واضح آرشیو وب فارسی:بروزها: مجله روشن – محسن ظهوری: فیلم های «ماتریکس» را دیده اید؟ دوست شان دارید؟ پس حتما به تماشای سریال «حس هشتم» (Sense 8) بنشینید و از تخیل «واچوفسکی»ها لذت ببرید. البته که از نظر معنایی، این سریال به پای ماتریکس ها نمی رسد، اما قرار هم نبوده هم چون ماتریکس این بار مفهومی فلسفی دست مایه فیلمی هیجان انگیز و عام پسند شود. در حس هشتم، همراه با واچوفسکی ها، دوباره پا به دنیای علمی تخیلی می گذاریم و این بار قرار است فقط لذت ببریم. لذت دیدن صحنه های اکشن، عاشقانه، غم انگیز و به خصوص درگیری های حسی پنهان در شخصیت ها. اگر در سری فیلم های ماتریکس با یک ابرقهرمان طرف بودیم، این جا قهرمان ها زیادند؛ کسانی که باید با همکاری هم ابرقهرمان را بسازند تا از پس ابرضدقهرمان قصه برآیند. سریال حس هشتم را شبکه نت فلیکس (Netflix) تولید و یک ماهی است که به صورت یک جا روی اینترنت قرار داده. همان شبکه ای که با تولید سریال «خانه پوشالی» همراه با ستاره هایی چون «کوین اسپیسی»، «دوید فینچر» و «جوئل شوماخر» پا به عرضه تولید سریال گذاشت و نشان داد که راه متفاوتی را در سریال سازی در پیش گرفته است. دستگاه تفریح و رویا «قهرمان + ضدقهرمان + اختلاف = تنش». «تنش + تخیل + هالیوود = فیلم هالیوودی». سال هاست که دانسته یا ندانسته، تعریف ما از فیلم های هالیوودی بر مدار این معادله چرخیده. فیلم های هالیوودی در تعریف عام، عموما فیلم های جذابی هستند که فاقد محتوایند و برای سرگرمی ساخته می شوند. گرچه فیلم نامه نویسان هالیوود، در فیلم ها دیالوگ ها و نکته های زیبا هم می گنجانند، اما اصل و اساس یک فیلم هالیوودی بر پایه تفریح است و لذت مخاطب. فیلم سازان بسیاری تاکنون به دیوار سرسخت این معادله، پتک کوبیده اند. چه کسانی که از سینمای مستقل راهی هالیوود شدند تا فیلم های مفرح بسازند و چه کاسنی که در درون ساختار هالیوود، دست به ساخت فیلم های مفرح روشنفکری زدند. برخی از این فیلم های هنری و روشنفکری، گرچه در سامانه خود هالیوود تولید شده اند، اما دیگر به عنوان یک فیلم هالیوودی شناخته نمی شوند. نمونه اش «ادوارد دست قیچی» ساخته «تیم برتون» که گرچه بسیار مخاطب پسند بود اما در قصه پردازی، طراحی صحنه و شخصیت پردازی، قواعد هالیوود را در هم شکست و ساختار نوینی ارائه داد. اما واچوفسکی ها کار دیگری کردند؛ آن ها دل بسته قصه پردازی هالیوودی هستند و فیلم را برای تفریح مخاطب می سازند. آن ها در کنار این علاقه، دل مشغولی های ذهنی خاصی هم دارند؛ عاشق عرفان شرق اند و فلسفه غرب را خوانده اند. آن ها می خواهند در فیلم شان از دغدغه های ذهنی شان در ساختاری کاملا هالیوودی بگویند؛ موفق هم می شوند. ماتریکس، در صدر پرفروش های جهان می نشیند و نام واچوفسکی ها ناگهان به عنوان یکی از مهم ترین کارگردان های هان ثبت می شود. شیوه فیلم سازی هالیوودی (آن چیزی که در تعریف عام می نامند) بسیار پرطرف دار است. سری فیلم های مشابه، با موضوعات و شخصیت های تکراری، هر ساله در سراسر جهان به الگوی فیلم های هالیوودی ساخته می شوند؛ از «چن کایگه» در چین تا «لوک بسون» در فرانسه و البته درون این ساختار هم ساختارشکنی های زیادی صورت گرفته؛ فیلم «بدو لولا بدو» ساخته «تام تیکور» نمونه بسیار خوبی از این فیلم هاست؛ فیلمی که با ریتم بسیار سریع و موضوعی جذاب، که نه تنها مخاطبان عام، بلکه مخاطبان خاص سینمای روشنفکرانه را هم جذب اندیشه محتوایی خود کرد. خواندن این مقدمه کوتاه، برای معرفی سریال «حس هشتم» لازم است. واچوفسکی ها با «ماتریکس» شان در آمریکا و تیکور با «بدو لولا بدو» در آلمان، نمونه های موفق فیلمی جذاب و مفرح و در عین حال پرمغز ساختند. پس بعید هم به نظر نمی رسید که این کارگردان ها در کنار هم فیلم بسازند؛ اتفاقی که در «اطلس ابر» افتاد و حالا تا حدودی در «حس هشتم». سریال «حس هشتم» حاصل کار واچوفسکی هاست و کارگردانی بخش هایی از آن را هم به تام تیکور سپرده اند؛ کارگردانی که با فیلم های «عطر» و «بهشت» به یکی از فیلم سازان نام دار سینمای جهان تبدیل شد. نزدیکی فکر و تخیل آن ها در ارائه صحنه های جذاب و گفت و گوهای پیچیده، باعث شده که در «حس هشتم» با یک سریال جذاب و دیدنی طرف باشیم. سریالی که در عین پیچیدگی موضوع، به راحتی مخاطب را تا آخرین قسمت ها