تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 16 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):انسان بلند مرتبه چون به فهم و دانايى رسد، متواضع مى شود.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1826562530




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

نوجوانی که با صورت خونین به دیدار آقا رفت +عکس


واضح آرشیو وب فارسی:قم فردا: قم فردا: نمی دانم برای چند دقیقه چه شد که عراقی ها جهنمی به پا کردند و آنچنان آتشی روی ما ریختند که مدتی درازکش روی زمین ماندم و با اصابت هر خمپاره و توپی بالا و پایین می شدم...به گزارش پایگاه خبری تحلیلی قم فردا ،سید مسعود شجاعی طباطبایی، 15 سال داشت که پوتین به پا کرد و بسیجی راه روح الله شد. او سخت ترین وظیفه را در صحنه نبرد بر عهده گرفت. در حالی که چشم شیشه ایش را به دوش می گرفت، نزدیک ترین مکان به صحنه نبرد را برمی گزید و به ثبت وقایعی که گاهاً دلخراش بود، پرداخت. شجاعی طباطبایی در عملیات های بدر، کربلای یک، بیت المقدس 7، والفجر 8، کربلای 5 و مرصاد به عکاسی پرداخت. پس از جنگ توجه او بیشتر به کاریکاتور معطوف شد اما به عکاسی به عنوان دل مشغولی هایش هم چنان ادامه می دهد. در ادامه شرح یک عکس به زبان سید مسعود شجاعی طباطبایی از دوران دفاع مقدس را می خوانید. نفر سوم: مسیح (اصغر) محمدی حوالی ظهر بود، گرما بیداد می کرد، دشمن که از ارتفاعات قلاویزان رانده شده بود و با تمام قوا سعی در باز پس گیری ارتفاعات داشت، نور آفتاب به سود آنها بود، رزمنده ها که تمام شب مشغول عملیات بودند در این ساعات کمی خسته به نظر می آمدند. تدارکات نرسیده بود و رزمندگان تشنه بودند. در جایی که فرمانده مقرر کرده بود، خسته و تشنه کیسه های شن را پر می کردند تا از گزند ترکش های توپ و خمپاره در امان باشند. سنگرها بدون سقف بود، چون نه فرصتی برای این کار و نه خبری از تدارکات بود. دوربین را برداشتم و به قصد روحیه دادن به رزمندگان و گرفتن عکس در مسیر خاکریز حرکت کردم. صدای سوت توپ و خمپاره باعث می شد دائم خیز بروم، نمی دانم برای چند دقیقه چه شد که عراقی ها جهنمی به پا کردند و آنچنان آتشی روی ما ریختند که مدتی درازکش روی زمین ماندم و با اصابت هر خمپاره و توپی بالا و پایین می شدم... کمی آرامش که ایجاد شد بلند شدم تا اطرافم را ببینم. در ابتدا دود حاصل از این همه انفجار و خاک باعث شد درست متوجه اوضاع نشوم، گوش هایم تقریبا چیزی نمی شنید، به نظرم آمد که زمان از حرکت باز ایستاده و متوقف شده، از موج انفجارها کمی گیج بودم...! دیدم بچه های زیادی به روی زمین افتاده اند، در همین زمان نگاهم به صورت نوجوانی افتاد که صورتش از برخورد خمپاره به نزدیکش سیاه شده بود و ترکش های آن تمامی صورتش را گرفته بود. بی اختیار دوربینم را بالا آوردم و عکسی از او گرفتم. در حال حرکت بود و برای اینکه به زمین نیفتد از لبه های سنگرهای شنی کمک می گرفت. جلو رفتم، صدای زمزمه اش را می شنیدم، به آرامی گفت: "آقا اومدم. حسین جان اومدم." وقتی به او رسیدم دیگر رمقی برایش باقی نماده بود و به زمین افتاد. او را به آرامی بغل کردم، همچنان نجوا می کرد. با تمام وجود امدادگر را صدا زدم. صورتش را بوسیدم و به او گفتم: عزیزم، چیزی نیست و ناامیدانه برگشتم و باز امدادگر را به یاری خواستم. حالا اشک هایم با خون های زلال او در هم آمیخته شده بود، دیگر نجوا نمی کرد و به آسمان چشم دوخته بود. امدادگر آمد، اما ...، لحظه ای بعد گفت: «کاری از دستم برنمی آید، شهید شده، برادر زحمت می کشی ببریش معراج شهدا...»


سه شنبه ، ۷مهر۱۳۹۴


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: قم فردا]
[مشاهده در: www.qomefarda.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 23]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن