تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارش‌های سیل‌آسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارش‌های سیل‌آسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان می‌شوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستوران‌ها و کافه‌ها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1837931733
زنی با زنبیل دستی پر در عملیات خیبر
واضح آرشیو وب فارسی:بسیج نیوز: یک زنبیل قدیمی و یکه زنبیل پارچه ای در دست و گوشه چادرش را با دندان گرفته بود بعد از صحبت با او تازه فهمیدم بارش چقدر سنگین بوده دو زنبیل پر از آثار گرانبها. یکی از همکاران وارد غرفه شد و گفت خواهر شهیدی آمده و می خواهد با صدا و سیما مصاحبه کند امّا الان هیچ گروه خبری در نمایشگاه نیست. اگر امکان دارد شما با ایشان مصاحبه کنید. به احترام سن و سالش بلند شدیم خانمی با دو زنبیل پر وارد غرفه شد چهره ای شکسته امّا لبریز از وفا و محبّت داشت، بر روی صندلی که نشست زنبیل هایش را کنار خود گذاشت. اسم شهیدش را که پرسیدم دست به زنبیل اول برد و بغچه ای برداشت و در همان حال شروع به صحبت کرد : جلیل برادر چهارمم بود اولین بار برای اینکه به جبهه برود شناسنامه برادر بزرگم را کپی کرد و با خود برد آخه خودش فقط 13 سال داشت، قربونش برم وقتی تو اردبیل هم که بود با بچه های پایگاه مسجد یساول شبها سرپست نگهبانی بود تا می توانست به مردم بخصوص افراد مسن کمک می کرد. حوریه خانم همزمان با صحبت عکس برادر شهیدش را نشان می دهد و همرزمانش را هم معرفی می کند این یکی رضوان اجاقی و بغل دستی هم حاج آقای رجب نژاد هست و از همان جا گریز می زند به دوران کودکی ما برادر نداشتیم خیلی دعا کردم و خداوند 5 برادر به ما داد، جلیل چهارمیش بود. خودم به برادرام قرآن خوندن یاد دادم و اینبار عکس خانوادگی شان را در مشهد مقدس نشان می دهد و با عشق و حرارت شروع می کند به معرفی برادرانش و جلیل را نشان می دهد و ادامه می دهد : جلیل 13 ساله بود که با شناسنامه داداش بزرگمون رفت جبهه ولی چند سال بعد که سنش بالا رفت دیگه با شناسنامه خودش عازم شد . جبهه که بود همانجا درسهاشو می خوند و فصل امتحانات مرخصی می آمد و امتحان می داد هیجده سالش که شد آماده می شد برای امتحانات دیپلمش امّا همان سال شهید شد. بغض خود را فرو می بلعد و ادامه می دهد اواخر پسرم مهدی و جلیل با هم اعزام شده بودند به منطقه کردستان و غرب کشور ، تو پیرانشهر از هم جدا شده بودند پسرم پیرانشهر زخمی شده بود و جلیل رفته بود مناطق مرزی. همزمان با توضیحاتش و با گرمی خاصی عکس داداش رو میزاره رو میز دو تا پرچم کوچیک هم در میاره میذاره کنارش یه فانوس هم روشن می کند کنار اونا از فضا سازی سریع و ساده اش ذوق می کنم حالا چند نفر تماشاگر هم داریم نوجوانان و زوجهای جوان بازدید کننده با ولع خاصی کارهای حوریه خانم را نگاه می کنند. صدای اذان به گوش می رسد ، به سادگی و صداقتش ، به پاکی و صفایش غبطه می خورم با سلیقه خاصی وسایلها و عکسها را جمع می کند و با دو زنبیل پر از خاطره به طرف حسینیه می رود من می مانم و ...
دوشنبه ، ۶مهر۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: بسیج نیوز]
[مشاهده در: www.basijnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 16]
-
گوناگون
پربازدیدترینها