تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 20 شهریور 1403    احادیث و روایات:  
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

سایبان ماشین

بهترین وکیل تهران

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

کپسول پرگابالین

کرکره برقی تبریز

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1814809882




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

روایتی از آخرین دیدار پدر شهید جهان‌آرا با رهبر فرزانه انقلاب


واضح آرشیو وب فارسی:فارس:
روایتی از آخرین دیدار پدر شهید جهان‌آرا با رهبر فرزانه انقلاب
انسیه جهان‌آرا در دل‌نوشته‌ای دیدار آقا و پدربزرگش را روایت کرده و می‌گوید: خنده لحظه‌ای از روی لبان پدربزرگ محو نمی‌شد و از شوق دیدار سرخوش بود، با اینکه عصایش را در آن شلوغی گم کرده بود، چنان از دیدار با حضرت آقا به وجد آمده بود که وقت برگشتن بدون عصا راه می‌رفت.

خبرگزاری فارس: روایتی از آخرین دیدار پدر شهید جهان‌آرا با رهبر فرزانه انقلاب



گزارش گروه فضای مجازی خبرگزاری فارس به نقل از تسنیم، همزمان با سومین روز درگذشت «سیدهدایت‌الله جهان‌آرا» پدر شهیدان جهان‌آرا، «انیسه جهان‌آرا» نوه آن مرحوم با انتشار دل‌نوشته‌ای که متن آن را به‌صورت اختصاصی در اختیارمان قرار داد، به روایت آخرین دیدار پدربزرگ فقیدش با رهبر معظم انقلاب در آبان ماه سال گذشته پرداخت: «یادمه هوا پاییزی بود. آفتاب کمرنگ شده بود؛ سردی دل‌انگیزی وجودمان را فراگرفته بود. از صبح گرفتار روزمرگی‌های همیشگی تمام‌ناشدنی بودم اما همه آن روز سخت را با عشق به آنچه قرار بود اتفاق بیفتد، گذراندم. عصر با عجله دنبال پدربزرگ رفتیم. سال‌هاست که پدربزرگ در آن محله قدیمی خالی از تجمل زندگی می‌کند و سال‌هاست دریافته‌ام که پدربزرگ برای مردم زندگی می‌کند و برای آنها نفس می‌کشد، می‌گفت: "بیمارستان نمی‌روم؛ اگر بروم باید چند روزی آنجا بستری شوم، آن‌وقت چه‌کسی کار مردم را انجام دهد؟ مردم دمِ در خانه من می‌آیند و نباید معطل شوند". پول‌توجیبی‌های بچه‌گانه‌ام اکنون، پول توجیبی بچه‌هایی است که پدربزرگ را پدر خود می‌دانند. پدربزرگ مثل همیشه آرام و ساکت تسبیح به دست ذکر روز را می‌خواند. با وسواس خاصی لباس پوشید و ریشهایش را شانه زد و عرقچینش را بر سر گذاشت و راهی شدیم؛ شاد و خوشحال بود. ماشین حرکت کرد و ما لابه‌لای ترافیک پایتخت گم شدیم. دوست داشتم ماشین بال داشت. پدربزرگ چیزی نگفت اما کمی دَمَق بود. من سعی کردم حرف بزنم؛ آن‌قدر به حرف‌هایم ادامه دادم تا رسیدیم، جایی مهم، جایی که سال‌هاست آنجا را می‌شناسیم: حسینیه امام خمینی(ره). وارد شدیم. شلوغ بود. من دیگر پدر و پدربزرگ را ندیدم. هیجان وصف‌ناشدنی همه وجودم را پُر کرده بود؛ از دیدار روی ماه. مراسم تمام شد. پدربزرگ همراه پدر آمد. پدر تعریف کرد مگر می‌شد پدربزرگ را نگه داشت! از همان لحظه اول که وارد شدند، پدربزرگ گفت: "مرا ببرید، می‌خواهم آقا را ببینم؛ یک لحظه نمی‌نشست. آقای محمدی گلپایگانی آمده بود کنار پدربزرگ و از آمدنش تشکر کرده و خوشامد گفته بود. وقتی به پدربزرگ گفتند: به آقا گفتیم که شما اینجا هستید و ایشان فرمودند: "پدر شهیدان جهان‌آرا را بیاورید ببینیمش"، قلب پدربزرگ آرام گرفت و با خیال آسوده در جای خود نشست.  پدر تعریف کرد پدربزرگ آقا را که دیدند، همدیگر را در آغوش کشیدند و پدربزرگ با خنده به ایشان گفتند: "وقتی ناخوش‌احوال بودید و در بیمارستان بستری شدید، مدام دعایتان کردم؛ همان‌طور که شما برای مادرِ شهیدانم دست به دعا برداشتید". خنده لحظه‌ای از روی لبان پدربزرگ محو نمی‌شد و از شوق دیدار سرخوش بود. با اینکه عصایش را در آن شلوغی گم کرده بود، چنان از دیدار با حضرت آقا به وجد آمده بود که وقت برگشتن بدون عصا راه می‌رفت. از پدر شنیدم که پدربزرگ و حضرت آقا همچون دو یار قدیمی از دیدن هم بسیار خوشحال شدند و خنده بر لبان هر دو نشسته بود؛ آن شب خوشحالی درونی پدربزرگ را با تمام وجود حس کردم. پدربزرگ، آن شب برای آخرین بار، نور را ملاقات کرده بود؛ پدر می‌گفت صورت آقا سرشار از نور بود». انتهای پیام/

94/06/28 - 16:12





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 24]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن