تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 6 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):اگر مردم به هنگامى كه بلاها بر آنان فرود مى آمد و نعمت ها از دستشان مى رفت، با نيت هاى...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

آراد برندینگ

سایبان ماشین

بهترین وکیل تهران

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

خرید یخچال خارجی

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

سلامتی راحت به دست نمی آید

حرف آخر

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

کپسول پرگابالین

خوب موزیک

کرکره برقی تبریز

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

سایت ایمالز

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1812780403




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

پسر میوه فروش


واضح آرشیو وب فارسی:جام نیوز:
میوه پسر میوه فروش

داستان؛
پسر میوه فروش





به گزارش سرویس کودک جام نیوز، پیرمرد گاری اش را کنار کوچه گذاشه بود. خودش هم روی پله نشسته بود.   سینا گفت: « آقا سیب می خواهم. »

پیرمرد می خواست بلند شود که سرفه اش گرفت.

  سینا پرسید: « شما استراحت کنید، اجازه هست خودم سیب بردارم؟ »   پیرمرد همان طور که سرفه می کرد گفت: « باشد، بردار. »     سینا چند سیب توی پاکت گذاشت. پول را داد و خواست برود.   به پیرمرد نگاه کرد. توی فکر رفت. پیرمرد خسته و بی حال بود.     سینا گفت: این طوری که شما نمی توانید کار کنید.   پیرمرد سرش را تکان داد: « کمی سرما خورده ام. چیزی نیست، زود خوب می شوم. »


  سینا ادامه داد: می شود امروز من به شما کمک کنم؟ پیرمرد خندید و گفت: « باشد، ممنون » سینا گفت: صبر کنید به مادرم هم بگویم. این را گفت و زود رفت. سینا با یک لیوان چای گرم پیش پیرمرد برگشت.

  پیرمرد خوش حال شد. چای را گرفت و تشکر کرد. سینا بلندگو را توی دستش گرفت: « آهای سیب، سیب های تازه، سیب های خوشمزه. »   2013/ تبیان   «برای ارسال نقاشی های زیبای خود این قسمت را کلیک کنید»  



۰۸/۰۷/۱۳۹۴ - ۱۶:۳۳




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جام نیوز]
[مشاهده در: www.jamnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 11]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن