واضح آرشیو وب فارسی:فرهیختگان: محسن فرجی، نویسنده می خواهم برایتان قصه ای تعریف کنم؛ قصه ای که خیلی هم خیالی نیست و اتفاقا عین واقعیت است. قهرمانان این قصه، پنج کودک هستند و داستان شان خیلی غم انگیز است. اما نه، نمی خواهم کام تان را تلخ کنم، چون آخر قصه این بچه ها می تواند خوش و شیرین باشد، آن هم به دست خود شما. حتما می پرسید چطور؟ اجازه بدهید اول بچه ها را معرفی کنم، بعد بگویم چگونه می توانیم پایانی خوش برای آنها رقم بزنیم. اسم اولی آنها الهه است. الهه خرداد سال ۸۴ با نقص دررفتگی لگن به دنیا آمد به همین دلیل هم امکان راه رفتن نداشته است. این کودک در سه ماهگی برای رفع آب مروارید جراحی شده، اما به دلیل امکانات مالی ضعیف خانواده اقدامی برای رفع دررفتگی لگن او صورت نگرفته است. پدر الهه ۳۵ ساله و دارای تحصیلات سیکل است و با انجام خدمات فنی ماهانه ۷۰۰ هزار تومان درآمد کسب می کند. خانواده چهارنفره الهه در یک منزل شخصی ۵۰ متری با کمترین امکانات رفاهی زندگی می کنند. دومین بچه قصه ما ابوالفضل است؛ متولد مهر ۸۷ و مبتلا به بیماری اپیدرمولایزیس بولوزا (نوعی بیماری پوستی) است که درمان قطعی ندارد. پدر ابوالفضل ۳۰ ساله و کارگر ساده است و از این راه ماهانه ۹۰۰ هزار تومان درآمد دارد. خانواده سه نفره ابوالفضل در یک منزل استیجاری ۵۰ متری با ۱۳۰ هزار تومان اجاره زندگی می کنند و قادر به تامین هزینه های درمانی او نیستند. زهرا سومین قهرمان داستان ماست. او بهمن سال ۹۰ به دنیا آمده و از همان بدو تولد از نعمت شنوایی محروم بوده است. پدر خانواده ۲۹ ساله، دارای مدرک سیکل و کارگر ساختمانی است و ماهانه ۷۰۰ تا ۸۰۰ هزار تومان حقوق دریافت می کند. این خانواده سه نفره در یک منزل استیجاری با پنج میلیون تومان رهن و ۳۰۰ هزار تومان اجاره زندگی می کنند. چهارمین بچه هم اسمش زهراست؛ اما برای اینکه با زهرای قبلی اشتباه نشود، ادامه اسمش سادات هم دارد. زهراسادات از بدو تولد مشکل گفتاری داشته است و به رغم تلاش های بسیار خانواده همچنان قادر به صحبت کردن نیست. پدر زهراسادات ۳۳ ساله و دارای تحصیلات پنجم ابتدایی است و از راه کارگری ماهانه ۵۰۰ هزار تومان درآمد کسب می کند. خانواده سه نفره زهراسادات در مسکن مهر شهر جدید هشتگرد ساکن هستند و به سختی از عهده مخارج خود برمی آیند. ملیکا اسم آخرین بچه قصه ماست. او متولد اسفند ۹۱ و مبتلا به بیماری ژنتیکی و نادر ایکتیوز است. این بیماری درمان قطعی ندارد و بیمار باید تا آخر عمر از داروهای خوراکی و موضعی استفاده کند. پدر ملیکا ۳۷ ساله و کارگر فصلی است که یکی از کلیه هایش را ازدست داده و مبتلا به بیماری قلبی هم هست. خانواده چهارنفره ملیکا در یک منزل اجاره ای با یک میلیون و ۵۰۰ هزار تومان رهن و ۲۵۰ هزار تومان اجاره زندگی می کنند. اما گفتم که نمی خواهم کام تان را تلخ کنم؛ هنوز هم سر حرفم هستم اما به این نیاز دارم که با حضور شما پایان قصه این بچه ها را عوض کنم. برای طی این مسیر، اول باید سری بزنیم به سایت «بنیاد همدلان کودک و نوجوان»، به این نشانی: hamdelan. Org. در آنجا بخشی است به اسم «کودکان در انتظار درمان». وقتی وارد این بخش می شویم اسامی و عکس های 13 طفل معصوم را می بینیم که برای درمان بیماری های خود نیاز به کمک های ماهانه دارند. خوشبختانه، هشت تا از این بچه ها حامی پیدا کرده اند، اما پنج بچه قصه ما همچنان منتظر و چشم به راه حامی اند. فکر می کنم حالا مقصودم روشن شده باشد که چگونه می توانید پایان خوشی برای این فرشته های دردمند رقم بزنید. از میان آنها، الهه با مساعدت و هماهنگی کمیته درمان بنیاد همدلان کودک، چهارم مرداد ۹۴ در کلینیک شمس عمل شد و بنیاد شش میلیون تومان از هزینه عمل او را پرداخت کرد. اما حالا طبق نظر پزشک معالجش برای ادامه روند درمان و بهبودی نیاز به دو سال کاردرمانی مستمر دارد تا قادر به راه رفتن شود. هزینه کاردرمانی این کودک، ماهانه ۳۳۰ هزار تومان است که با توجه به مشکلات مالی، پرداخت این هزینه از عهده خانواده بیمار خارج است. ابوالفضل هم شرایطی نزدیک به الهه دارد و با مبلغی حوالی همین حدود، می تواند به تندرستی لبخند بزند. از آنجا که بیمارستان های دولتی حاضر به بستری کردن این بیمار نیستند، خانواده اش مجبور است از کودک خود در منزل پرستاری کند و مخارج پانسمان و درمان بیماری او که تحت پوشش تامین اجتماعی نیست، ماهانه حدود ۳۵۰ هزار تومان می شود. سومین قهرمان قصه ما یعنی زهرا با حمایت بنیاد همدلان کودک و نوجوان، شهریور ۹۳ در بیمارستان لقمان تحت عمل جراحی کاشت حلزون قرار گرفت. بنابر نظر پزشک، لازم است زهرا هفته ای دوبار در جلسات گفتاردرمانی شرکت کند و در کنار آن نیز هفته ای یک بار در کلاس های کاردرمانی ذهنی نیز تحت درمان قرار گیرد. با این حساب، او به هفته ای 70 هزار تومان برای درمان خود نیاز دارد. زهراسادات هم برای اینکه بتواند با همسالان خود ارتباط برقرار کند و در آینده در مدرسه کودکان عادی (و نه کودکان استثنایی) مشغول به تحصیل شود، نیاز دارد که هفته ای دوبار در جلسات گفتاردرمانی شرکت کند. همچنین باید در کنار گفتاردرمانی، در جلسات کاردرمانی ذهنی هم حضور یابد. طبق نظر پزشک، زهراسادات حداقل یک سال به کلاس های گفتاردرمانی نیاز دارد. اما این اتفاق مستلزم پرداخت هفته ای 54 هزار تومان است. داروی مورد نیاز ملیکا، پمادهای دست ساز و غالبا خارجی است که در ماه هزینه ای حدود ۸۰۰ هزار تومان دارد و خانواده اش قادر به تامین آن نیست. به نظر همه چیز گویا و واضح است. فقط به پنج آدم بامعرفت نیاز است که بتوانند این قصه را به سرانجامی خوش برسانند و با تقبل هزینه های درمان این بچه ها برای خودشان سعادت و شادمانی و لذت از انسان بودن بخرند. چرا شما یکی از این پنج نفر نباشید؟
یکشنبه ، ۱۹مهر۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فرهیختگان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 26]