تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 28 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):هان! ميان حق و باطل جز چهار انگشت فاصله نيست. از آن حضرت درباره معناى اين فرمايش س...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

آراد برندینگ

سایبان ماشین

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

خرید نهال سیب سبز

خرید اقساطی خودرو

امداد خودرو ارومیه

ایمپلنت دندان سعادت آباد

موسسه خیریه

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1806887658




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

خاطره سوزناک شهید حاج حسین همدانی


واضح آرشیو وب فارسی:عقیق: کنار سنگر که رسیدم، دیدم اسماعیل شکری موحد، دو زانویش را محکم در بغل گرفته و یک گوشه مچاله شده، همانطور که چمباتمه نشسته بود، سرش را بلند کرد و زُل زد توی چشمهای من، صورتش خیس اشک بود و از شدت بغض در گلو مانده، چانه اش بی اختیار می لرزید.عقیق : از شهادت بهترین و صمیمی ترین و نزدیک ترین دوست و همرزمش شهید حاج محمود شهبازی:  ... کنار سنگر که رسیدم، دیدم اسماعیل شکری موحد، دو زانویش را محکم در بغل گرفته و یک گوشه مچاله شده، همانطور که چمباتمه نشسته بود، سرش را بلند کرد و زُل زد توی چشمهای من، صورتش خیس اشک بود و از شدت بغض در گلو مانده، چانه اش بی اختیار می لرزید.  نمیدانم در آن لحظات، این چه صبری بود که خدا به من داد. حتی نَم اشکی هم به چشم هایم نیامد، برگشتم از بچه هایی که دور من حلقه زدند، پرسیدم: کجا شهید شد؟  مرا بردند دویست متر جنوبی تر از محل آن سنگر و زمین را نشانم دادند.  زیر نور رنگ پریده مهتاب، قیفِ انفجارِ به جا مانده و زمینِ سوخته و زیر و زِبَر شده اطرافش را دیدم، کاملا مشخص بود که موشک کاتیوشا، با چه ضربِ مهیبی آنجا فرود آمده، چند قدمی کنارتر، در یک گودالِ کوچک، خون زیادی جمع شده بود، به زحمت خم شدم، کفِ دست راستم را جلو بردم و زدم به لُجه خونِ سرخ محمود شهبازی  و بعد، دستِ خون آلودم را، با تمامی عشقی که به این برادر سفر کرده داشتم، کشیدم به سر و صورتم، به آسمان نگاه کردم، قرص ماه، بالای سرم ایستاده بود.  ○ بسم الله الرحمن الرحیم. پیش از ورود به مباحث اصلی، بهتر است خودتان را بدون سانسور برای خوانندگان متن مکتوب شده ی این گفت و گو ها معرفی کنید. خواننده حق دارد با پس زمینه های زندگی فردی، خانوادگی و اجتماعی شخصیتی که قرار است راوی تاریخ شفاهی معاصر او باشد، آشنا بشود. متوجه که هستید؟ □ بسم الله الرحمن الرحیم. با سلام و صلوات به ارواح طیبه شهیدان انقلاب و دفاع مقدس صحبت ام را شروع می کنم. اما معرفی بدون سانسور... [می خندد]... بسیار خوب آقاجان. من حسین همدانی هستم؛ متولد 24 آذرماه سال 1329 در شهرستان آبادان. فرزند سوم خانواده ای هستم که عبارت بود از پنج سر عائله: دو خواهر بزرگ تر از خودم و بک برادر کوچک تر. مادرم، بانوی خانه دار و بسیار مؤمنه ای بود. پدرم مرحوم علی آقا همدانی در چند سال آخر عمرش در شرکت ملی نفت ایران کار می کرد. کارگر فنی پالایشگاه نفت آبادان بود و انسانی زحمت کش و شریف. مقدر نبود بیش از سه سال، سایه پر مهر پدر را بر سر داشته باشم. سال 1332 ، بر اثر یک بیماری صعب العلاج، کار ایشان به بیمارستان و اتاق عمل کشید و زیر تیغ جراحی فوت شد و جسدش را در گورستان احمد آباد شهر آبادان به خاک سپردند. مادرمان ماند، با چهار فرزند یتیم. سالهای اول پس از فوت پدر، خیلی به ما سخت گذشت. خانواده به آن صورت ممر درآمدی نداشت. چند سالی طول کشید تا سرانجام با دوندگی فراوان مادر و دایی ما، شرکت نفت حاضر شد مستمری ماهیانه ناچیزی برای عائله مرحوم پدرم تعیین کند. بعد هم دیگر به زادبوم خانوادگی نقل مکان کردیم و مقیم همدان شدیم. منبع:فردا


دوشنبه ، ۲۰مهر۱۳۹۴


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: عقیق]
[مشاهده در: www.aghigh.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 20]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن