واضح آرشیو وب فارسی:فرهنگ امروز: ورود حماسه کربلا به حیطه شعر، یقینا یکی از عوامل ماندگاری و پایایی نهضت عاشوراست چرا که حضور پر رنگ شعر در روایت ماجرا و قالب نافذ مرثیه در سوگداشت ماجرا از سویی پیوند دهنده میان عواطف و دل های سوخته و حقیقت ماجرای ظهر عاشوراست و از سوی دیگر به نوبه خود باعث غنا و اعتلای اشعار و مراثی ست.به گزارش فرهنگ امروز به نقل از هنرآنلاین؛ ادبیات عاشورایی، از غنی ترین و حماسی ترین ذخایر فکری و احساسی شیعی است و برخی از شاعران نیز تمامت شهرت خویش را مدیون همین ذخیره فکری - احساسی شیعی اند مثا محتشم کاشانی. از سوی دیگر شاعران شیعی پرداختن به واقعه عاشورا را بر خود فرض می دانند و این جدای از محبت حضرت سید الشهدا یقینا ریشه در تایید و تشویق و سفارش حضرات ائمه معصومین دارد در به تصویر کشیدن و احیای همیشگی ظلمی که به ناحق بر امامشان رفته و مظلومیت حضرت حسین. سلمان ساوجی خاک، خونْ آغشته لبْ تشنگان کربلاست آخر ای چشم بلابین ! جوی خونبارت، کجاست ؟ جز به چشم و چهره، مسپَر خاک این ره کآن همه نرگس چشم و گل رخسار آل مصطفی ست ای دل بی صبر من ! آرام گیر اینجا، دمی کاندرین جا منزل آرامِ جان مرتضی ست ای که زوّار ملایک را، جنابت مقصدست وی که مجموع خلایق را، ضمیرت پیشوا است در حقِ باب شما آمد: عَلی بابُها هر کجا فصلی درین باب ست، در باب شماست هر کس از باطل، به جایی التجایی می کند ز آن میان، ما را جناب آل حیدر مُلتَجی ست کوری چشم مخالف، من حسینی مذهبم راه حق این است و، نتوانم نهفتن راه راست ای چو دریا خشکْ لب ! لب تشنگان رحمتیم آب رویی دِه به ما کآب همه عالم، تو راست جوهر آب فرات از خون پاکان گشت لعل این زمان، آن آب خونین همچنان در چشم ماست یا امامَ المتَّقین ! ما مفلسان طاعتیم یک قبولت، صد چو ما را تا ابد برگ و نوا است یا امامَ المسلمین ! از ما عنایت وامگیر خود تو می دانی که سلمان بنده آل عباست نسبت من با شما اکنون، درین ابیات نیست مصطفی فرمود: سلمان هم ز اهل بیت ماست بابافغانی شیرازی هر گل که بر دمید ز هامون کربلا دارد نشان تازه مدفون کربلا پروانه نجات شهیدان محشرست مهر طلا ببین شده گلگون کربلا در جستجوی گوهر یکدانه نجف کردم روان دو رود به جیحون کربلا نیل ست هر عشور به بیت الحزن روان از دیده های مردم محزون کربلا در هر قبیله، از قِبَل خوان اهل بیت ماتم رسیده ای شده مجنون کربلا بس فتنه ها که بر سرِ مروانیان رسید وقت طلوع اختر گردون کربلا بردند داغ فتنه آخرْ زمان به خاک مرغانِ زخم خورده مفتون کربلا گرگان پیر، دامن پیراهن حسین ناحق زدند در عرق خون کربلا خونابه روان جگر پاره حسین در هر دیار سر زده بیرون کربلا محتشم کاشانی باز این چه شورش ست که در خلق عالم ست ؟ باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم ست ؟ *** کشتی شکست خورده طوفانِ کربلا در خاک و خون تپیده میدانِ کربلا *** کاش آن زمان، سُرادق گردون نگون شدی وین خرگه بلندْ ستون، بی ستون شدی *** بر خوان غم، چو عالمیان را صلا زدند اوّل صلا به سلسله انبیا، زدند *** چون خون ز حلق تشنه او، بر زمین رسید جوش از زمین به ذِروه عرش برین رسید *** ترسم جزای قاتل او، چون رقم زنند یکباره، بر جریده رحمت قلم زنند *** روزی که شد به نیزه، سرِ آن بزرگوار خورشید، سر برهنه برآمد ز کوهسار *** بر حربگاه، چون ره آن کاروان فتاد شور و نشو، واهمه را در گمان فتاد *** این کشته فتاده به هامون، حسین توست وین صیدِ دست و پا زده در خون، حسین توست *** کای مونس شکسته دلان، حال ما ببین ما را غریب و بیکس و بی آشنا ببین *** خاموش محتشم! که دل سنگ، آب شد بنیاد صبر و خانه طاقت، خراب شد *** ای چرخ ! غافلی که چه بیداد کرده ای ؟ وَز کین، چها درین ستم آباد کرده ای صائب تبریزی چون آسمان کند کمر کینه، استوار کشتی نوح، بشکند از موجه بِحار لعل حسین را کند از مهر، خشکْ لب تیغ یزید را کند از کینه، آبدا خون شفق، ز پنجه خورشید می چکد از بس گلوی تشنه لبان را دهد فشار پور ابوتراب، جگرگوشه رسول طفلی که بود گیسوی پیغمبرش، مهار لعل لبی که، بوسه گه جبرییل بود بی آب شد ز سنگدلی های روزگار عیسی در آسمان چهارم، گرفت گوش پیچید بس که نوحه درین نیلگون حصار نتوان سپهر را به سرْ انگشت برگرفت چون نیزه بر گرفت سرِ آن بزرگوار؟ در ماتم تو، چرخ به سر کاه ریخته ست این نیست کهکشان که ز گردون شد آشکار! چون خاک کربلا نشود سجده گاه عرش ؟ خون حسین ریخت بر آن خاک مشکبار صائب ! از ین نوای جگر سوز لب ببند کز استماع آن، جگر سنگ شد فِکار بیدل دهلوی سایه دستی اگر ضامن احوال ماست خاک ره بیکسی ست کز سرِ ما بر نخاست دل به هوی بسته ایم، از هوس ما مپرس با همه بیگانه است آن که به ما آشناست داغ معاش خودیم، غفلتِ فاش خودیم غیرْ تراش خودیم، آینه از ما جداست آن سوی این انجمن نیست مگر وهْم و ظن چشم نپوشیده ای، عالم دیگر کجاست ؟ دعوی طاقت مکن تا نکشی ننگ عجز آبله پای شمع، در خور ناز عصاست گر نیی از اهل صدق، دامن پاکان مگیر آینه و روی زشت، کافر و روز جزاست صبح قیامت دمید، پرده امکان درید آینه ما هنوز شبنم باغ حیاست در پی حرص و هوس سوخت جهانی نفس لیک نپرسید کس : خانه عبرت کجاست ؟ بس که تلاش جنون، جام طلب زد به خون آبله پا، کنون کاسه دست گداست هستی کلفَتْ قفس، نیست صفا بخش کس در سرِ راه نفس، آینه بختْ آزماست قافله حیرت ست موج گهر تا محیط ای املْ آوارگان ! صورت رفتن کجاست ؟ معبد حسن قبول، آینه زارست و بس عِرض اجابت مبر، بی نفسی ها دعاست کیست درین انجمن محرم عشق غیور؟ ما همه بیغیرتیم، آینه در کربلاست بیدل ! اگر محرمی رنگ تک و دو مبر در عرق سعی حرص خفَّت آب بقاست مهدی شادکام اوغانی
چهارشنبه ، ۲۹مهر۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فرهنگ امروز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 7]