پیش می برد. به خصوص که «جیمز مک تیگو» سازنده فیلم «وی مثل وندتا» هم در این کار با آن ها شریک باشد؛ کسی که ماسک وندتای سراسر حادثه ای اش در آن فیلم، به نمادی برای آزادی خوانی در غرب تبدیل شد. شبکه انسانی هفت نفر در هفت گوشه جهان به هم متصل می شوند. این موضوع بارها در سینما و تلویزیون دست مایه ساخت آثار جذاب قرار گرفته است. ارتباط فرامادی فیلم «زندگی دوگانه ورونیکا» ساخته «کریستف کیشلوفسکی» از مشهورترین این هاست. اما در سریال «حس هشتم» قرار است این موضوع در خدمت لذت و تفریح قرار بگیرد، برای همین هم سریال پر شده از ایده های نو و صحنه های منحصر به فرد. هفت نفر یا به قول خود سریال هفت آدم «آگاه»، که جهش ژنتیکی شان نوید نسل آینده بشر را می دهد، می توانند در کنار هم باشند. پسری در «نایروبی» گیر اراذل و اوباش افتاده و هم زمان، دختری در کره جنوبی در رینگ مبارزه، مردی را زیر ضربات مشت و لگد گرفته. آن طرف تر در شیکاگو، پلیسی در اتاق تیراندازی به هدف نشانه رفته که پسر در نایروبی با مشکل بزرگی مواجه می شود. اوباش به سمتش می آیند در حالی که او نمی تواند از اسلحه خود استفاده کند، پس ناگهان پلیس شیکاگو، خود را در نایروبی می بیند، جای پسر، و به آن ها شلیک می کند. گرچه با این شلیک مشکلی حل نمی شود و اوباش پسر را به باد کتک می گیرند. این جاست که ناگهان، دختر درون رینگ مبارزه، ناگهان خود را در نایروبی و رودرروی اوباش می بیند و مشغول مبارزه با آن ها می شود. دختر هنوز در سئول است و پلیس هم در شیکاگو. آن ها فقط می توانند در فکر پسر بروند و توانایی خود را به او قرض دهند. بله، همان طور که در این بخش کوتاه از سریال معلوم است، با سریالی علمی تخیلی از هالیوود طرفیم، اما باور کنید که قرار نیست به پای یک سریال سطح پایین بنشینید. «حس هشتم» پر است از ایده های تازه ای که رخ دادن هر کدام شان احسنتی برای فیلم نامه نویسان به همراه می آورد. دختری در هند در کمد لباس هایش را باز می کند و پر از لباس های مردانه است. به دور و بر خود نگاه می کند و خود را در خانه پسری در آلمان می بیند که روی تخت دراز کشیده. پسر هم با بازکردن چشم، خود را در اتاق دختر هندی می بیند. هر دو کنار هم اند و دور از هم. هر دو هم زمان هم هند را تجربه می کنند و هم آلمان را. درآوردن این صحنه شاید در نوشتن کار آن چنان سختی نباشد، اما به تصویرکشیدن آن بسیار سخت است. دو شخصیت با هم صحبت می کنند و دوربین یک بار آن ها را روی صخره ای در هند نشان می دهد و بار دوم در صندلی کافه ای در آلمان. آب و هوای آلمان بارانی است و هند آفتابی. هر پلانی از این گفت و گو که به پلان دیگر کات می خورد، کل صحنه تغییر می کند و یک بار در هند قرار می گیریم و بار دیگر در آلمان. مهم ترین نکته ای که ذهن یک فیلم بین را به خود مشغول می کند، درست درآ»دن راکوردهاست. کل این گفت و گو یک بار با دکور هند و یک بار هم با دکور آلمان فیلم برداری شده و در تدوین، پلان ها این گونه کنار هم قرار گرفته اند. اما نکته این است که نه تنها بازیگران باید حرکت بدن، تغییر چهره و احساس درونی خود را در هر دو فیلم برداری رعایت کنند، بلکه باید کوچک ترین نکات هم با هم خوانی داشته باشد تا مخاطب در میان این فضاهای غریب سردرگم نشود. انصافا واچوفسکی ها از پس این کار برآمده اند و انگار نه با یک منشی صحنه، که با تیمی از منشی صحنه ها فیلم را اداره کرده اند. پسر دقیقا زمانی که در آلمان رویش را به سمت کافه می گرداند، لب پایین خود را به دندان خود گرفته و وقتی صحنه به حضور آن ها در هند کات می خورد که پسر روبرگردانده تا غروب خورشید را ببیند، هنوز لب پایینی اش به دندان است و دختر هم هم چنان در همان حالت قبلی، یعنی سر را پایین انداخته. این اندازه از دقت در کارگردانی جزییات، باعث شده تا هضم موضوع سردرگم این فیلم برای مخاطب راحت تر باشد. گرچه حتی تا پایان فصل اول هم به صورت کاملا دقیق متوجه وصل شدن این آدم ها به هم و خواسته اصلی ضدقهرمان داستان (دکتری که دنبال شان می گردد) نمی شویم، اما هر قسمت از این سریال، آن قدر صحنه های تازه و بکر دارد که خود به خود آدم را جذب می کند.
سه شنبه ، ۷مهر۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: بروزها]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 10]