واضح آرشیو وب فارسی:موبنا: یک زن نویسنده انگلیسی تنها همراه با موتورسیکلتش به ایران سفر کرده، به نظر شما، او ایران را چطور دیده است؟ شراره داودی: لوئیس پریس، نویسنده انگلیسی است که با موتور در دنیا سفر می کند و احتمالا از فرهنگ ها و آداب و رسومی که در دیگر کشورها می بیند برای نوشتن کتاب هایش استفاده می کند. او این بار ایران را به عنوان مقصد بعدی اش انتخاب کرده است. پریس در سال های ۲۰۱۳ و ۲۰۱۴ در دو دوره ۳۰ روزه به ایران آمده و با موتورسیکلتش در ایران سفر کرده، حتما نوشته های او از ایران بیشتر از چیزی است که در متن زیر می خوانید، اما او در شبکه CNN بخش کوتاهی از مشاهداتش و نکته های جالب تری که درباره ایران دیده را بازگو کرده است. این نوشته از زبان خود او نوشته شده و داستان از جایی شروع می شود که برای بار اول در فرودگاه با یک زن ایرانی دیگر برخورد می کند. یک ماشین خوشحال! تجربه جالبی از خواندن نوشته های پشت ماشین ها «شما موتورسیکلت دارید، درسته؟» این را یک زن مسن که روی صورتش چروک هایی داشت و چادر سفید و سیاهی بر سر داشت، از من پرسید. من در خط مهاجران ترکیه-ایران هستم و تا زمانی که پاسپورتم را برای ورود به ایران مهر کنند، تپش قلب دارم. با حرکت سرم می گویم بله، من موتور دارم. البته از اینکه یک زن تنها با موتورسیکلت و پاسورت بریتانیایی می خواهد به ایران برود هم نگران هستم که جلوی مرا بگیرند! اما برخورد جالب این زن مرا متعجب کرد، وقتی دوباره از من درباره موتورسیکلت پرسید و با دستانش گازهای خیالی را چرخاند و حتی صدای ووم ووم موتور را درآورد، مرا در آغوش گرفت و محکم فشار داد، سپس بلند گفت: «خیلی خوب، خیلی خیلی خوب!» و برایم آرزوی خوش شانسی کرد. در کاخ شاه ایران، تنها کفش هایش باقی مانده می خواستم ایران واقعی را پیدا کنم این استقبال مشتاقانه در ابتدای سفرم به من نیروی زیادی داد تا بتوانم ۳۰۰۰ مایل را از شمال غرب ایران تا دریای خزر و رشته کوه های البرز و در نهایت در خیابان های پر از دود تهران را بروم. نقاشی های روی دیوار تصاویری از شهدا را دارند انگیزه من؟ انگیزه من از این سفر این بود که همیشه می خواستم بدانم مردمانی که در این منطقه زندگی می کنند، چطور هستند. غربی ها و چیزهایی که از دیگران شنیده بودم برایم کافی نبودند. البته در اغلب اوقات تصویری که رسانه ها از ایران نشان داده می دهند، خیلی دوست داشتنی نیست و معمولا آن ها را آدم هایی افراط گرا معرفی می کنند، این در حالی است که کسانی که به ایران سفر کرده اند، نظرات دیگری دارند و ایرانیان را بسیار گرم و خوش برخورد می دانند. از همین رو من می خواستم خودم این کشور و مردمانش را کشف کنم. بعد از مدت زمان شلوغی در پایتخت، جایی که از شیر مرغ تا جان آدمیزاد در آن پیدا می شد، راهم را به سمت رشته کوه های زاگرس ادامه می دهم و به شهرهای تاریخی اصفهان و شیراز می روم و همچنین دیداری با کویرهای جنوب این کشور دارم. بر اساس گفته های خبرنگاران من فکر می کردم توریست ها را به دلایلی مانند جاسوسی دستگیر می کنند و در ایستگاه های مرزی انتظار چنین چیزی را داشتم که البته اتفاقی نیفتاد. فروشندگان خیابانی ایرانی های مهمان نواز مهمان نوازی ایرانی ها از موضوعاتی است که درباره آن زیاد صحبت می شود و من هم با آن روبرو شدم و خودم را میان سخاوت و محبت زیاد ایرانیان دیدم و این اتفاق باعث شد ایرانی ها از تصاویر منفی که