واضح آرشیو وب فارسی:فارس: نويسنده: جيم لوب نفت بين النهرين
خبرگزاري فارس: با توجه به ارتباط طولاني مدت بوش و ديك چني، معاون رييس جمهور با صنعت نفت و اظهارات «آلان گرينسپن» رييس سابق ذخاير فدرال كه در زندگي نامه اش نوشت: «جنگ عراق براي نفت بود»، اين تئوري بويژه براي كساني در جناح چپ كه جمله «هيچ خوني براي نفت نبايد ريخته شود» را در تظاهرات ضد جنگ در آستانه تهاجم به عراق تكرار مي كردند، جالب توجه مي نمايد.
چرا آمريكا به عراق حمله كرد
بر اساس طرحي كه توسط تندروترين فرد نومحافظه كاران در سال 1996 تدوين شد - از جمله برخي افراد مانند داگلاس فيث، ديويد ورمسر كه بعدها مناصب عالي را در دفتر چني و پنتاگون در آستانه حمله به عراق كسب كردند - سرنگوني صدام حسين و روي كار آمدن يك رهبر طرفدار غرب، كليد بي ثباتي دشمنانِ عرب اسرائيل و جلوگيري از اراده آنان بود.
دلايل اساسي – يعني تهديداتي كه از جانب برنامه هاي سلاح هاي كشتار جمعي صدام حسين عليه آمريكا و متحدانش مطرح بود و اين كه وي مي توانست اين سلاح ها را به القاعده انتقال دهد – به سبب فقدان نشانه اي دال بر وجود چنين تهديدهايي، كنار گذاشته شد.
روشن شد كه آزادسازي عراق از حكومت استبدادي صدام حسين و بويژه از چنگال حزب بي رحم و سفاك بعث و بدين ترتيب ايجاد رويه غير قابل مقاومتي كه در سراسر جهان عرب گسترش يافت – موضوعي كه بعد از تهاجم به عراق مقامات دولت بوش بر روي آن پافشاري كردند و روشن گرديد كه اين دلايل اساسي قابل توجيه نيستند – دل مشغولي تنها يكي از اعضاي تيم بوش بوده است: و آن فرد پل ولفوويتز معاون وزير دفاع آمريكا بود.
اين نظريه مطرح است كه بوش مي خواست تا با اشغال عراق، پدرش را كه در تسخير بغداد در سال 1991 ناكام مانده بود شرمنده سازد. همچنين گفته مي شود كه وي به دنبال پايان رساندن كاري بود كه پدرش از 1991 آغاز كرد اما از اتمام آن عاجز ماند يا اين كه مي خواست انتقام پدرش را به خاطر تلاش صدام حسين براي ترور بوش پدر در كويت بعد از جنگ بگيرد.
از آنجا كه بوش تصميم گيرنده نهايي بود و به اين دليل كه هيچ كس ديگري به عنوان بالاترين مقام دولت قادر به گفتن اين موضوع نبود كه به طور دقيق چه وقت تصميم به جنگ عليه عراق گرفته شود، لذا توضيحات بالا نمي تواند به عنوان يك پاسخ رد شوند.
پرسشي در مورد نفت عراق وجود دارد. آيا اقدام دولت بوش در حمله به عراق به نمايندگي از يك صنعت نفت مستأصل براي دست يابي به نفت بين النهرين بود كه براي مدت طولاني به دليل تحريم هاي يك جانبه و تحريم هاي سازمان ملل در ممنوعيت تجارت بين شركت هاي آمريكايي و شركت هاي عراقي، از آن كنار مانده بود؟
با توجه به ارتباط طولاني مدت بوش و ديك چني، معاون رييس جمهور با صنعت نفت و اظهارات «آلان گرينسپن» رييس سابق ذخاير فدرال كه در زندگي نامه اش نوشت:«جنگ عراق براي نفت بود»، اين تئوري بويژه براي كساني در جناح چپ كه جمله «هيچ خوني براي نفت نبايد ريخته شود» را در تظاهرات ضد جنگ در آستانه تهاجم به عراق تكرار مي كردند، جالب توجه مي نمايد.
در اين راستا، موسسه دانشگاهي رايس، كه نام جيمز بيكر وزير امور خارجه اسبق آمريكا را يدك مي كشد، رسماً هشدار داد كه اگر بوش به هر دليلي مي خواست به عراق حمله كند، نبايد به هيچ چيز مگر دو شرط احترام مي گذاشت:
1- اين اقدام با كسب مجوز از شوراي امنيت سازمان ملل صورت مي گرفت؛
2- اين كه حتي اگر هيچ پيشنهادي بعد از حمله به عراق مطرح نمي شد، تقاضاي شركت هاي نفتي آمريكا از منابع نفت عراق بايد مورد توجه قرار مي گرفت.
