واضح آرشیو وب فارسی:خبرگزاری آنا: معمولاً همه ما هر روز در موقعیت هایی قرار می گیریم که عصبانی می شویم و این حالت واکنشی است که می توان در برابر رفتار طرف مقابل نشان داد، اما نکته مهم، درباره کمیت و کیفیت نشان دادن این عصبانیت برای پس گرفتن حق است. به گزارش گروه رسانه های دیگر خبرگزاری آنا، روزنامه خراسان در ادامه نوشت: فرض کنید در صف نانوایی فرد پشت سرتان جلوتر از شما بایستد یا خودروی پشت سری تان الکی دستش را روی بوق بگذارد یا حتی فردی در خواربارفروشی از فروشنده بخواهد که بدون نوبت اجناس او را حساب کند، در این مواقع واکنش شما چه خواهد بود؟ آیا حداقل یکبار به صورت مودبانه از او می خواهید که این کار را نکند یا در اولین واکنش، عصبانی می شوید؟ ادامه این گزارش، واکنش های مردم در برابر رفتارهای خبرنگار ماست که واکنش مردم را در چنین موقعیت هایی بررسی کرده است. جا زدن در صف نانوایی در صف نانوایی ایستاده بودم و در اولین فرصتی که حواس نفر جلویی ام پرت شد، از او جلو زدم. مردی که سنش به نظر 40 تا 45 ساله می آمد، دستش را روی شانه ام گذاشت و گفت: «فکر کردی من نفهمم؟». به او گفتم که من عجله دارم و می خواهم زودتر نانم را بگیرم! صدایش را بلندتر کرد و در حالی که با دستش من را به عقب هل داد، گفت: «برو عقب بابا! من خودم عجله دارترین فرد دنیا هستم!». به او گفتم «دستت را بینداز» که صدایش را بلندتر کرد. انگار قصد نداشت دستش را از سینه ام بردارد و گفت: «اگر دنبال دعوا می گردی، برو با آدم های مثل خـــودت دعـــــوا کـــن وگــرنه...». صحبـــت هایــش را قطـــع می کنم و تا کاری دست خودم نداده ام، خودم را معرفی می کنم. در اولین واکنش می گوید: «خب وقتی شما در صف جا می زنید، توقع نداری که من به شما شیــرینی بدهم!». به او می گویم ولی قبول دارید که واکنش شما، حرف هایتان و با دست هل دادن تان کار درستی نبود که می گوید: «خسته ام! تازه از سرکار آمده ام و آن قدر از صبح با مردم سر و کله زده ام که دیگر اعصاب درست و حسابی نداشتم. بعدش هم به نظرم با آدم هایی که رفتارهایی مانند شما دارند، رفتار بهتری نمی توان داشت.» زدن بوق ممتد و راننده ای که با قفل فرمان به سمتم آمد در یک کوچه تقریبا پهن و در پشت خودرویی که با سرعتی پایین در حال حرکت است، دستم را روی بوق می گذارم. راننده دستش را از شیشه بیرون می آورد و با اشاره به من می فهماند که از کنارش عبور کنم، اما من دوباره دستم را روی بوق می گذارم. خودرواش را به منتهی الیه سمت راست می کشاند تا من از کنارش عبور کنم. در زمان گذشتن از کنار خودرواش، دستم را به نشانه اعتراض به سمتش دراز می کنم و داد می زنم: «خب نمی توانی ماشین سوار شوی از دوچرخه استفاده کن!» راننده جوان خودرو به همراه دوستش با شنیدن این جمله سرعت شان را بیشتر می کنند و خودروی من را متوقف می کنند. به محض این که از خودرو پیاده می شوند، داد می زنند که «چه مرگته! مگه کوری؟ از بغل مون رد می شدی دیگه!» از آن ها می پرسم که شما چرا این قدر آرام حرکت می کردید که می گویند:« حرف مفت نزن! همچین می زنیم که بچسبی کف آسفالت ها!» می گویم: « راه کوچه را بسته اید، دو قورت و نیم تان هم باقی است!». دوست راننده یک لحظه اعصابش خرد می شود و داد می زند: «بهنام، اون قفل فرمون لعنتی رو کجا گذاشتی؟». به سرعت کارت خبرنگاری ام را به بهنام نشان می دهم و می گویم که در حال تهیه گزارش هستم! از بهنام می پرسم که یک مسئله به این کوچکی ارزش اش را داشت که با قفل فرمان کاری دست خودتان و من بدهید که می گوید: «فردی که ادب ندارد و هر چیزی به دهنش می رسد می گوید را باید ادب کرد. به شما ربطی نداشت که چرا ما آرام با خودرو حرکت می کنیم». او که قبول دارد زود عصبانی شده است، می گوید: «اگر به خاطر این بوق های الکی، چیزی به شما نمی گفتم باز فردا همین کار را برای فرد دیگری انجام می دادید و فکر می کردید که دیگران نمی فهمند و فقط شما می فهمید!» از او می پرسم که نمی شد همین را با آرامش به من می گفتید که می گوید: «نه! چون از بوق زدن های شما عصبانی شده بودم!» بی نوبتی در مغازه مشغول خرید از سوپرمارکت است و تقریبا 7 یا 8 مورد را برای خرید روی میز جلوی فروشنده گذاشته است. یک پاکت شیر برمی دارم و به فروشنده می گویم: «اول جنس من را حساب کن.» در حالی که زن جوان منتظر حساب کردن اجناس اش بود به من گفت: بعد از من حساب کنید. به او گفتم شما خیلی طولش می دهید، بگذارید من حساب کنم. حالت چهره اش را عوض کرد و گفت: یعنی چی! چون شما مرد هستید باید زودتر بروید؟ بعد هم رو به فروشنده گفت: آقا نوبت من است، لطفا کار من را راه بیندازید. من هم در حالی که 2 هزار تومانی ام را روی ترازو گذاشتم، گفتم: اگر کار من را راه نیندازی، دیگر هیچ وقت ازت خرید نمی کنم. زن که دیگر نمی توانست به آرامی صحبت کند، گفت: «اگر مردی واستا تا زنگ بزنم، شوهرم بیاد! فکر کردی این جا چاله میدان است!» در این جا فروشنده هم پاکت شیر من را از روی ترازو برمی دارد و می گوید: برو آقا برای ما دردسر درست نکن. اصلاً این شیر، فروشی نیست! شما برو و هیچ وقت از ما خرید نکن! در این لحظه زن هم مشغول تماس با تلفن همراه اش می شود، می گوید: «الان تکلیف ات را مشخص می کنم! مردک بی سر و پا!» خودم را معرفی می کنم و می گویم که به تماس نیازی نیست. از این خانم می پرسم که چرا این قدر عصبانی شدید، حالا بر فرض من یک کمی زودتر حساب می کردم و می رفتم که می گوید: متاسفانه امثال این رفتارها را هر روز می بینیم که یک عده ای می خواهند زرنگ بازی دربیاورند بنابراین عصبانی شدم. البته عجله هم دارم چون بچه ام خانه تنهاست. از او می پرسم که چرا یک بار نگفتید که «آقا نوبت را رعایت کنید» که می گوید: نگفتم!؟ حتما حواسم نبوده است! مردی که برخوردی محترمانه داشت یک بار دیگر به صف نانوایی می روم تا واکنش فرد دیگری را در برابر جا زدن ببینم. بعد از این که جای او را می گیرم، می گوید: ببخشید آقا، فکر می کنم که شما پشت سر من بودید. به او می گویم که من عجله دارم و باید زودتر بروم. می گوید: به نظر شما هر فردی که عجله داشته باشد، باید بی نوبتی کند؟ به او می گویم: حالا اگر به سر نوبتم برنگردم، چه کار می کنید؟ می گوید: خیلی برایم مهم نیست، فقط شما شخصیت خودتان را نشان می دهید که به رعایت حق دیگران بی توجه هستید. وقتی تلاشم برای عصبانی کردن او نتیجه نمی دهد، خودم را معرفی می کنم و از او می پرسم چرا عصبانی نشده است؟ آقای بهرامی می گوید: دلیلی ندارد که به خاطر این مسئله عصبانی شوم چراکه در عصبانیت هر رفتاری ممکن است از من و شما سربزند که در شان مان نباشد. به او می گویم که چرا بیشتر مردم مانند شما فکر نمی کنند که می گوید: چون باور نکرده اند که با عصبانیت نه تنها به حق شان نخواهند رسید بلکه نتیجه ای به جز پشیمانی هم برای شان نخواهد ماند.
یکشنبه ، ۵مهر۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبرگزاری آنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 24]