واضح آرشیو وب فارسی:قانون: حسام الد ین آشنا «مشاور رئیس جمهور» چند ی پیش د ر صفحه شخصی خود د ر فیس بوک نوشت: حد ود 20 سال پیش منزل ما خیابان 17 شهریور بود و ما برای نماز خواند ن و مراسم عزاد اری و جشن های مذهبی به مسجد ی که نزد یک منزل مان بود می رفتیم. پیش نماز مسجد حاج آقایی بود بنام شیخ هاد ی که اگر کسی می خواست د خترش را شوهر بد هد یا برای پسرش زن بگیرد با شیخ هاد ی مشورت می کرد و د ر آخر هم شیخ خطبه عقد را جاری می کرد . اگر کسی د ر محله فوت می کرد شیخ هاد ی برای او نماز میت می خواند و کارهای بسیارد یگر ... یک روز من برای خواند ن نماز مغرب و عشا راهی مسجد شد م و برای گرفتن وضو به طبقه پایین که وضوخانه د ر آنجا واقع بود رفتم ، منتظر خالی شد ن د ستشویی بود م که د ر یکی از د ستشویی ها باز شد و شیخ هاد ی از آن بیرون آمد . با هم سلام و علیک کرد یم و شیخ بد ون اینکه وضو بگیرد د ستشویی را ترک کرد . من که بسیار تعجب کرد ه بود م به د نبال شیخ راهی شد م که ببینم کجا وضو می گیرد . با کمال شگفتی د ید م شیخ هاد ی بد ون گرفتن وضو وارد محراب شد و یکسره بعد از اذان و اقامه، نماز را شروع کرد و مرد م هم به شیخ اقتد ا کرد ند . من که کاملا گیج شد ه بود م سریعا به حاج علی که سال های زیاد ی با هم همسایه بود یم گفتم: حاجی، شیخ هاد ی وضو ند ارد ، خود م د ید م از د ستشویی اومد بیرون ولی وضو نگرفت. حاج علی که به من اعتماد کامل د اشت با تعجب گفت خیلی خوب فراد ا می خوانیم . این ماجرا بین متد ینین پیچید . من و د وستانم برای رضای خد ا، همه را از وضو ند اشتن شیخ هاد ی آگاه کرد یم و مرد م کم کم از د ور شیخ متفرّق شد ند تا جایی که بعد از چند روز خانواد ه او هم فهمید ند . زن شیخ قهر کرد و به خانه پد رش رفت، بچه های شیخ هم برای این آبروریزی، پد ر را ترک کرد ند . د یگر همه جا صحبت از مشکوک بود ن شیخ هاد ی بود . د و سال بعد از این ماجرا، من به اتفاق همسرم به عمره مشرف شد یم. د ر مکه بیمار شد م. بعد از بازگشت، به پزشک مراجعه کرد م و د کتر پس از معاینه مقد اری قرص و آمپول برایم تجویز کرد . روز بعد وقتی می خواستم برای نماز به مسجد بروم تصمیم گرفتم ابتد ا به د رمانگاه بروم و آمپول بزنم. پس از تزریق به مسجد رفتم و چون هنوز وقت اذان نشد ه بود وارد د ستشویی شد م تا جای آمپول را آب بکشم. د رحال خارج شد ن از د ستشویی، ناگهان به یاد شیخ هاد ی افتاد م. چشمانم سیاهی رفت، همه چیز د ور سرم شروع به چرخید ن کرد . انگار د نیا را روی سرم خراب کرد ند . نکند آن بیچاره هم می خواسته جای آمپول را آب بکشد ؟ نکند ؟ نکند ؟ د یگر نفهمید م چه شد . به خانه برگشتم و تا صبح خوابم نبرد . به شیخ هاد ی فکر می کرد م که چگونه من ناد ان و د وستان و متد ینین ناد ان تر از خود م ند انسته و با قصد قربت آبرویش را برد یم، خانواد ه اش را نابود کرد یم و ... از فرد ا، سراسیمه پرس و جو را شروع کرد م تا شیخ هاد ی را پید ا کنم. بعد از جست وجو د ر بازار امامزاد ه شاه عبد العظیم پیرمرد عطار باصفایی که از د وستان شیخ بود را پید ا کرد م . گفتم ببخشید من د نبال شیخ هاد ی می گرد م، ظاهرا از د وستان شماست ،آیا از او خبری د ارید ؟ پیرمرد سری تکان د اد و گفت: د و سال پیش شیخ هاد ی د ر حالیکه بسیار ناراحت و د لگیر بود و خیلی هم شکسته شد ه بود پیش من آمد . من تا آن زمان شیخ را د ر این حال ند ید ه بود م. بسیار تعجب کرد م وعلتش را پرسید م. او د ر جواب گفت: من برای آب کشید ن جای آمپول به د ستشویی رفته بود م که متد ینین بد ون اینکه از خود م بپرسند به من تهمت زد ند که وضو نگرفته نماز خواند ه ام. خلاصه حاج احمد آبرویم را برد ند ، خانواد ه ام را نابود کرد ند و آبرویی برایم د ر این شهر نگذاشتند ود یگر نمی توانم د ر این شهر بمانم. فقط شما شاهد باش که با من چه کرد ند . بعد گفت: قصد د ارد اینجا را ترک کرد ه و به عراق برود و د ر جوار حرم امیرالمومنین «ع» بقیه عمرش را سپری نماید . ناگهان بغضم سرباز کرد و اشکهایم جاری شد ،...مراقب قضاوت هامون باشیم حتی اگرچیزی را به چشم د ید یم.
چهارشنبه ، ۶آبان۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: قانون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 12]