در ذهن داشتم فاصله بگیرند. این محبت ها از راننده کامیونی انار می برد وجود داشت تا افراد کاملا غریبه ای که اصرار به پرداخت هزینه هتل من را داشتند، البته داستان تمام نشدنی تعارف چایی هم همیشه وجود داشت. پیکان از ماشین های قدیمی و محبوب ایرانی ها هر روز در میدان جنگ در ایران انواع مختلفی از پلیس ها وجود دارند و هر کدام وظیفه مجزایی را هم انجام می دهند. بنا به گزارش هایی که ایران منتشر کرده است، بیشترین میزان تلفات تصادفات جاده ای در این کشور به موتورسواران اختصاص دارد، از همین رو هر روز صبح فکر می کردم قرار است وارد میدان جنگ بشوم. نمایی از باغ فین در کاشان کنجکاوی در ایران مسافران خارجی زیادی دیده نمی شود و حضور یک زن خارجی موتورسوار برای آن ها جذابیت زیادی داشت. از همین رو با گوشی های همراه و در حالی که صورت های متعجبی داشتند از من فیلم یا عکس می گرفتند. نکته جالبی که من دریافتم این بود که با مردم غریبه ایران خیلی زود می توانستم دوست شوم و خیلی زود میان جامعه ایرانی ها قرار گرفتم. میزبان من در ایران عیسی امیدوار بود، کسی که خودش در دهه ۵۰ میلادی سرتاسر دنیا را با موتورسیکلت گشته است. در ایران و نزدیک مناطق نظامی ایستادن و عکس گرفتن ممنوع بود، البته من برای پروژه خودم سعی می کردم از برخی مناطق خیلی سرعتی عکس بگیرم. نکته جالب اینکه نقاشی های زیادی روی دیوار ساختمان ها و شهر دیده می شد. نقاشی های بر روی دیوار مهمانی ایرانی در شهر کویری یزد یک فرمانده بازنشسته ارتش از من دعوت کرد که به خانه شان بروم. این فرمانده در جنگ ایران و عراق حضور داشته و پاهای خودش را از دست داده بود. در ابتدا من نگران این بودم که این دعوت را قبول کنم، چون فکر می کردم من چه وجه اشتراکی با یک فرمانده جنگی می توانم داشته باشم، اما بعد از اینکه وارد خانه آن ها شدم، فهمیدم این نگرانی بیهوده بوده و او بسیار فرد شوخی بود و حتی سعی کرد به من برخی اصطلاحات فارسی عامیانه را آموزش دهد. نقطه اوج سفر من به ایران زمانی بود که با فرمانده سوار آسانسور بودیم و من که اعداد فارسی را یاد گرفته بودم، می توانستم طبقه ها را بشمارم، «سه، دو، یک!» اینجا بود که فرمانده به انگلیسی گفت: «این هم از شمارش معکوس!» بعد از آن هیچ کداممان چیزی نگفتیم و یکدیگر را نگاه کردیم و خندیدیم! همان لحظه بود که من فهمیدم کار خوبی کردم به حرف های دیگران توجه نکردم و خودم برای شناخت ایران واقعی دست به کار شدم. نمایی از بازار تهران نه شرقی و نه غربی «نه شرقی و نه غربی» این جمله معروف ایرانی هاست. از نظر جغرافیایی این کشور میان دو فرهنگ قرار گرفته است و هرگز خودش را هماهنگ با هیچ کدام از این فرهنگ ها ندانسته و برای هویت پارسی تلاش کرده است. متاسفانه تصویری که از ایران در جهان امروز وجود دارد ، پر از شعارهای سیاسی است و مردم کشور را تروریست می خوانند. در صورتیکه این موضوع حقیقت ندارد و در سفری که من به این کشور داشتم، آن ها را مردمانی پیچیده، خوش قلب و علاقه مند به ارتباط با جهانی گسترده تر یافتم. عیسی امیدوار که خودش جهان را موتورسیکلت طی کرده است چادر یکی از پوشش های معمول زنان ایرانی است بیشتر تابلوهای بین جاده ای ایران تنها به زبان فارسی هستند در رشته کوه های البرز
چهارشنبه ، ۲۹مهر۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: موبنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 35]