واضح آرشیو وب فارسی:فارس:
چرا هیچ کس از زیباییهای کربلا و عاشورا نمیگوید؟
برگزاری مراسم عزاداری عاشورای حسینی در افغانستان در گذر سالها و به خصوص در چند سال اخیر دچار تغییرات بسیاری شده است؛ از شکل و شمایل عزاداران گرفته تا تزئینات برخی مجالس سوگواری.
به گزارش خبرنگار سایت افغانستان خبرگزاری فارس، «سرور رجائی» شاعر و نویسنده افغانستانی مقیم ایران طی یادداشتی به برگزاری مراسم روز هفتم محرم در کشور خود و نیز شهادت «ابوالفضل پوریزدی» یکی از شهیدان کشور خود پرداخته است. در این یادداشت آمده است: روز هفتم محرم در کشور من بر اساس یک سنت تاریخی و عرف اجتماعی، عزاداران حسینی، روز هفتم را متعلق به نام حضرت «ابوالفضلالعباس» میدانند. نوحهخوانها و روضهخوانها بیشتر نوحه و روضه حضرت ابوالفضل، سقای کربلا را میخوانند. در تمام مساجد و تکیهخانهها عزاداران به شکل نمادین علمکشی میکنند و ارادتشان را به سردار رشید لشکر حسین، نشان میدهند. عزاداران در حال انتقال عَلَم، با صدای اندوهگین به صورت جمعی میخوانند «این علم از کیست که بیصاحب است/ این علم از ماه بنی هاشم است» و سوگواری میکنند. برگزاری مراسم عزاداری تغییر کرده است برگزاری مراسم عزاداری عاشورای حسینی در گذر سالها و بهخصوص در این چند سال اخیر دچار تغییرات بسیاری شدهاست. از شکل و شمایل عزاداران گرفته تا تزئینات آنچنانی برخی از مجالس سوگواری. تغییراتی که احساس میشود بعضیها آگاهانه و بعضی هم ناآگاهانه سعی میکنند که تمام تاثیرگزاری و روشنگریهای سیاسی، اجتماعی، اخلاقی، عاطفی عاشورای حسینی را، فراتر از سال 61 هجری نشان ندهند. چرا هیچ کس از زیباییهای کربلا و عاشورا کلامی نمیگویند؟ چرا همواره عکسها و فیلمهای زنجیرهای خونین تیغدار و جوانان خونآلود معرف ارادت مردم ما به امام حسین و یاران باوفایش باشد. قیام عاشورای حسینی در سال 61 هجری، جاذبههای انسانی صلحمدار بسیاری دارد که ما متاسفانه ما به آن بیاعتنا شدهایم. ادعای روشنفکری میکنیم ادعای روشنفکری کرده و سکولار شدن را مزهمزه میکنیم. همین چند لحظه پیش کلیپی از مراسم تیغزنی را در صفحه مجازی دیدم که در حوالی زیارت منتسب به حضرت ابوالفضل در «مرادخانی» کابل بود. اولین سوالی که بعد از دین آن در ذهنم پدید آمد این بود، این همه زنجیر تیغدار تولید کدام آهنگر خوشبخت است؟ در هفتم محرم به مراسم علمکشی فکر میکنم. به عباس، به علیاصغر و به همه جوانهایی که در سالهای پیش بودند و عاشقانه یاحسین میگفتند. اما امسال نیستند، دل به غربت دیگری سپردهاند. سوار بر موج جدید مهاجرت شده و هر لحظه از ما دور و دورتر میشوند. دیشب در وقت علمکشی، دلم برای خودم بیشتر سوخت. جای خالی خیلی از دوستان نوجوانم احساس میشد. در هفتم محرم حال و هوای دیگری دارم. از صبح تا حالا مدام نام دوستان شهیدم که عباس و ابوالفضل نام داشتند در ذهنم میچرخند. یاد شهید عباس پایدار میافتم. یاد روزی که با اولین شلیک گلوله تانک توسط وی از محاصره خارج شدم. چه میشد اگر آن روز ... . یاد شهید عباس میافتم که بعد از دستگیری در زندان «پلچرخی» کابل به شهادت رسید و بعد از شهادتش به عباس شهید مشهور شد. هنوز هم بعد از گذشت 30 سال عباس، برای همه دوستان و اقوام و خانوادهاش عباس شهید است. در این سالهای سخت که سلطهطلبان جهانی جنگ را به کشور من زندانی کردهاند، عباسهای بسیاری را