واضح آرشیو وب فارسی:شهیدنیوز: شهید حاج حسن مهتدی متولد 1326 شهر تهران محله نازی آباد. پدرش در در گیری15 خرداد 42 مجروح شد از کسبه بازار پیشوا ورامین بود در سال 46تا 49 در حوزه علمیه قم به شاگردی حضرت آیت الله مشکینی ره بود و از سال 50 تا 55 بعنوان مدیر مالی واداری روزنامه کیهان بودند تا با نهضت امام و پخش و چاپ اعلامیه و ارسال در سطح جنوب تهران و تشکیل هسته مرکزی سپاه تهران و در شهرستان ها بعنوان نماینده سپاه در اولین مجلس شورای اسلامی و تشکیل سپاه و کار تشکیلاتی در مرکز سپاه در محل وزارت اطلاعات فعلی با شهیدان چمران .زهیر نژاد و فکوری در ستاد مشترک و ارتباط کلی و نوشتن تشکیلات بسیج و تاییدیه توسط امام ره و جلسات مهم که به عرماندهی پرسنلی و فرمانده سپاه تهران و اعزام به مناطق جنوب کشور و آماده سازی افراد و سازماندهی بچه های سپاه تا سال 62 که به پیشنهاد سرپرست بنیاد شهید به بنیاد آمده و امور اموال مسترد شده راتشکیل داده و نماینده بنیاد در دادستانی انقلاب شدند و اموال افراد فراری و شاهی را به نفع بنیاد گرفته که طی حکم حضرت امام ره و رئیس بنیاد شروع به تشکیل امور اقتصادی برای درآمد زایی بهتر طبق حکم امام شدند و بعنوان چند نفر عضو هیئت امنای بنیاد معرفی وبا تلاش شبانه روزی تا سال 66 توانستند 11هزار ملک در تهران و 360 شرکت اقتصادی وتولیدی تشکیل و در زمان جنگ با حضور مستمر و کمک به جبهه ها برای اولین بار در سال 65 بعنوان مدیر نمونه دولتی توسط دولت وقت معرفی شده که در کتاب مدیران نمونه دولت در بنیاد شهید ثبت شده . در سال 66 قسمت شد ثبت نام برای مکه که مصادف شد با در گذشت پدرشان و گفتند با پول ارث به مکه رفتن صواب دارد 27 هزار تومان پول ارث پدری را برای ثبت نام دادند در آن سال مدیر کاروان 58517 حاج آقا خراسانی مدیر کاروان اعلام کردند که مدینه بعد هستیم ایشان خیلی ناراحت بود چون مدینه بعد طبق روال به مکه مشرف می شدند 6 ذالحجه شهید شده و مدینه را نمی دیدندطبق دستور کتبی رئیس بنیاد منزلی در خ مقدس اردبیلی به ایشان تحویل دادند و خانواده آماده جابجایی برای اسباب کشی به منزل جدید که طبق آمار ملک در املاک کوثر 1000متر سه بر داشت با باغی وسط ملک و پر از لوازم لوکس و زیبا که مدیر املاک کلا تحویل داده بودند شهید در خاطرات خود گفته که کلید ملک را در کمدی که در خانه داشتم گذاشتم تا روز اسباب کشی آن را برای انتقال بردارم شب سوم بود ماه مبارک رمضان کتاب رایش سوم رو می خواندم تا سحر کمی خوابم گرفت که در خواب مرحوم مادرم آمد و گفت مجتبی مادر چرا کمدت آتش گرفته سراسیمه آمدم و کمد را دیدم که آتش زبانه گرفته و با لا می رود سریع آب آوردن و درش را باز کردم همه چیز سالم ولی فقط کلید که دسته چوبی داشت می سوخت و مادر می گفت عزیزم کلید را دور بیانداز مال مردم است از خواب پردیدم و صبح اول وقت کلید را به حاج آقا ذوالفقاری دادم و قضیه را تعریف کردم که مسائلی بود و خدا رو شکر بخیر گذشت .روزی خراسانی زنگ زد که مهندس خبر خوشی دارم قبل ازاینکه خبر را بگوید من به او خبر مدینه قبل شدن کاروان را گفتم که خیلی تعجب کرد و تلفن راقطع و آمد پیشم با عجله رسید و گفت چه خبر شده خبر را من در سازمان حج به تو زنگ زدم شما از کجا خبر داشتی گفتم بشین چند روز است گربه ایی در انباری خانه چند بچه بدنیا آورده و هر شب برایش غذا و شیر می برم کلا انباری در اختیار خانواده جدید قرار گرفته است و ما هم شب ها در خدمت ایشان و فرزندان که در حواب دیدم در مدینه من و شما در حال زیارت بقیع و حرم نبی هستیم از خواب پریدم طیق اعتقادات خودم شکر کردم و در انباری به دیدن آنها رفتم و خداوند را شاکر شدم تا به مدینه و زیارت و صفایی که در آنجا کردیم .این قسمت از داستان را معاون ایشان تعریف کرد و حالات عجیب شهید تا روز 6 که بخاطر مسکل قلبی نمی خواست برود. ولی قبل از ظهر به حمام رفت و غسل جمعه و گفت امروز غسل زیارت را فراموش نکنیدو حتما همه دوستان را به این کار تشویق کرد و ساعت حدودا نزدیک نماز به مسجدالنبی ص رفته و بعداز آنجا جهت ادامه مراسم برائت از مشرکین شرکت کردیم که متاسفانه در وسط مراسم شهید را گم کردم و موقعی ایشان را پیدا کردم که در گوشه ایی تیر خورده افتاده و طلب آب کرد که بخاطر شدت جراحات و زحم های بدن و صورت برگشتم دیگر ایشان را پیدا نکردم و چند روز برای گرفتن جسد ایشان آنقدر کتک و آسیب دیدم تا بدن مطهر را تحویل و برای ارسال به ایران آماده کردیم روحش شاد.
سه شنبه ، ۳۱شهریور۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: شهیدنیوز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 4]