تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 17 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):هر که خدا رابشناسد ترس او در دلش می افتد و هر از خدا ترسان باشد نفسش از دنیا باز ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1805482488




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

خاطرات یک شهروند آبادانی از روز اول جنگ تحمیلی؛ یک‌باره آسمان «کن فیکن» شد / آن روز اندازه 10 سال بزرگ شدم


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: خاطرات یک شهروند آبادانی از روز اول جنگ تحمیلی؛
یک‌باره آسمان «کن فیکن» شد / آن روز اندازه 10 سال بزرگ شدم
یک شهروند آبادانی در بیان خاطرات خود از 31 شهریورماه سال 59 گفت: به یاد دارم که در بازار مشغول خرید بودیم که یک‌باره آسمان «کن فیکن» شد.

خبرگزاری فارس: یک‌باره آسمان «کن فیکن» شد / آن روز اندازه 10 سال بزرگ شدم



عاطفه برزین امروز در گفت‌وگو با خبرنگار فارس در آبادان، به‌مناسبت فرارسیدن 31 شهریورماه و آغاز هفته دفاع مقدس به بیان خاطرات خود از روز نخست جنگ در آبادان پرداخت و اظهار کرد: به یاد دارم آن روز تازه از سفر تابستانی خود برگشته بودیم و خود را برای رفتن مدرسه مهیا می‌کردیم. وی ادامه داد: در آن تابستان به رسم اغلب آبادانی‌ها ما نیز در فصل تابستان برای فرار از گرما به سفر رفته بودیم و آن روز، نخستین روزی بود که از بازگشتمان می‌گذشت. شهروند آبادانی شاهد روز نخست حمله عراق به کشورمان تصریح کرد: با مادرم به بازار رفته بودیم تا مایحتاج منزل را تهیه کنیم، در بازار آبادان به دنبال خرید پاییزی و ملزومات مدرسه بودیم. برزین عنوان کرد: تا به آن روز هیچ تصوری از آژیر خطر و وضعیت سرخ و اضطراب نداشتیم، یک‌باره متوجه صدای مهیبی شدیم که برای لحظاتی همه را گیج و سردرگم کرده بود و همه آسمان «کن فیکن» شد. وی افزود: آن صدای مهیب تمام دنیای شیرین کودکی، محله گرم و با صفا و تمام شادمانی‌هایی را که در آن سال‌ها جمع کرده بودیم با خود برد و باعث ترک منزل و مأوای مردم آبادان شد و عزیزان زیادی در آن روزها از کف خانواده‌های خود جدا شدند. شهروند آبادانی با اشاره به نخستین حملات موشکی ارتش بعث عراق به آبادان بیان کرد: نزدیک ظهر بود و یادم است که خرید ما آن روز نیمه تمام ماند، مادرم به سرعت مرا به خانه رساند که در مناطق شرکتی آبادان واقع شده بود، صدای پچ‌‌پچ‌های مردم، گوش‌ها را تیزتر می‌کرد تا از اخبار ضدونقیض و شایعات باخبر شویم، اما گویی هیچکس متوجه اوضاع نبود و هر کس جمله‌ای را زیر زبان زمزمه می‌کرد. برزین اظهار کرد: روز سختی بود، وحشت شهر را مملو از خود کرده بود، همه سردرگم و گرفتار بودند، یکی خانه‌اش ویران شده بود، یکی دیگر عزیزی را در زیر آوار جای نهاده بود، و هواپیماهای دشمن بعثی نیز مدام بر آسمان آبادان مانور می‌دادند و با صدای گوش‌خراش خود موشک‌های ظالمانه‌ای را بر سر مردم می‌ریختند. وی اضافه کرد: آسمان آبادان آن روز سیاه بود از دود ناشی از انفجارهای مکرر در پالایشگاه آبادان، صدای گریه کودکان و ناله مادران و آژیر آمبولانس‌ها لحظه‌ای آن همهمه را قطع نمی‌کرد. این شهروند آبادانی شاهد روزهای نخست جنگ در پایان خاطرنشان کرد: آن روز به اندازه 10 سال بزرگ شدم و ترس را به معنای واقعی کلمه حس کردم، آن روزها حتی گربه‌ای را که در باغ خانه رفیق ما شده بود را گم کردم و مدت‌ها بعد پدرم خبر تلف شدنش را به من داد، در آن روزها دوچرخه، کتاب، عروسک‌ها و تمام وسایل مدرسه‌ام را در آن خانه جا گذاشتم و دیگر هیچ‌وقت آنها را ندیدم و تمام بچگی‌هایم را در آن مهرماه سیاه وحشتناک گم کردم. انتهای پیام/72013/ط30

94/07/01 - 13:07





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 18]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن