تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
ساقدوش کیست ؟ | وظیفه ساقدوش در مراسم عقد و عروسی چیست ؟
قایق‌سواری تالاب انزلی؛ تجربه‌ای متفاوت با چاشنی تخفیف
چگونه ویزای توریستی فرانسه را بگیریم؟
معرفی و فروش بوته گرافیتی ریخته گری
بهترین بروکر برای معاملات فارکس در سال 2024
تجربه رانندگی با لندکروز در جزیره قشم؛ لوکس‌ترین انتخاب
اکسپرتاپ: 10 شغل پردرآمد برای مهاجران کاری در کانادا
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1816464567
دیوار کلاس بوی خون میداد
واضح آرشیو وب فارسی:فاش نیوز: خاطره جانباز 70% قطع نخاعی خانم از جنگ: به دنبال پیروزی در عملیات کربلای ٥ رژیم صدام از در مقابله بر آمد و جنگ شهرها را شروع کرد در این مقطع حکایت بمباران دبیرستان زینبیه بسی تلخ و غمبار است . ١٢ بهمن ٦٥ یک روز فراموش نشدنی برای مردم شهر میانه است ... برخلاف روزهای قبل صبح زودتر از بقیه بیدار شدم با شور و شوق خاصی اماده رفتن به مدرسه شدم ناگفته نماند که روز قبل برای اولین بار میانه بمباران شده بود که تعدادی شهید و مجروح شدند از همان لحظه شایعه ی بمباران زینبیه دهان به دهان پیچید و من نگران اینکه مبادا خانواده مانع مدرسه رفتنم شوند بدون سر و صدا از منزل خارج شدم بلافاصله یادم اومد که یک چادر مشکی نو دارم که قرار بود فقط برای مهمونی سرم کنم برگشتم و ان را از کمدم برداشته و حرکت کردم. میدانستم امروز برایم روز عادی نیست یک روز سرنوشت ساز خواهد بود مسیر منزل تا مدرسه حدود ٢٥ دقیقه بود ولی چنان با سرعت گام بر میداشتم که ١٠ دقیقه زودتر رسیدم آسمان آبی و پاک مدرسه رنگ غم گرفته بود در و دیوار کلاس بوی خون میداد گلها و درختهای حیاط پژمرده بنظر میامدند و اما حال و هوای دختران مدرسه با شور و شوق وصف ناپدیری از همدیگر حلالیت می طلبیدند عده ای با خنده ، بعضیا با گریه - یکی روی تخته نوشت " دیدار به قیامت " . زنگ اول عربی داشتیم معاون مدرسه اومد گفت دبیر شما نیومده میتونید برید خونه هاتون - اما من مانع رفتن دوستهام شدم و ازشون خواستم کمی منتظر باشند در دلم غوغایی بود لحظه شماری میکردم مدیر مدرسه اعلام کرد برای اجرای مراسم دهه فجر صف ها را مرتب کنید در همین حین آژیر وضعیت قرمز بصدا در امد چند ثانیه بعد چند هواپیما با صدای دلخواشی وارد اسمان شهر شدند صدای یا حسین و یا زهرا و فریاد دختران بی پناه به اسمان رفت مدرسه بی دفاع ما آماج تیر و راکت دشمن قرار گرفت احساس میکردم همه دارن در اتش میسوزند فقط بوی باروت حس میکردم و دیگر هیچ .... نمیدانم چقدر بی هوش بودم وقتی چشمهایم را باز کردم مردمی را دیدم که به سر و صورت خود میزدند و دنبال گمشده خود میگشتند و تگه های گوشت و دست و پای قطع شده که هر کدام پراکنده بودند توان حرکت نداشتم فکر کردم هر دو پایم قطع شده اند به بیمارستانی که حدود ٢٠٠ متر از مدرسه فاصله داشت هدایت شدم بیمارستانی که فاقد امکانات بود ولی جای سوزن انداختن نداشت با مینی بوس به بیمارستان امام تبریز اعزام کردند ....
شنبه ، ۴مهر۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فاش نیوز]
[مشاهده در: www.fashnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 17]
-
گوناگون
پربازدیدترینها