که میتوانستند نقش سردار رشید کربلا را در جای جای کشورم بازی کنند از مردم ما گرفتند. ابوالفضلهای بیشماری که شهید شدند و ناشناخته ماندند. یاد شهید «ابوالفضل پوریزدی» میافتم. اولین باری که با نام شهید ابوالفضل پوریزدی آشنا شدم، محرم سال 1362 بود. آنسال در کابل بودم که مجله جهادی به نام استقامت نشریه حزب حرکت اسلامی به دستم رسید. یادم نیست شماره چندم آن بود، اما خوب به یادم مانده است که عکسی از ابوالفضل پوریزدی ایرانی را چاپ کرده بود که در نبرد نابرابر مستقیم با روسهای متجاوز با جمعی از همرزمان مجاهدش در شهر هرات به شهادت رسیده بودند. از همان لحظه سوالی بزرگی در ذهنم شکل گرفت که چطور یک ایرانی در افغانستان به شهادت رسیده است. مجله استقامت چون مخفی به دست ما میرسید، به خاطر مسائل امنیتی پیش خود نگه نمیداشتم. اما نام ابوالفضل را در ذهنم نگهش داشتم. سالها در حال رفت و آمد بود. از ناسازگاری روزگار، روزی فرا رسید که خود را به عنوان یک مهاجر در ایران یافتم. نمیدانم چند سال بعد بود که مزار ابوالفضل را در آرامستان شیخان در شهر قم پیدا کردم. بعد از آن بسیار زود خانواده وی را پیدا کردم. نام ابوالفضل از روزهای نوجوانیام با من بود. در یکی از روزهای تابستان 1388 وقتی در خانه کربلایی محمد پوریزدی، پدر ابوالفضل رسیدم، هیچ احساس غریبی نکردم. ابوالفضل چگونه شهید شد؟ با اینکه صدا را به سختی میشنید ولی جواب کاملی میداد. از کربلایی محمد درباره نام ابوالفضلش پرسیدم که چطور ابوالفضل، ابوالفضل نام گرفت و چطور شهید شد؟ وی با مهربانی گفت: حدودا 60 سال پیش من و مادر بزرگم با کاروانی به زیارت کربلا رفته بودم. در بینالحرمین همه کاروانیان بعد از سلام به طرف حرم امام حسین(ع) رفتند که زیارت کنند. من از دور سلامی دادم و گفتم یا امام حسین، من حاجت دارم، اول پیش برادرت حضرت ابوالفضل میروم که بابالحوائج است و زود جواب میدهد. این شد که رفتم به حرم حضرت ابوالفضل. سلام گفتم. زیارت کردم. حال عجیبی داشتم. چون برخی از همرهان سرزنشم کرده بودند. بغض داشتم و رو به روی ضریح ایستادم و خطاب به حضرت ابوالفضل گفتم. یا ابوالفضل، من 2 حاجت دارم یکی این که برگشتم به ایران دختری خانوادهدار و مومن سر راهم قرار بدهی که با هم ازدواج کنیم. دوم، اینکه اولین فرزندم پسر باشد. نامش را میگذارم ابوالفضل تا در راه اسلام شهید شود. با حال نهچندان خوش در حرم امام حسین(ع) به جمع کاروان پیوستم. آنسال وقتی برگشتیم به قم خیلی زود با خانواده خانمم آشنا شدیم. ازدواج کردیم، اولین فرزندم ابوالفضل بود. نامش را در کربلا انتخاب کرده بودم. اولین باری که وی را صدا کردم ابوالفضل پسرم! دلم لرزید. زمستان سال 1358 بود. روزی به خانه آمد و گفت پدر اگر اجازه بدهی با برادران مجاهد افغانستان به جهاد اسلامی افغانستان میروم. باز هم دلم لرزید، اما رضایت دادم. چون خودم خواسته بودم که نامش را ابوالفضل بگذارم تا در راه اسلام به شهادت برسد. آن روز فرا رسیده بود. ابوالفضل رفت، چون ابوالفضل من نبود. ابوالفضل اسلام بود. خیلی زود، در فروردین ماه 1359 پیکرش به زادگاهش بازگشت. ابوالفضل اولین شهیدی بود که در شهر قم تشییع شد، هرچه بیشتر فکر میکنم، بیشتر به یقین میرسم که عاشورا زنده است. انتهای پیام/
94/08/03 - 12:42
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 17]