اين موضوع نمي گويد مسئله نفت با محاسبات دولت بوش هيچ ارتباطي نداشت بلكه شايد تعبير ديگري بود از شعار هيچ خوني براي نفت نبايد ريخته شود! جدا از همه اين مسائل، نفت يك تقاضاي اجتناب ناپذير براي اداره اقتصادها و ارتش هاست و اين حمله پرقدرت بود و به ساير كشورهاي جهان به ويژه رقباي راهبردي بالقوه مانند چين، روسيه و حتي اتحاديه اروپا، توانايي واشنگتن براي كنترل سريع يك كشور غني نفتي در قلب منطقه سرشار از انرژي خاورميانه را نشان داد و بيانگر آن بود كه هر زمان كه اراده كند قدرت هاي كوچك تر را متقاعد خواهد كرد كه به چالش كشيدن آمريكا براي منافع بلند مدت آنان نتايج معكوسي در بر خواهد داشت.
در واقع نمايش چنين قدرتي به سرعت مي تواند راهي براي تدوين يك نظم بين المللي جديد مبتني بر قدرت فوق العاده نظامي ايالات متحده آمريكا باشد كه دست كم از زمان امپراتوري رم بي سابقه بوده است، و آن يك جهان تك قطبي خواهد بود كه در پيش نويس راهنماي طرح دفاعي سال 1992 پيش بيني شده بود. ماموريت تدوين اين طرح به عهده ديك چني رييس وقت پنتاگون بود و تحت نظارت پل ولفوويتز و لوئيس ليبي رييس ستاد مشترك چني، قرار داشت؛ زلماي خليل زاد سفير بعدي بوش براي افغانستان و عراق و جي. دي. كراچ مشاور امنيت ملي بوش نيز به اين طرح كمك كردند.
اين همان ديدگاهي بود كه به انديشه امضا كنندگان پروژه قرن جديد آمريكا – ائتلافي از ملي گرايان جنگ طلب، نومحافظه كاران و رهبران جناح راست مسيحي كه شامل ديك چني، دونالد رامسفلد، ولفوويتز، ليبي، خليل زاد و چندين مقام ارشد امنيت ملي بوش بود - در 1997 شكل داد.
اين همان طرحي بود كه خواستار تغيير رژيم عراق در سال 1998 شد و 9 روز بعد از حمله 11 سپتامبر در نيويورك و پنتاگون به طور علني هشدار داد كه هر جنگي عليه تروريسم كه شامل نابودي صدام حسين نشود، ضرورتاً ناقص است.
در يك بازنگري روشن مي شود كه عراق از مدت ها قبل مورد توجه اين گروه قرار داشت كه با دور نخست انتخاب بوش، به اين گروه اختيار داده شد، و پس از آن نيز با 11 سپتامبر تقويت شدند. از نظر آنها آسانترين و در دسترس ترين اقدام براي دستيابي به سلطه همين بود كه آمريكا را قدرت مسلط در منطقه ساخت.
براي نومحافظه كاران و اعضاي راست مسيحي اين گروه كه بسيار مشتاق و هوادار جنگ بودند، اسرائيل نيز مي تواند منتفع اصلي اين جنگ باشد.
بر اساس طرحي كه توسط تندروترين فرد نومحافظه كاران در سال 1996 تدوين شد - از جمله برخي افراد مانند داگلاس فيث، ديويد ورمسر كه بعدها مناصب عالي را در دفتر چني و پنتاگون در آستانه حمله به عراق كسب كردند - سرنگوني صدام حسين و روي كار آمدن يك رهبر طرفدار غرب، كليد بي ثباتي دشمنانِ عرب اسرائيل و جلوگيري از اراده آنان بود. اين امر به دولت يهودي اجازه مي داد كه نه تنها از روند صلح اسلو بگريزد بلكه سرزمين هاي اشغالي فلسطين و سوريه را نيز آن گونه كه آرزو مي كرد، حفظ نمايد.
در واقع، سرنگوني صدام حسين و اشغال عراق نه تنها تسلط اسرائيل را بر سرزمين هاي عربي تقويت كرد بلكه از اين منظر، مي تواند بقاي مهم ترين سلاح جهان اسلام و عرب يعني اوپك را با پركردن بازار نفت جهان از نفت عراق و پايين كشاندن قيمت اين محصول تهديد كند.
..........................................................................................
مترجم: كيانوش كياكجوري
منبع: باشگاه انديشه
يکشنبه 5 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 332]