واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: وبلاگ > تهرانی، مهدی - دیشب او در خواب و در آرامش به سوی معبود رفت . بهار امسال ، آخرین بهار زندگی او شد و او در فصل شکوفه ها قلمش را برای همیشه کنار گذاشت . برای همکاران مطبوعاتی آنهایی که از نزدیک با علیرضا آقابالایی کار کرده اند ، یک چیز همیشه آشکار بود . علیرضا مدام در حال ثابت کردن وجود خویش بود . در واقع او سمبل آن دسته از روزنامه نگاران و نویسندگانی بود ، که علیرغم سابقه در خور ، در نویسندگی و کار در سینما و هم چنین فعالیت های مطبوعاتی ، مجبور بود 10 سال آخر عمرش را ، و هر روز آن را بجنگد و خودش را برای تازه واردان به این عرصه ثابت کند . او سمبل یک مرد شریف و یک فرد مطبوعاتی کارکشته بود که مجبور شده بود برای آدم های اداری که تنها سابقه شان در مطبوعات گذر کردن یکی دو ساله از زیر تابلوی یک روز نامه بود ؛ به شرح سابقه خود بپردازد تا بتواند برای صندلی خود و بقای خود بجنگد . برای او دغدغه امنیت شغلی یک معضل هرروزه بود . بعد از 2 سال بی خبری ، مهر ماه سال 79 او را در دفتر مدیر مسئول روزنامه جام جم دیدم و طبیعی بود که بال در آوردم . صورتش خسته تر از همیشه و ناامید تر از هرروز می نمود . هرچه بود ، جای خوبی دعوت شده بود . کسی او را دعوت کرده بود که خود از 25 سالگی با زیر و بم مطبوعات آشنا بود و با آدم های آن . با این حال باز هم علیرضا باید می جنگید و خودش را در تحریریه روز نامه جام جم ثابت می کرد . او پای ثابت و افتخار صفحه من در گروه رسانه بود . قلم علیرضا برای نوشتن در باره فیلم های کلاسیک خلق شده بود . تیترهای او درباره جان فورد و سام پکین پا چقدر به دل می چسبید . اگر می خواستم درباره تولد جان وین یادداشتی برایم بنویسد ، احتیاجی به گوشزد کردن زمان و این حرفها نبود ، او نه به مرجعی مراجعه می کرد و نه از کسی چیزی می پرسید . سینمای کلاسیک آمریکا در ذهن او حک شده بود . یک ساعت بعد بود که یادداشت را می آورد ، بدون خط خوردگی و ساق و سالم و با آن خط زیبا و نازنین . بامزه اینجا بود که حاضر بود برای بزرگان سینمای کلاسیک ده صفحه بنویسد اما هرگز حاضر نبود اسم ژان لوک گدار یا فرانسوا تروفو را بیاورد . از امثال آندری وایدا یا حتی آندره تارکوفسکی هم بیزار بود . کافی بود از او خواهش می کردم ، آنهم به زبانی که بلد بودم و از او می خواستم دو خط درباره این ها بنویسد . آن وقت بود که باید تا میدان محسنی پابرهنه می دویدم تا یقه مرا نگیرد . نه اینکه علیرضا این نوع سینما ، سینمای روشنفکرانه یا سینمای معناگرا و یا موج نویی ها را نفهمد . او اعتقاد داشت که فیلم و سینما باید شکوه داشته باشد و این فرانسوی ها آمده اند یک دوربین اکلر 16 میلی متری روی دوششان انداخته اند و آدم شده اند . استنادش هم به دیالوگ گدار در 40 سال پیش بود . بدبخت گدار آن زمان گفته بود ، ما سینما را از دخمه هایی به نام استودیو در آوردیم . و سینمای کلاسیک دیگر به تاریخ پیوسته است... او به همه چیز به دیده شرافت نگاه می کرد . باری اما علیرضا آقابالایی خودش هم در روزنامه جام جم به تنها تن خویش پایه گذار و بنیان گذار یک نیم صفحه و در برخی روزها ، یک تمام صفحه شد . صفحه ای به نام کنداکتور . علیرضا برای جا افتادن این نیم صفحه از روز اول جنگید تا ایامی که ( دقیقا به خاطر دارم مرداد سال 83) اگر این کنداکتور یک روز بدلیل مسائل فنی و کمبود جا نصفه و نیمه کار شده بود ؛ تلفن های خوانندگان قطع نمی شد و این موقع بود که لبخند رضایت بر لبان او می نشست . اما برای همین ثبات ، او سختی ها و طعنه ها و نیش های زیادی شنید و به روی خود نیاورد . علیرضا رفت ، سارا دختر نازنین او از امشب باید کتاب های پدرش را بخواند . علیرضا دیگر برای او قصه نمی گوید . اگر برخی مهربانی بلد بودند شاید علیرضا بازهم امروز زنده بود .اگرچه او شرافت داشت و آقامنش بود . علیرضاهای بعدی ، در راهند تا در قبر بخوابند و مدیران جوان هم در راهند .کسانی که با یک تلفن بر صندلی های مدیریت در عرصه مطبوعات می توانند بشینند . و دست برقضا شرکت کردن در مراسم ترحیم رانیز خوب بلدند که هیچ اصلا عاشق این کارند . امروز عصر، صفحه علیرضا را چه کسی در می آورد؟ صفحه ای که او 10 سال برای ثباتش جنگید و بدان شرافت حرفه ای داد . کتابهای شعر علیرضا و فعالیت های سینمایی اش را در این یادداشت ذکر نکردم . خواستم چیزی بنویسم که خود سالها پیش؛ بارها رخ به رخ برایم با دل دردمند گفته بود . شرافت او به یاد ماندنی است . اگر مناعت طبع او را با همه گرفتاری هایش می دانستید . جایش خالی است . خدا او را در 45 سالگی در روز تولد حضرت زینب سلام الله به پیش خود برد ، باشد که با مولایمان سرور و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین محشور باشد .
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 387]