واضح آرشیو وب فارسی:صدای ایران: صدای ایران- شعر زیر را منصور نظری از مخاطبان صدای ایران سروده و برای ما ارسال کرده است. در شروع غمبار آدینه ای دیگر و در انتظار ظهور حضرت یار، مثنوی «به سوگ منا» تقدیم به منتظران راستین آن حضرت . جوی خون شد از منا جاری به حج- یوسف گم گشته عَجّل بر فَرَج شد زنو آدینه ای دیگر پدی د- بارِ دیگر جمعه ای غمگین رسید جمعه را غم همدمی دیرینه باز - همسُرایِ غِصّۀِ سوز و گداز غِصّۀِ زیبای عشق و انتظار - در فراق و دوری و حرمانِ یار می سرایم از غم و درد مِنا - شیعه را آن غِصّۀِ درد آشنا عاشقان را دیدۀِ مانده به راه - غِصّۀِ گم گشتن یوسف به چاه می سرایم در تب دلواپسی - عاشقان را مثنویِ بی کسی دیده های منتظر بر راه را - حُرم آتش، بر لبانِ آه را در غروبِ پُر غمِ آدینه ها - داغ او را می نهم بَر سینه ها دل پریشان غمِ چشمانِ یار - شیعه و دردِ فراق و انتظار انتظار وصل آن موعود عشق - در غروب سرد حُزن آلودِ عشق شیعه تنها مانده در وادیِ دَرد - می کِشد از سینۀ خون، آهِ سرد در بغل بگرفته زانویِ فِراق - سینه می سوزد ز داغِ اشتیاق بر لب دریایِ پر موجِ جنون - خاکِ چشمِ خیسِ ساحل، غرقه خون آتشین، دل ها ز داغِ انتظار - رفته از کف طاقت و صبر و قرار از عراق و از یمن تا از دمشق - دم به دم افزون تر آید شورِ عشق عرشیان و فرشیان بی تاب او - از حجاز آید شمیمِ ناب او سُرمه در چشمِ سَحَر، شب می کند - آسمان از داغ او، تب می کند بوی دیگر می دهد آدینه ها - گشته برپا کربلا در سینه ها از یمن آید شَمیمی دلنواز - فاشِ مستی می کند، پیمانه راز سینه ها لبریز شوق و اشتیاق - صبحِ صادق چیره بر شامِ فراق می رسد ما را سحرگاهِ ظُهور - رو به پایان می رسد این راهِ دور می زند سر از شفق، شمسِ ولا - دل پریشانِ غروبِ کربلا گَشته در وادیِ حیرانی رَها - از غُرور حُسن او، آیینه ها کُشتۀِ یک غمزۀِ او صد هزار - پیرِ کنعان را فراقَش، کُشته زار یوسفی گُم گَشته در مصرِ وَلا - صد هزارانش زلیخا مُبتلا دام چشمش نُه فلک را کرده بَند - طُرۀِ او عرشیان را در کَمَند ماه شیعه، یوسفِ زهرایِ عشق - می رسد خُنیاگر آوایِ عشق زیجِ دل ها کرده مِهرش را رَصَد - مژده یاران بوی مهدی می رسد آید از ره یوسفی حیدر قیاس- - تا بگیرد انتقامِ خونِ یاس غرقه در خون قلبِ او از ظُلمِ داس - می نماید قوم ظالم را قصاص پردۀ حق می زند زیبا چه ساز - می سُراید نغمه های دلنواز کآخر آید این شب دور و دراز - می رسد آن صبح صادق سَر فَراز می رسد آن یوسف گُم گشته باز - تا بخواند با شقایق ها نماز می رسد آن لنگر ارض و سماء - مهدی صاحب زمان، مُنجیِ ما می کند ما را ظهور آن خوب عشق - پرده از رخ افکند محجوب عشق کُشته ما را از عطش آبِ لَبَش - سینه می سوزد چو آتش در تَبَش فاشِ چشمِ غرقه خونش، رازِ عشق - قصد ما دارد نظر پردازِ عشق آید او آخر شبی از سمت نور - می خورد آخر تَرَک تُنگِ بلور بیرقِ سبز ولا در اِهتزاز - بوی زهرا آید از سمتِ حجاز آن به دوش افکنده را شولایِ نور - می رسد هِنگامۀِ سبز ظهور آن شقایق را به دل بِنهاده داغ - می رسد بوی ظهورش از عراق لم یزل را دلبرِ آیینه رو - آسمان را می شکافد سینه او ذوالفقار حیدری در کف رسد - ناجیِ انسانِ مُستَضعَف رسد آفتابی سر زند سبز از شَفَق - تا بَرافشاند جهان را نورِ حق می تراود بوی زهرا از پِگاه - می توان دیدن خدا را یک نگاه لن ترانی را به آتش کِشته عشق - دفترِ دل را به خون آغِشته عشق از شفق شهزاده ای دُل دُل سوار - کز لبش خیزد شمیم نوبهار هم چو حیدر از غم زهرا قتیل - آید از ره شَهسواری بی بَدیل می رسد ما را پِیَمبر زاده ای - چون حسین فاطمه آزاده ای پَردۀِ طاقت دریده دوری اش - کِشته آتش دل، تبِ مستوری اش آید از ره یوسفی انجم نشان - آفتاب گشته گُم در کهکشان بسته بر سر حیدری زُلفی دوتا - نفخۀِ او نُکهتِ مُشکِ خُتا جلوه اش آیینه ها را کرده مست - چون علی شوریده ای زهرا پرست ساغرِ سبز وِلا بِگرفته دست - می رسد ساقیِ صَهبای اَلَست آن محمد زادۀِ حیدر تبار - در میان بسته علی را ذوالفقار از سعودی ها بگیرد تا حرم - بیرق سبز ولا آرد علم نعرۀِ انِّی اَنالمهدی زند - اندرون کعبه بُتها بشکند می رسد آن مخزن الاسرار هست – تا دهد بر لشکر ظلمت شکست چون علی مردانه از جا خیزد او - خونِ ضحاکِ سعودی ریزد او از یمن بند سعودی وا کند - کربلایی در عَدن بر پا کند ظالمان بر منا را حد زند - بر بقیع عاشقی مرقد زند دل به امید قبس در دشت نور – عاشقانه می رود این ره صبور بر لبش ذکر فعَجِّل بر ظهور - می زند دل را به این دریای دور کِشتیِ دل را به طوفان بَلا - تا رسد نوحِ سبک بار وَلا تا رسد آن ساقیِ صهبایِ نور - وارثِ آن کُشتۀِ سَر در تنور در شبستانِ علی مهتابِ عشق - وز لبش جاری شرابِ نابِ عشق نغمۀِ چنگ و رباب و تار و دَف - می زند شوریده او را از شَعَف عرشیان در بزم او بنشسته مست - آسمان را زیب خاتم بسته است از سبویِ عشق زهرا باده ریز - مصرِ جانِ شیعه را آید عزیز می رسد ما را غزل پردازِ عشق - فاشِ چشمِ می پرستش رازِ عشق بر شب ظلمت پگاهی می رسد - همچو حیدر سر به چاهی می رسد بوی نرگس در جهان افکنده شور - اندک اندک می رسد وقت ظهور پرده از رو افکند محجوبِ عشق - می رسد رعنای شهر آشوب عشق تا برآشوبد فلک را شورِ او - جلوه می گردد رُخِ مَستورِ او شورِ شیدایی جهان را کرده مست - می رسد آن ساقیِ بَزمِ اَلَست آوَرَد ما را به مستی رهنما - خونِ دل، ریزد به ساغَرهای ما جاریِ چشم ترش کوثر مَهی - لم یزل را می رسد سِرّ آگَهی آن به یَغما برده از دل صبر و طاق - شهسوار مُلک هجران و فراق بسته مَحمل بر سَرِ دوشِ خیال - کرده قصدِ ترکِ وادیِ مَلال یوسفِ رویش، مَلَک را از جنون - می کِشَد از پردۀِ عصمت برون فاطمی آن زادۀ حیدر بَدیل - می برد دل را زِ دستِ جبرئیل تیغ ابرویش شکافد فرقِ نیل - وز لبانش می تراوَد سَلسَبیل نام مهدی در جهان افکنده شور - اندک اندک می رسد وقت ظهور زین تغزّل ها که بلبل می کند - شاخۀِ نرگس، سَحَر گُل می کند از حجاز آید شمیم ناب عشق - تا کند تعبیر شیعه خواب عشق کُشته قومی شد به رَمیِ آن مَرید - بو که باشد بر ظهور حق نوید شاید او را می رسد وقت ظهور - که ین چنین اندر جهان افتاده شور آسمان را بوی نورش می رسد - ازمِنا بوی ظهورش می رسد از منا شور شکفتن می رسد - رخت حیدر کرده بر تن می رسد می رسد از هر طرف بانگ جرس - بر ظهور او جهانی پر هوس از مِنا ما را نوایی جان گداز - عاشقی را غِصّه می گوید به راز شاید او بر بسته محمل را به نور - کرده بر تن خرقۀ سبز ظهور شاید او را وقت دیدار آمده - بر سر پیمان خود، یار آمده قصد کنعان کرده شاید ماه عشق - پا نهاده شاید او در راه عشق بر ظهورش گرچه آگه نیست کس - نا به جا ما را نباشد این هوس بر نشان های ظهورش، دل پریش - با خیالش دل خوشم در یاد خویش می چکد خون از سر و روی منا - کرده غم آشفته گیسوی منا از منا آوای غم آید به گوش - کعبه کرده رخت ماتم را به دوش در حریم امن آن معبود پاک - در مِنا قوم عزیزی شد هلاک گرچه دل ها خون از ین درد و غم است - هرچه گویم زین مصیبت او کم است هم ولی گویم به عشق و شعر و شور - شاید این باشد نشانی از ظهور گرچه ما را صحبت از مصداق نیست - اِدِّعایی بهر آن اشراق نیست لیک ما را شور او اندر سر است - غِصۀِ او ماجرایی دیگر است گرچه ما را آگهی از غِیب نیست -بر ظهورش آرزو هم عیب نیست آرزو داریم وصل یار خویش - در دل شوریدۀِ غمبارِ خویش «جوی خون شد از منا جاری به حج - یوسف گم گشته عَجّل بر فَرَج» به امید ظهور حضرت یار ... جمعه سوم مهرماه 1394-منصور نظری
جمعه ، ۳مهر۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: صدای ایران]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 106]