تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 26 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، هرگز بدگويى كسى را نمى‏كردند، سرزنش نمى‏نمودند و در ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1815948508




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

شوهر بعد از طلاق هم همسرش را تعقیب می کرد


واضح آرشیو وب فارسی:سلامت نیوز: سلامت نیوز :باران می بارید و زن و مرد اول یک کوچه روبه روی کلانتری بحث می کردند. هر دو موقع حرف زدن دست هایشان را به طرف یکدیگر می گرفتند. انگار هم نه انگار که باران هر دوی آن ها را خیس کرده بود. هر دقیقه جدی تر و بلندتر از دقیقه قبل به بحثشان ادامه می دادند. به گزارش سلامت نیوز به نقل از روزنامه بهار زن 28 ساله مانتوی سبز روشن به تن داشت و باران سرشانه های آن را لجنی کرده بود. مرد هم که تقریبا 35 ساله به نظر می رسید پیراهن رسمی مشکی به تن داشت و موهایش تقریبا بلند بود. وقتی که دانه های باران را روی صورتش حس می کرد با گوشه انگشت شست دست راستش آن ها را از پاک می کرد. او همان دستش را با حالت تهدید به سمت زن می گرفت و صدایش را بالا می برد. زن هم در مقابل فریاد می کشید. فریادهایشان توجه مردم را جلب می کرد اما رفتار آن ها طوری بود که انگار در اتاقی تنها هستند و کسی اطرافشان نیست. مرد مسنی به سمت آن ها آمد و سعی کرد جدایشان کند، اما مرد او را کنار زد و بحثش را با زن ادامه داد. مرد رو به زن گفت: «من خودم دیدم که سوار ماشینش شدی و رفتی. انکار نکن. چطور توانستی این قدر زود این کار را بکنی؟» همین ها را که می گفت از شدت عصبانیت به صورت زن سیلی زد. دو سرباز به سمت آن ها آمدند و مرد و زن را به کلانتری بردند. زن دستش را روی نیمی از صورتش گذاشته بود و آرام اشک می ریخت. همراه آن ها به کلانتری می ر وم. مرد گوشه ای از راهرو روی صندلی نیم خیز نشست و سرش را در دستانش گرفت. زن هم طرف دیگر راهرو ایستاد. سمتش می روم و شروع به حرف زدن می کنم. گریه می کند و می پرسد: «صورتم چیزی شده؟» صورتش را نگاه می کنم. قرمز شده، کمی باد کرده و جای دستان مرد روی صورتش باقی مانده است. می پرسد آینه دارم یا نه و با دیدن خود در آینه داد می زند و رو به مرد می گوید: «بدبختت می کنم، دیه اش را می گیرم.» رو به من ادامه می دهد: «این مرد که من را کتک زد همسر سابقم بود. حدود 6 ماه می شود که از هم توافقی جدا شده ایم. خودش می گفت دیگر نمی تواند تحملم کند. من در یک آژانس هوایی کار می کنم و خودش مدیر فروش شرکت بازرگانی است و با هم در محل کار آشنا شدیم و ازدواج کردیم. تا یک سال اول زندگی مشترکمان نمی دانستم به این اندازه شکاک است ولی به مرور زمان این اخلاقش مشخص شد. ما قبل ازدواج با هم هماهنگ کرده بودیم که من کارم را داشته باشم و مانعی برای کار کردنم نباشد، ولی بعدا شروع به بهانه گرفتن کرد. هر روز یک مسئله ای را بزرگ می کرد و بر سر آن بحثمان می شد. کار به جایی رسید که به خانواده ام شک کرده بود. چند باری در میهمانی های خانوادگی برخورد بدی با پسرهای مجرد خانواده کرد که با آن ها صحبت می کردم و باعث رنجش آن ها و آبروریزی من شد. چند بار که این کار را تکرار کرد، خیلی کم در میهمانی ها شرکت کردم و هر بار به بهانه ای از رفتن به میهمانی و جشن های ازدواج امتناع می کردم. این کارها را می کرد که از رفتن به کار منصرف شوم، ولی من حاضر بودم برای کار کردن با او بجنگم و خودش هم این را می دانست. من را به شدت منزوی کرده بود و به خاطر برخورد بدش دوست های صمیمی ام دیگر سراغم را نمی گرفتند. این وضع هم برای من و هم برای خودش به شدت آزاردهنده بود تا جایی که تصمیم گرفتیم برای اذیت نکردن همدیگر جدا شویم. زمانی که جدا شدیم تا یک ماه خبری از او نشد، ولی بعد از یک ماه مزاحمت هایش شروع شد. جلوی در خانه مان می ایستاد و بعد تعقیبم می کرد که ببیند با چه کسی رفت و آمد می کنم. یک بار که همکار پدرم دنبالم آمد که من را به خانه شان ببرد، جلوی ماشین را گرفت و با او درگیر شد و او را زخمی کرد ولی همکار پدرم به دلیل احترامی که به پدرم می گذاشت از شکایتش گذشت و او را بخشید. آخرین بار هم دیشب بعد از چند بار تهدید جلوی محل کارم آمد و با دادوبیداد و حرف های رکیک آبرویم را پیش همکارانم برد. امروز هم به همین دلیل به کلانتری آمدم تا از او شکایت کنم. امروز دنبالم آمده و می گوید می دانسته که در مدت زمان ازدواجمان با همکارم رابطه داشتم و به همان خاطر از او جدا شدم. » به اینجا که می رسد هر دوشان را از اتاق صدا می کنند. پیش از داخل شدن دوباره صدای جر و بحثشان بلند می شود. احتمالا این بار بخششی در کار نخواهد بود.


یکشنبه ، ۲۶مهر۱۳۹۴


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سلامت نیوز]
[مشاهده در: www.salamatnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 31]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن