واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: پدر! مادر! من هم در اين خانه هستم
از وقتي كودك خردسالي بود، زماني كه تقريباً چهار، پنج سال داشت، شاهد دعواهاي پدر و مادرش بود.
نویسنده : هليا شيرجعفري
هم مادرش و هم پدرش، هر دو زودجوش بودند و سر كوچكترين مسئله دعوا راه ميانداختند. دخترك دليل اين همه اختلاف ميان مادر و پدرش را نميفهميد. هر شب، سر موضوع كوچكي دعوا به راه ميافتاد؛ مادرش زود عصباني ميشد و اعتراض ميكرد و پدرش هم زود شروع ميكرد به فرياد كشيدن، بعد، طبق معمول هميشه، دعواي بين آنها حدود نيم ساعت طول ميكشيد و در آخر بدون هيچ نتيجهاي، پدرش با عصبانيت از خانه بيرون ميرفت و در را ميكوبيد و مادرش گوشهاي مينشست و گريه ميكرد و تمام دوران كودكياش به همين شكل گذشت. وقتي بزرگ شد دخترك كم كم بزرگ شد و به مدرسه رفت ولي كشمكشهاي ميان مادر و پدرش همچنان ادامه داشت. همان روند ادامهدار هميشگي، دائم پيش چشمانش بودند. يكي از مسائلي كه هميشه ناراحتش ميكرد، اين بود كه حرفهايش هيچ تأثيري در بهتر شدن رابطه ميان مادر و پدرش نداشت. بارها و بارها تلاش كرد، اما تلاشش بينتيجه بود. چندين بار با مادرش به تنهايي صحبت كرد، با پدرش هم به تنهايي صحبت كرد و حتي با هر دوي آنها، با هم، اما اين كار هم نتيجهاي در بر نداشت. گاهي درد دلهايش را به مادربزرگش يا پدربزرگش ميگفت. حتي از آنها خواهش ميكرد پادرمياني كنند يا حرفهاي او را انتقال دهند، اما آنها ميگفتند كه بهتر است او خودش را درگير اين مسائل نكند. حتي از گفتن درد دلهايش، شكايتهايش و ناراحتيهايش به اقوام پشيمان ميشد، زيرا اكثر اوقات خانواده پدرياش، حق را به پدرش ميدادند و مادرش را مقصر ميدانستند و از طرف ديگر، خانواده مادرياش، پدرش را سرزنش ميكردند. ديگر هيچ كاري تأثير نداشت. تلاشهايش بيفايده بود. تنها كاري كه از دستش برميآمد، اين بود كه دعواها را ناديده بگيرد. تصميم به طلاق حدود 13 ساله بود كه نهايتاً بعد از چند سال دعوا و كشمكش، والدينش تصميم به طلاق گرفتند. دخترك اصلاً تعجب نكرد؛ ميدانست كه اين اتفاق بالاخره دير يا زود ميافتد. خودش هم ديگر از اين وضعيت خسته شده بود؛ هر روز و هر شب دعوا و داد و بيداد. دعواهاي مادر و پدرش كم روي او تأثير نگذاشته بود! اوضاع درس و مدرسهاش اصلاً خوب نبود و به خاطر درگيريها در درسهايش مشكل داشت و نميتوانست روي آنها تمركز كند. در مدرسه اكثراً گوشهگير و منزوي بود و در ايجاد رابطه با دوستانش مشكل داشت. اغلب غرق در سكوت مينشست و به دعواهاي والدينش فكر ميكرد، بلكه شايد بتواند راه حلي پيدا كند. فكر ميكرد چرا هر كاري ميكند و هر چقدر با آنها صحبت ميكند، هيچ تأثيري ندارد؟ از خود ميپرسيد آيا زندگي دوستانش هم مانند زندگي اوست؟ آيا مادر و پدر آنها هم هميشه با هم دعوا ميكنند؟ موضوع جديد اكنون موضوع جديدي به دعواهاي ميان والدينش اضافه شده بود؛ او با چه كسي بايد زندگي ميكرد؟ با مادرش يا با پدرش؟ مادرش ميگفت كه دخترك بايد با او زندگي كند، زيرا او يك دختر است و با مادرش راحتتر است، حرفهايش را راحتتر به او ميگويد و از لحاظ عاطفي نيز به او وابستهتر است. پدرش مخالف بود و ميگفت كه دخترك نياز به يك پشتيبان دارد، كسي كه دخترك بتواند به او تكيه كند و از لحاظ مالي نيز او را تأمين كند، در نتيجه مادرش فرد مناسبي براي نگهداري از او نيست. نهايتاً خود دخترك از تمام اين بحثها و جدلها خسته و آشفته بود؛ مستأصل بود و تنها چيزي كه با تمام وجود ميخواست، آرامش بود. تصميم گرفت براي بار آخر، با والدينش صحبت كند. دقيقاً زماني كه آنها دوباره ميخواستند دعوايشان را سر اينكه چه كسي بايد از او مراقبت كند، شروع كنند، دخترك از اتاقش بيرون آمد و با صدايي پر از غم گفت: «من بايد براي آخرين بار با شما صحبت كنم. در تمام اين مدت فهميدم كه زندگي مثل فيلمهايي نيست كه در تلويزيون يا در سينما ميبينيم. در فيلمها ميبينيم كه چطور حرف كودكان، زندگي والدينشان را از اين رو به آن رو ميكند، آنها را تحت تأثير قرار ميدهند و ناگهاني آشتي ميكنند. اما در اين چند سال، نه تنها هيچ يك از اعضاي فاميل نتوانستند كاري كنند، بلكه حتي حرفها، درد دلها و اشكهاي من، كوچكترين تأثيري بر شما نداشت. همان موقع بود كه فهميدم زندگي چقدر با فيلمهايي كه ميبينيم، متفاوت است. ميدانيد حقيقت چيست؟ خيلي خوشحالم كه قرار است از هم جدا شويد. پدر، از داد و هوارهايت و در را به هم كوبيدنهايت خسته شدهام. مادر، از ديدن اشكهايت و شنيدن هقهقهايت خواب به چشمانم نميآيد. آرامش ندارم. نميخواهم پيش هيچ يك از شماها زندگي كنم. متشكرم كه به من معناي زندگي مشترك و ازدواج را نشان داديد. خوب فهميدم. ترجيح ميدهم تا آخر عمر تنها بمانم. دخترك اينها را گفت و بيآنكه پشت سرش را نگاه كند به اتاقش رفت و در را بست... زن و مرد، همچون صاعقهزدهها، خشكشان زده بود، و مات و مبهوت به يكديگر نگاه ميكردند!
منبع : روزنامه جوان
تاریخ انتشار: ۲۲ شهريور ۱۳۹۴ - ۱۲:۴۹
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 113]