واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: اندیشه - گفت و گوی گروه اندیشه خبرآنلاین با استاد دکتر جابر عناصری محمد رضا اسدزاده - گپ و گفت ما با استاد جابر عناصری در آغاز محرم انجام شد. اگر چه قرار گذاشتیم تا در آینده استاد را به کافه خبر دعوت کنیم. استاداردبیل زاده ی 65 ساله از کودکی به تعزیه و شبیه خوانی علاقه مند بوده است. گرچه دکترای خود را در رشته فلسفه گرفته است. با او ساعاتی طولانی سخن گفتیم و هرگز از سخن گفتن خسته نشدیم. چه آنکه او شیرین می گوید و تنها از آنچه کامل اطلاع دارد حرف می زند. خودش می گوید اطاعاتش مدیون عشق به تحقیق است که از سیزده سالگی آغاز شده. در این سن بوده که یک پژوهش فرهنگی را انجام داده و آنرا بصورت روزنامه دیواری ارائه کرده است.استاد، دوره تخصصی مردم شناسی را در انگلستان به تحقیق درباره خاورمیانه، جنوب غرب آسیا و بویژه مسائل فرهنگی ترکیه و ایران گذرانده است.از سال 1356 در دانشکده هنرهای دراماتیک دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران، دانشکده سینما و تئاتر دانشگاه هنر و دانشکده هنر دانشگاه تربیت مدرس، تدریس کرده است و سرپرستی برخی گروه های تحقیقی مردم شناسی را برعهده داشته است. مرور فهرست فعالیت ها ، تحقیقات و آثار وی در این مختصر نمی گنجد. ما در بخش اصلی این گفت و گو به موضوع "سوگنامه ها در فرهنگ مردم و عاشورا درایران ما" پرداخته ایم. گفت و گوی گروه اندیشه خبرآنلاین را با استاد جابر عناصری می خوانید. در فرهنگ کهن ایرانی ، سوگ نامه ها نقش به سزایی دارند . اگر موافقید بحثمان را از این مقوله آغاز کنیم؟ ظرایف و دقایق مربوط به فرهنگ کهن و فرهنگ امروز ایران را از سبکها، مکتبها و کتب ارزنده و نیز از جملات قصیر با معانی کثیر در ذهنم دارم. بسیاری هستند که این ها را نمی شناسند و از سر قدر ناشناسی سخن می گویند. به قول فرانسیس بیکن، فیلسوف انگلیسی، ما مثل غولهایی هستیم که بر شانههامان کودکان کوچکی سوار میکنیم. میتوانستیم به هدف برسیم ولی خواستیم که کودکان چنین کاری را بکنند و به منظور هم رسیدند و اگر ما خودمان را از زیر پای کودکان بکشیم با سر به زمین میخورند. لذا هر ملتی آیین، رسم و سنتش را فراموش کند، مثل طفلی است که باید همه چیز را از اول یادبگیرد. به این دلیل است که وقتی این کتاب را نوشتم، به یاد داشتم که روزگاری در ایران ما حتی نوازندگان چنان سرودهای زیبایی ساختهاند و جامهدران کردند و سوگ چامه و سوگ سرود خواندند، سوگ نوا، سوگیانه و سوگ خانه داشتند. چه زخمه راندی از کین سیاووش پر از خون سیاووشان شدی هوش چو کردی یاد ایرج را سرآغاز جهان را کین ایرج نو شدی باز بنابراین میدانستم که در ایران ما سوگ کیومرث، سیاوش،ایرج، سهراب، اسفندیار و سایر سوگها وجود دارد و میدانستم که در معتبرترین کتاب تاریخی که نامش «تاریخ بخارا» است، «ابوبکر جعفر نرشخی» گفته است مردم بخارا را در کشتن سیاووش نوحههاست و مطربان آن را سرود ساختهاند و قوالان و نوازندگان آن را مینوازند و میگریند و این داستان زیادت از سههزار سال است و باز هم میدانستم که ابوریحان بیرونی در کتاب «آثارالباقیه التنجیم، لاوائل الصناعه التنجیم» میگوید: «روز دهم عاشورا حسین (ع) به اتفاق یاران خود به حمام خون درآمدند که در تاریخ بشری چنین سوگی دیده نشده است.» و چون میدانستم که نقاشی موزاییکی از مناطق آسیایی مرکزی به دست آمده از سوی «الکساندر مونگیت» باستانشناس روسی که سوگ سیاووش را در قالب تصویر برای ما نشان میدهد، بیشک باید ترانههایی باشند به عنوان مراثی و برای نشان دادن دلسوزی و اظهار همدلی و همنوایی ما با کسانی که روزگاری چه در عالم اسطوره و چه در عالم اسوه برای ما کهن سرمشق بودهاند و تداوم فرهنگی همیشه در ایران بوده، اما انقطاع فرهنگی هرگز نبوده است. من با اشراف کامل به فرهنگ ایرانباستان و سور و سوگ مردم، این کتاب را نوشتم. خواستم از زمینههایی استفاده کنم که جریان سیال ذهن و جوهره خیال وابسته به این مباحث بدون کوچکترین تحلیفی وارد مبحث شود. مطالب این کتاب را از زبان امام معصوم حضرت زینالعباد (ع) بصورت راوی نوشتم زیرا مطالبی که حضرت زینالعابدین (ع) فرمودهاند در مقاتل بسیاری منعکس شده است که کاملاً برای ما موثق بوده است از این نظر، این کتاب با بررسی و تحقیق بر اسناد و مدارک نگاشته شده است. در تحلیل این سوگ نامه ها بحثی به نام جایگزینی و تطابق هست. این تطابق در بررسی تاریخی چه تعریفی دارد و چگونه قابل شناسایی است؟ بله. تطبیق بر دو نوع است. تطبیق بعید و قریب. تطبیق بعید یعنی نشان دادن فقط رگههایی از موضوع و تطبیق قریب یعنی توگویی در عالم اسطوره که فارغ از قید زمان و مکان بوده و در عالم اسوه که مقید به زمان و مکان بوده است، صفات پسندیده و والا و متعالی ایرانیان بروز کرده است در قالب شخصیتهایی که برای ما بعدها در جهانبینی اسلامی الگو واقع شدهاند. برای حضرت امیر (ع) لقب «حیدر» به کار میبریم. این لقبی است که در آیین مهر برای «مهر» هم به عنوان «حملهکننده مکرر» به کار میرفتهاست و لقب «اسد» به معنای «شیر» که در ایران باستان نماد مهر بوده است و هاله مقدسی که دور سر قدیسین میافتد مسلماً از ایران ما به فرهنگهای دیگر نفوذ کرده است که نشان خورشید منور همیشه تابانی بوده که در وجود اولیاست. ما چه می دانیم در این سرزمین بزرگ چه خبرهاست. قدر این ایران را چه کسی دانسته است. معتقدم ناگفته های ایران ما از گفته ها بسیار افزون تر است. شما در کتاب ایران ما نقاشیهایی که به تصویر کشیدهاید، به نوعی بیانگر علاقه وافر ایرانیان به اسطوره و حماسهسازی است. زیرا در مقتلهایی که بصورت مستند و مکتوب مقاتلنویسان نوشتهاند برخی از این مباحث نیامده است. برای مثال «حضرت قاسم (ع) سری را بریده است و در دستانش گرفته» و یا «شهادت دو طفلان مسلم در تاریخ طبری بسیار کمرنگ مطرح شده است.» ، به جز اسطوره در شعر کربلا، اسطورهسازی در نقاشی عاشورایی را چگونه تفسیر و تعبیر میکنید؟ ایرانیان یک صفت بسیار مثبت دارند و اینکه به هر آنچه هست بسنده نمیکنند و به آنچه باید باشد فکر میکنند. دنیای آرمانی ایرانیها همیشه چنین بوده است که آنچه کهن نمونه بوده به اعلا درجهای میرساندند تا بتوانند خودشان باری از همت ببندند. شعر زیبای مولانا که «از جمادی مردم و نامی شدم» بهترین نمونه است که در آخر میگوید: از فلک هم پران میشوم و از آن هم فراتر میروم و این زمانی است که انسان ایرانی به زمان، مکان و شخص زیی بسنده نمیکند و سعی میکند که ضمن شناخت اسوهای موجودات برتر، آنها را به حدی برساند که بتواند از همه زیباییها خوبیها، برازندگیها و رشادتها برای وجود آنان استفاده کند. در این صورت بحث غلو به وجود نمیآمد؟ غلو بر دو معنا است. یکی غلو مبتنی بر مصادیق که غلو مثبت است و دیگری غلو منفی که مکروه است ولی وقتی میبینیم که جوانی در نوسبیلی آنچنان برای رفتن به کام مرگ آماده است که دیگران حتی آماده نیستند که خاری از خارستان کربلا به پایشان برود. مسلماً بیغلو نیست این شتاب، رهپویی و سلوک عارف است وقتی عارف میگوید:«شیخ ما به یک نظر بر روی دریاها از مغرب به مشرق میرود آنسان که دامنش آلوده نمیشد.» شاید غلو به نظر برسد اما معنای رمزی، اشارهای، کنایهای و استعارهای در آن هست که اگر بخواهد میتواند چنین بکند. ما در تاریخ باید عین آنچه را که هست ثبت کنیم، اما وقتی که به غلو مثبت میرسیم، جوهره خیال ما در اینجا نفوذ پیدا میکند. درست مثل نمایش که امکان وقوعش در جهان خارج مطلقاً وجود نداشته باشد، اما ما این کار را انجام میدهیم تا نشان بدهیم که انسانها باید هدف را بزرگ جلوه دهند تا برای رسیدن به هدف جانفشانیها کنند. در برخی از مباحث عاشورا، روایت ضعیفی وجود داشته است اما در نقاشیها و در فرهنگ عاشورایی ما ایرانیان بسیار زیاد به آن پرداخته شده است. مثلاً قضیه «شیر» که در پیشگاه حضرت سیدالشهدا(ع) حضور مییابد. حتی در مقاتل طراز بالای شیعه هم این مسأله را بصورت کمرنگ میبینیم، اما در نقاشیها و فرهنگ ما پررنگتر مطرح شده است؟ روزی به استاد «حسن اسماعیلزاده چلیپا» که مصور بسیاری از این نقاشیهاست گفتم: «شما ذوالجناح را چنان ترسیم کردهاید که انگار خطکش گذاشتهای و دندانهای ذوالجناح را مکعب شکل درآوردهاید، یالش را بلند و سمش را تیز، آخر این حیوان که زیر پای اسبها بوده، چه گناهی کرده است. ولی درباره اسب شمر دندانها و موهایش را ریخته، گوشتش را بریده و سمش را کند کشیدی» گفت: «نتوانستم بیشتر از این اسب وحشی شمر را ذلیلتر نشان دهم تازه دلم به حالش سوخت. اگر احساس و شعور داشت که به شمر سواری نمیداد و محکم بر زمین میکوبیدش» یادتان باشد که عوام اهل تجسمند و عوام کسی نیست که با ژرفانگری فقهی فلسفی به طور دقیق به موضوع بنگرد عوام آنچه میبیند اثر عینی است. حتی به جایی برسد که روایت باشد ما در تاریخ دیدیم که چوپان موسی فریاد زد «خدای من تو کجایی تا شوم من چاکرت، چارقت دوزم کنم شانه سرت» در آنجا نشان میداد که وجود من و تو از همدیگر تفکیک ناپذیر است، با اینکه میدانیم که خدا نه مرکب بود و جسم و نه مرئی و نه محل، ولی او خدا را در حرمخانه غار خود آورده بود تا پنهان کند با اینکه روایت است و ضعیف،اما باز مثالی آوردند و به مزاح حتی گفتند که کسی نمازش را کوتاه خواند. به او گفتند: کوتاه خواندی. گفت: طرف بزرگ است. در کتاب شما دو روایت داریم. یکی روایت تصویری است و دیگری روایتی بصورت تاریخ نگاری از زبان حضرت سیدالساجدین (ع). کدام یک از این روایتها برای شما اهمیت بیشتری داشته است؟ بیشک از نظر حجت، برهان و دلیل، بخش تاریخی قویتر است و حایز اهمیت و به این دلیل است که من از کلمه به کلمه مقاتل برای این کتاب استفاده کردم، اما همیشه این بیت وحشی بافقی را زمزمه میکردم. «به نام چاشنیبخش زبانها ـ حلاوت بخش معنی در بیانها» بنابراین لازمهاش این بود که حلاوت و چاشنیای به تاریخ بدهم تا مرا تاریخنگار حساب نکنند و به عنوان هنرمندی به حساب آورند که عاشورا را به عنوان هنر قدسی در نظر گرفتم. /62
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 495]