واضح آرشیو وب فارسی: ایران راوی: هفته دفاع مقدس که شروع می شود، رسانه ملی برنامه های رنگارنگی برای این هفته تدارک می بیند؛ از پخش مستندهای تکراری تا گفت وگوهای کلیشه ای . هرسال همین وقت ها در بر همان پاشنه همیشگی می چرخد. اما رامبد جوان، شب گذشته در چارچوب همین رسانه و همین قاب تلویزیون با گوش ها و چشم های مان کار دیگری کرد. آنها که با سرهای فروافکنده در استودیوی « خندوانه » نشسته بودند هر شعار و هر کلیشه ای را از یادمان بردند. در برنامه دیشب (دوشنبه ۳۰ شهریور) هیچ کس نگفت سرهای فرو افتاده این مردان نشان از سربلندی است. خبری از این جملات پرطمطراق نبود، شاید به همین خاطر بود که بعضی از ما، مخاطبان فراری از شعار و کلیشه با دیدن برنامه خندوانه از شرم سر به زیر انداختیم و انگشت ندامت به دندان گزیدیم. رامبد جوان شب گذشت نشان داد که می شود بدون شعار، بدون حماسه سرایی و حتی بدون برانگیختن احساسات، کاری کرد که سیلی واقعیت، همان طور که هست، با همان ابعاد و قاطعیت مخاطب را به خودش بیاورد. نشان داد آن سخن که از دل برمی آید و ناگزیر بر دل می نشیند لزوما نباید سرشار از ادا و اطوارها و بغض ها و اشک های نمایشی باشد. آن کسی که مشتاقانه در برنامه خندوانه روبروی جانبازان می ایستاد و دست می زد و با نگاهش تلاش می کرد تا لحظه ای آنها را به جریان برنامه بکشاند به ما نشان داد که چقدر کار از کار گذشته است و ما چقدر بی خبر بودیم. چقدر لای زرورق کلمات تکراری و همیشگی پیچیده شده ایم و اجازه داده ایم تبلیغات سفارشی و غیرسفارشی تمام گیرنده های حسی مان را از کار بیندازد. تکانی که من مخاطب از تماشای برنامه « خندوانه » خوردم همان رسالتی بود که رسانه ملی سال هاست آن را در بروکراسی اداری و فرمایش های دستوری و غیردستوری گم کرده است. در برنامه دیشب خندوانه هیچ عمدی برای درگیر کردن احساسات مخاطب و تلنگر زدن به وجدان او نبود. آنها بی هیچ قضاوتی روبروی ما نشستند، نه مظلوم نمایی کردند نه حتی حوصله داشتند نگاهی به دوربین بیندازند. آنها نشستند، خاطره گفتند، برای رامبد و جناب خان کف زدند، ترانه خواندند و سکوت کردند. آن ها خودشان بودند، همان مردان ساده و بی ادعایی که از این خاک دفاع کردند، اما تبلیغات رسمی آن ها را به سمت فراموشی سوق داد، نادیده گرفتشان تا ۸ سال دفاع از این مرز و بوم ملک طلق عده ای شود که نانشان در گروه دیده نشدن همین چهره هاست. می شد این برنامه را پر از اشک و آه و سرزنش کرد . می شد بدون این که مجالی به مخاطب بدهیم انگشت اتهام را از زاویه دوربین رو به سوی او بگیریم و بپرسیم چرا فراموش کرده ای؟ می شد به جای این که اجازه لحظه ای فکر و درنگ به مخاطب بدهیم از قول مردم بگوییم آنها شرمنده اند، آنها از این که این جانبازان را فراموش کرده اند پشیمانند، آنها… و نهایت تلاش مان برای گل درشت نشدن ماجرا این باشد که خودمان را با « آنها » ی مردم جمع ببندیم و به شیوه مجریان رنگارنگ صدا و سیما اشک به چشم بیاوریم و با صدایی بغض آلود بگوییم متاسفیم. اما مخاطب برنامه دیشب خندوانه، با هیچ کدام این اتفاقات مواجه نشد. کسی متهمش نکرد، کسی سرزنشش نکرد، کسی هندوانه زیر بغلش نگذاشت، کسی به دروغ جای او سخنی نگفت … شاید به همین خاطر بود که وقتی تلویزیون را خاموش کردیم تصویر آن مردان در ذهن مان خاموش نشدند. شاید به همین خاطر بود که پشت ذهن مان پرسش « چه کرده ایم؟ » آرام آرام بزرگ و بزرگتر شد. شاید به همین خاطر بعضی از ما امروز که از خواب بیدار شدیم، به دغدغه های هر روزمان حال و روز جانبازان اعصاب و روان هم اضافه شد. کاش رسانه ملی یاد بگیرد مجال نفس کشیدن به مخاطبش را بدهد. کاش یاد بگیرد و بپذیرد که نیاز نیست همه چیز را به مخاطب تحمیل کرد، کاش یاد بگیرد اجازه دهد درنهایت این خود مخاطب است که باید تصمیم بگیرد چه احساسی، چه نتیجه ای، چه برداشتی داشته باشد. کاش درخت « خندوانه » در رسانه ملی، ثمر دهد. عکس ها: علی بیات ۵۷۲۴۴
چهارشنبه ، ۱مهر۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ایران راوی]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 20]