخ نامه‌ها را مي‌گرفتم. حضرت امام توصيه فرمودند: بيرون كه مي‌رويد مراقب شياطين باشيد! من با مرحوم حاج‌آقا مصطفي از قديم دوستي داشتم. از ايشان پرسيدم: «منظور آقا چيست؟» ايشان گفت: «بيرون در تعدادي آخوند هستند كه از شما سؤالاتي مي‌پرسند! منظور امام آنها هستند. جوابشان را نده و زود راه بيفت و برگرد!» درست گفته بودند. هنوز از پيچ كوچه نگذشته بودم كه سر و كله يكي‌شان پيدا شد. من به سؤالاتش جواب‌های پرت و پلا دادم. معلوم بود مأمور هستند. به هرحال درآن دوران، داستان‌هاي زيادي از اين دست داشتيم. با تشكر از شما براي وقتي كه در اختيار ما قرار داديد.

منبع : روزنامه جوان



تاریخ انتشار: ۰۹ آبان ۱۳۹۴ - ۱۲:۳۹





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[مشاهده در: www.javanonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 15]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن