محبوبترینها
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1845259356
فارس گزارش میدهد از جانپناهی خاک در دفاع هشت ساله تا مورچههایی که فرشته نجات شدند
واضح آرشیو وب فارسی:فارس: فارس گزارش میدهد
از جانپناهی خاک در دفاع هشت ساله تا مورچههایی که فرشته نجات شدند
به مبارزه خود با مورچههایی که مأمور نجات من شده بودند به آرامی، ادامه دادم، کمکم تاریکی همهجا را فرا گرفت و من نمیتوانستم از پس مورچهها برآیم، با خود گفتم: من میتوانم با سینهخیز خود را به خاکریزی که در جلوی من «تقریباً 50 متری»، قرار دارد برسانم.
به گزارش خبرگزاری فارس از شهرستان ساری، یکی از اقشار زحمتکش در دوران دفاع مقدس، رزمندگان خدوم و پرتلاش آماد و پشتیبانی بودند، لشکر ویژه 25 کربلا هم در آن روزها مردانی را در خود تجربه کرد که از همه چیز خود گذشتند و در این واحد مشغول به خدمترسانی شدند، «عیسی پاشایی» یکی از رزمندگان این واحد است که خاطرهای بهیادماندنی از حضورش در یکی از عملیاتها روایت کرده که مشروح آن در ادامه از نظرتان میگذرد: 9 اردیبهشتماه سال 61، به همراه دیگر همرزمان از چالوس به منطقه جنوب اعزام شدیم، پس از سازماندهی در پادگان حمیدیه ما را به منطقه کرخه نور اعزام کردند، قبل از ورود ما به این منطقه مرحله اول عملیات بیتالمقدس انجام شده بود که به عقبنشینی نیروها منجر شد و پس از آن، ما در منطقه حضور یافتیم و وارد عملیات شدیم؛ یعنی مرحله دوم عملیات بیتالمقدس، در تاریکی شب عملیات، به همراه چند تن دیگر، برای احداث پل وارد رود کرخه شدیم و پس از نصب پل وقتی به طرف سنگرهای خودی به راه افتادیم، زیر آتش شدید دشمن قرار گرفتیم. * یک هفته در کنار کرخه پس از وقوع چند حادثه جالب به سنگرها رسیدیم، منتظر دستور عملیات بودیم، با آمادگی کامل، با لباس، پوتین و حمایل بسته، مشغول نماز و راز و نیاز بودیم، شبی روحانی را گذراندیم تا به صبح ولی دستور عملیات صادر نشد، همگی در تعجب بودیم که چه شده! چه اتفاقی افتاده که عملیات انجام نشده است، توضیح این که آتش سنگین دشمن از سر شب شروع شده بود و تا نزدیک صبح ادامه داشت و پس از آن بهطور کامل آتش دشمن قطع شد، هوا روشن شده بود و هیچ آتشی در کار نبود، بچههای اطلاعات عملیات وارد خطوط عراق شده بودند و خبر آوردند عراقیها بهطور کامل و با تمام تجهیزات عقبنشینی کردهاند، ما وارد خطوط دشمن شدیم با احتیاط تمام سنگرها را بازرسی کردیم و در حین بازرسی مواظب تلههای انفجاری دشمن هم بودیم، بچههای امداد شروع به جمعآوری شهدای چند روز قبل کرده بودند، در میان شهدا یکی از بستگان من به نام شهید احمد رودباری بود که به پشت جبهه انتقال یافت، جالب این که پس از تقریباً یک هفته یکی از بچهها را که مجروح شده بود، زنده یافتیم برایمان تعریف میکرد که شبها به کنار کرخه میآمد و آب میخورد و برمیگشت تا این که ما رسیدیم و او نجات یافت.
* اعزام به جفیر ما به طرف جلو حرکت کردیم تا به پادگان حمیدیه رسیدیم، در این حین یک هواپیمای عراقی به طرف ما حمله کرد، قبل از این که بتواند کاری بکند یک هواپیمای فانتوم اف 4 ایرانی به او حمله کرد و هواپیمای عراقی پا به فرار گذاشت، شلیک موشک هواپیمای ایرانی و اصابت آن به هواپیمای عراقی، از جمله خاطراتی است که در پیش چشم نیروها اتفاق افتاد و موجب روحیهبخشی نیروی خودی شد. به طرف منطقه جفیر اعزام شدیم و در حوالی پاسگاه شهابیه با فاصلهای از دشمن بدون خاکریز و با استفاده از عوارض طبیعی مستقر شدیم، طولی نکشید که بولدوزرهایمان شروع به احداث خاکریز کردند. پس از پیروزی ما پشت خاکریز قرار گرفتیم، فردای آن روز، دشمن پس از سازماندهی خود ما را زیر آتش قرار داد. * 50 گلوله آرپیجی مقابل 100 تانک حدود ساعت 3 بعد از ظهر بود که آتش دشمن بسیار سنگین شد، آتش طوری بود که نمیتوانستیم سر خود را از خاکریز تازه ساخته شده، بالا بیاوریم، طی این مدت کم، فقط توانستیم چند عدد سنگر بسازیم که آن هم برای نیروها کافی نبود، لازم به ذکر است، قبل از شدت آتش دشمن، تقریباً نیمی از نیروهای خودی، به عقبه انتقال داده شده بودند تا بهجای آنها نیروی تازهنفس را بیاورند که با شدت آتش دشمن، میسر نشد، ما کماکان در زیر آتش خمپارهاندازهای دشمن بهسر میبردیم و طی این مدت شاهد صحنههای دلخراشی بودیم. پس از سه ساعت، باران آتش تقریباً کم شد ولی تانکهای دشمن ما را مورد هجوم قرار دادند، تعداد تانکهای دشمن بیش از 100 تانک بود و مهمات ما، در حد مهمات انفرادی و تقریباً 50 گلوله آرپیجی داشتیم، من مسئول دسته بودم و یکی از آرپیجیزنهای من شهید شده بود، ناچار شدم خودم آرپیجی را بهدست بگیرم. تانکهای دشمن در فاصله 200 متری ما مستقر شدند و ما را مورد حمله گلولههای خود قرار دادند. * تیر گرینوف کجا و زره تانک کجا! پس از شلیک چند گلوله آرپیجی، متوجه شدیم که باید نزدیکتر برویم و از نزدیک تانکها را مورد هدف قرار دهیم که آن هم میبایست زیر تیر مستقیم دشمن انجام شود، یعنی؛ در آغوش گرفتن مرگ، بالاخره تصمیم گرفتیم تعدادی از بچهها چند متر جلو برویم و از نزدیک به تانکهای دشمن شلیک کنیم، با تیربارچیها هم هماهنگ کردیم که هوای ما را داشته باشند ولی تیر گرینوف کجا و زره تانک کجا! هنگامیکه با دشمن درگیر بودیم، هیچگونه آتشی از طرف نیروهای خودی همراهیمان نمیکرد، شاید بهخاطر این که توپخانهها هنوز نتوانسته بودند بهطور کامل مستقر شوند، در همین حین تعدادی از نیروهای خودی با دیدن صحنه جنگ کاملاً نابرابر، به عقب برگشتند و ما با نیروی اندک از کشور و کیانمان به دفاع پرداختیم. ما یکی دو گلوله گرفتیم و به جلو میرفتیم و پس از زدن تانک دشمن به پشت خاکریز برمیگشتیم، این حرکت ما باعث شد تا چند تانک دشمن مورد اصابت گلولههای آرپیجی 7 قرار گیرد و از این تعداد تنها چهار تانک سهم من بود. * خمپاره بین دو پایم به زمین نشست در همین رفت و برگشتها من مورد اصابت دو گلوله از ناحیه زانوی پای چپ و ساق پای راست قرار گرفتم که خیلی برای من آزاردهنده بود، دیگر توان جلو رفتن نداشتم و از بالای خاکریز با همان وضعیت به دفاع خود ادامه دادم، سه تن از آرپیجیزنهای ما هم در حین رفت و برگشت شهید شده بودند و جنازه آنها در بین خط دفاعی ما و نیروهای دشمن مانده بود، شهید ابوتراب پاشا و شهید غلامرضا آلالایی و شهید گرگزاده در همین درگیری به همراه تعداد زیادی از بچهها به شهادت رسیده بودند، آزاده عزیز اباذر کیا از ناحیه پا مجروح شده و روی برانکار خوابیده بود و کسی نبود که او را انتقال دهد. گلولههای ما تمام شده بود و هوا رو به تاریکی میرفت، فقط یک گلوله آرپیچی مانده بود، آن را درون قبضه گذاشتم تا شلیک کنم، به بالای خاکریز رفتم هدف گرفتم ناگاه صدای سوتی شدید را در زیر پایم احساس کردم، صدای انفجاری نشنیدم، دوباره هدفگیری کردم و آرپیچی خود را شلیک کردم، به شنی تانکی خورد و آن را پاره کرد، در پشت خاکریز قرار گرفتم، ناگاه در جلوی خودم چیز عجیبی دیدم، یک گلوله خمپاره که ته آن بیرون از خاک بود و منفجر نشده بود، تازه متوجه شدم که آن سوت و لرزش شدید بهخاطر چه بود، گلوله درست در بین دو پایم به زمین نشسته بود و منفجر نشده بود، خدا را شکر کردم که هنوز توان دفاع کردن را دارم. * غروب غمانگیز آن روز خون زیادی از من رفته بود و درون پوتینهایم پر از لخته خون بود، خورشید هم مانند خورشید عمر تعداد زیادی از بچهها غروب کرده بود، غروب غمانگیز آن روز هیچگاه از ذهنم محو نمیشود، پیکرهای مطهر شهدا که در این سو و آن سوی خاکریز پخش شده بود، جسم بیسر شهید گرگزاده، دستهای قطعشده شهید آلالایی، جسم مجروح برادر اباذر کیا روی برانکار، همه و همه یادآور عاشورای سرور شهیدان حسینبنعلی(ع) بود، اشک در چشمانمان حلقه زده و بغض راه گلوی ما را بسته بود، از این که رفیق نیمهراه بودیم و مجبور بودیم اگر توان داریم برگردیم و اگر توان نداریم بمانیم و ... پیش خود گفتم من اسیر نمیشوم و تا پای جان به تلاش خود برای برگشتن ادامه میدهم، پس نارنجکی را از کمرم درآوردم و ضامن آن را کشیدم و ضامن آن را پرت کردم، نارنجکی مسلح در دست من بود، میدانستم تا وقتی که نارنجک در دست من قرار دارد و اهرم مانع ضارب آن محکم است نارنجک منفجر نمیشود. نارنجک را هم برای این مسلح کرده بودم که اگر خواستند مرا اسیر کنند با انفجار آن بتوانم تنی چند از نیروهای بعثی را به هلاکت برسانم و آنها مجبور به کشتن من شوند.
* اینبار پهلویم مورد اصابت قرار گرفت با نارنجکی مسلح در دست به طرف عقب با پاهایی مجروح از تیرهای دشمن لنگانلنگان به راه افتادم، بند آرپیچی خالی از گلوله، در دست چپم بود و آن را کشانکشان بهدنبال خود میکشیدم، پس از طی تقریباً 70 الی 80 متر ناگهان متوجه شدم که عراقیها سنگر ما را تصرف کردند، یکی از بسیجیها به من نزدیک شد و زیر بغل مرا گرفت تا کمکم کند، به او گفتم برادر جان! تا میتوانی برو و به فکر من نباش، من یک کاری میکنم، آن برادر قبول نکرد، او هم مجروح شده بود از ناحیه کتف چپ، پس از طی مسیری کوتاه تقریباً 10 قدم زیر رگبار تیرهای دشمن قرار گرفتیم و من از ناحیه پهلوی راست مورد اصابت گلوله قرار گرفتم و نزدیک بود نارنجک از دستم رها شود و هر دو کشته شویم. دردی جانکاه سراسر وجود مرا فرا گرفت و دیگر توانی در من نمانده بود، برادر بسیجی پرسید چی شد؟ گفتم چیز مهمی نیست، دو قدم دیگر برداشتیم بعد کمی به جلو خم شدم تا بهتر بتوانم درد خود را تحمل کنم، او مواظب من بود تا به زمین نیفتم، ناگاه او به روی من افتاد و هر دو بر روی زمین غلتیدیم، کمیخود را جابهجا کردم تا ببینم چه شده است، متوجه شدم به شهادت رسیده و به لقاء دوست پیوست. * نوبت موج انفجار با اندوهی فراوان از این غم، بعد خواندن فاتحهای تمام توانم را گذاشتم تا بلند شوم، ناگفته نماند که در حال بلند شدن، چند بار به زمین افتادم ولی با سعی مجدد موفق شدم که از جا بلند شوم، توان حرکت نداشتم، ولی به هر طریقی بود چند قدم برداشتم که ناگاه انفجاری در پنج متری من حادث شد و من به چشم خود دیدم ترکش حاصل از انفجار به طرف چپ من و به طرف بسیجی دیگری رفت و او که در حال دویدن بود از ناحیه کتف و پا مورد اصابت قرار گرفت و من هم در اثر موج انفجار به زمین افتادم. دیگر تمام توان خود را از دست داده بودم و هیچگونه حرکتی از من ممکن نبود، به ناچار زمینگیر شدم و دست راست خود را که در آن نارنجکی داشتم زیر گردن خود قرار دادم تا در صورتی که در اثر جراحات وارده جان دادم، عراقیها موقع جابهجا کردنم، در اثر انفجار نارنجک، کشته شوند و این را هم میدانستم که ایرانیان اگر وارد منطقه شوند و به جنازه شهدا دست یابند قبل از هر کاری زیر جنازهها را نگاه میکنند تا تله یا نارنجکی در زیر جنازهها از سوی بعثیها جاسازی نشده باشد. * تیر خلاص دَمر، روی صورت چپ خوابیدم و سمت راست را نگاه میکردم، در این لحظه متوجه برادر دیگری شدم که مجروح شده بود و از درد به خود میپیچید و به روی زمین میغلتید، کاری نمیتوانستم برای او انجام دهم، ناگاه متوجه سوزشی در گردن خود شدم، خودم را قدری تکان دادم دیدم مورچهای مرا گاز گرفته، کمکم بر تعداد آنها افزوده شد و حرکتهای خفیف من در فرار از آنها هیچگونه تأثیری نداشت، در همین گیر و دار بودم که صدای تیری مرا به خود آورد، این صدا با صداهای دیگر فرق داشت، از صدای تیر متوجه شدم که از یک اسلحه کوچک است؛ یعنی اسلحه کمری، در میدان متوجه یک بعثی شدم که از جنازهای دور شده و به آن برادر مجروح نزدیک میشود، بدون آن که حرکتی به خود بدهم زیر چشمیصحنه را نگاه میکردم، دیدم آن از خدا بیخبر به کنار آن برادر مجروح رسید و فریادی بلند که نشانگر فحش و ناسزا بود نثارش میکرد، سپس اسلحه خود را بلند کرد و به طرف سر آن عزیز هدف گرفت، توان دیدن این صحنه وحشتناک و خشن را نداشتم، چشم خود را بستم تا نبینم ولی با صدای انفجار گلوله چشمم باز شد و دیدم آن برادر عزیز با لرزش شدید در سراسر وجود همچون شمعی خاموش میشود، نفرت و کینه تمام وجودم را فرا گرفت، خواستم با نارنجک به او حمله کنم دیدم توان هرگونه حرکتی با دیدن آن صحنه از من ساقط شده است و وحشتناکتر این که دیدم گامهای او به طرف من است. * درد گزش مورچهها از درد تیر هم بیشتر بود خدایا! چه کار کنم، قبل از هر گونه حرکتی مرا هم مورد هدف قرار میدهد، پس بهتر است بیحرکت بمانم، چشم خود را بستم تا شاید از کنار من به خیال این که کشته شدهام، بگذرد، به کنار من آمد و سراسر وجود مرا خونآلود دید، پیش خود گفتم: خدایا! همه چیز در دست قدرت توست و اگر تو نخواهی برگی از درخت جدا نمیشود، پس خود را بهدست تو میسپارم. گزش مورچهها امانم را بریده بود، درد گزش مورچهها از درد تیر هم بیشتر بود و من مجبور به تحمل آن بودم، در همین لحظه درد شدیدی را در پهلوی راست خود که تیری هم به آن خورده بود، احساس کردم، آن لعنتی لگدی را از روی خشم و کینه به پهلوی من زد و من ناچار بودم هیچگونه حرکت و صدایی هر چند اندک از خودم بروز ندهم. آن بعثی پس از این که جسم مرا خونآلود و مورچهها را در سر، صورت و گوش من مشاهده کرد و بیحرکتی مرا در مقابل آن ضربه محکم دید، بیخیال شد و مرا رها کرد و به طرف دیگر مجروحان رفت. پس از این که مطمئن شدم، دور شد به مبارزه خود با مورچههایی که مأمور نجات من شده بودند به آرامی، ادامه دادم، کمکم تاریکی همهجا را فرا گرفت و من نمیتوانستم از پس مورچهها برآیم، با خود گفتم: من میتوانم با سینهخیز خود را به خاکریزی که در جلوی من «تقریباً 50 متری»، قرار دارد برسانم، پس به حرکت خود ادامه داده تا به نیروهای خودی برسم. در این لحظه متوجه شدم که عراقیها حرکاتی را انجام میدهند و آن این که چند عدد تیربار برداشتند و روی آن خاکریز مستقر شدند، با دیدن این وضعیت کار برای من خیلی سخت شده بود ولی نمیتوانستم بیکار بمانم. با کمی استراحت و خوردن شکلاتی که در جیب داشتم، نیرویی تازه گرفتم و با سینه خیز شروع به حرکت کردم، ولی نمیتوانستم از پاهای خود بهدلیل مجروحیت استفاده کنم، تمام توان خود را بهکار گرفتم و حرکت کردم، چند متر جلوتر به پیکر شهیدی رسیدم، گلوی من خشک شده بود، ناچار قمقمه آب او را از کمر او باز کردم و مقداری آب نوشیدم و حرکت کردم، پس از تقریباً نیم ساعت به پای خاکریز رسیدم، خیلی مواظب بودم که عراقیها متوجه من نشوند. فاصله دو تیربار عراقی تقریباً 20 متر بود و این فاصله کافی بود تا من خود را به آن طرف خاکریز برسانم، از خاکریز گذشتم و به حرکت خود ادامه دادم، پس از چند ساعت تلاش آرنجهای من کاملاً زخمی و خونآلود شده بود، مقداری آب نوشیدم، پیش خود گفتم پس از کمی استراحت به راه خود ادامه میدهم، فقط باید مواظب نارنجک باشم تا منفجر نشود، دور نارنجک را بستم. سرم را روی دست راست یعنی روی نارنجک قرار دادم تا کمی استراحت کنم و چشم خود را بستم، از خستگی و بیحالی بهخاطر کمخونی به خواب رفتم. با احساس گرمای شدیدی در صورت خود از خواب بیدار شدم، چشم باز کردم دیدم همه جا روشن و خورشید بالا آمده است به ساعت خود نگاه کردم، ساعت 9:30 صبح بود، بدنم بهخاطر خونی که از من رفته بود و همچنین گرسنگی، بیحس بود، به جلو نگاه کردم، خاکریزی از دور نمایان بود، پیش خود گفتم: مینشینم تا بتوانم با دست علامت بدهم تا شاید مرا ببیند و به کمکم بیایند. * چشمانم پر از اشک شده بود با کمیتلاش روی زمین نشستم و دست خود را حرکت دادم، متوجه صدای چند تیر شدم و پس از آن بلند شدن خاک در اطراف من، تعجب کردم و گفتم که من از عراقیها فاصله زیادی دارم پس این تیرها چیست، سرم را به عقب برگرداندم، دیدم خاکریز عراقیها تقریباً در 200 متری من قرار دارد، به اطراف نگاه کردم و پیکر چند شهید را در فواصل گوناگون دیدم، سمت چپ من، جانپناه کوچکی قرار داشت، ناچار شدم با غلتیدن خود را در پشت جانپناه قرار دهم، این حرکت من توجه عراقیها را جلب کرد و آتش بیشتری بهسوی من روانه کردند، از درد شدیدی که در اثر غلتیدن در جسم من بهوجود آمده بود، چشمانم پر از اشک شده بود.
خاک جانپناه در اثر تیرهای دشمن به سر و روی من میپاشید، دقایقی بدین صورت گذشت، بعد متوجه شدم که صدای تیر کماکان ادامه دارد ولی خاکی بهصورت من نمیریزد، تعجب کردم پس از کمی دقت متوجه شدم که بیشتر تیرها از طرف بچههای خودی است که از بالای سرم میگذرد و به طرف خاکریز دشمن میرود، در همین لحظه به سرانجامم اندیشیدم که چه میشود، آیا رزمندگان میتوانند به کمکم بیایند یا در همین مکان جان میدهم؟! به خود آمدم و خطراتی را که پشت سر گذاشته بودم را مرور کردم: چگونه تا به اینجا رسیدهام؟ و حال که به اینجا رسیدهام در این وضعیت کشته شدن... شروع به دعا و استغفار کردم و از امام زمانم کمک خواستم، در حال دعا و مناجات بودم که متوجه شدم آتش زیادی منطقه را فرا گرفته است، سرم را بلند کردم و در چشمانم چیزی درخشید که باعث امید من شد، چند نفر از جانگذشته با یک آمبولانس خاکی به طرف من آمدند، پس از چند لحظه آمبولانس در کنار من توقف کرد و دو نفر مرا به درون آمبولانس انداختند و خیلی سریع از تیر مستقیم دشمن دور شدند، پس از گذشت زمانی به یک اورژانس صحرایی رسیدیم. در اورژانس پزشکان و امدادگران مشغول شستوشو و بستن زخمهای من شدند و برادری هم نارنجک را از دست من جدا کرد. اکنون سالها از آن روز میگذرد، و تنها چیزی که برای من باقی مانده است، خاطرهای تلخ و غمانگیز و تقریباً محو شده از آن ماجرا است که یادآور رشادتها و از جانگذشتگیها و دلاوریهای جوانان مسلمان و مومن این مرز و بوم است که چگونه جان عزیز خود را در طبق اخلاص قرار دادند و دشمن دین و میهن خود تاختند. انتهای پیام/86029/ت40
94/06/21 - 09:51
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 55]
صفحات پیشنهادی
فارس گزارش میدهد چهاردهمین کنگره علوم خاک ایران به کار خود پایان داد
فارس گزارش میدهدچهاردهمین کنگره علوم خاک ایران به کار خود پایان دادچهاردهمین کنگره علوم خاک ایران با ارائه گزارش اعضا و قرائت قطعنامه پایانی در دانشگاه ولیعصر عج رفسنجان به کارخود پایان داد به گزارش خبرگزاری فارس از رفسنجان چهاردهمین کنگره علوم خاک ایران از 16 شهریور ماهفارس گزارش میدهد آبانبار خانههای قدیمی قزوین در میان تلی از خاک / کارایی آبانبارها در بحران کمآبی
فارس گزارش میدهدآبانبار خانههای قدیمی قزوین در میان تلی از خاک کارایی آبانبارها در بحران کمآبیدر محلههای قدیمی شهر قزوین خانهها معمولا آبانبارهایی داشتند که هماکنون بسیاری از آنها در دل خاک نهفته شده است در حالیکه این گنجینهها امروز کارایی زیادی میتواند داشته باشدفارس گزارش میدهد سازه چوبی اداره میراث فرهنگی قشم به تلی از خاکستر تبدیل شد+تصاویر
فارس گزارش میدهدسازه چوبی اداره میراث فرهنگی قشم به تلی از خاکستر تبدیل شد تصاویرساختمان چوبی مربوطه به اداره کل میراث فرهنگی صنایع دستی و گردشگری سازمان منطقه آزاد قشم ساعاتی پیش به طور کامل بر اثر آتشسوزی به تلی از خاکستر تبدیل شد به گزارش خبرگزاری فارس از قشم عبدالجواد کمفارس گزارش میدهد شهر بمباران شیمیایی دفاع مقدس میزبان دانشجویان جهادگر/ مسئولان به وضعیت روستاها رسیدگی نمیک
فارس گزارش میدهدشهر بمباران شیمیایی دفاع مقدس میزبان دانشجویان جهادگر مسئولان به وضعیت روستاها رسیدگی نمیکنندزمانی که مسئولان یادی از مردمان مناطق محروم نمیکنند افرادی در قالب گروههای جهادی به کمک مردم مناطق محروم میروند که این بار سردشت شهر بمباران شیمیایی هشت سال دفاع مفارس گزارش میدهد امامزاده «تنهایی لیلا» کجاست؟/ از تبرک بردن خاک محمد تا شفای پیرمرد استخوان خرد شد
فارس گزارش میدهدامامزاده تنهایی لیلا کجاست از تبرک بردن خاک محمد تا شفای پیرمرد استخوان خرد شده تصاویرامامزادهای که در سریال تنهایی لیلا به آن پرداخته شد امامزاده محمد بن موسی الکاظم ع در روستای بوجان لواسان است که متولی این آستان ناگفتههای زیبایی از این امامزاده دارد مافارس خبر میدهد دستگاه چاپر کشاورزی بلای جان کودک 8 ساله قزوینی
فارس خبر میدهددستگاه چاپر کشاورزی بلای جان کودک 8 ساله قزوینیرئیس پلیس راه استان قزوین از برخورد یک دستگاه خودروی پراید با یک دستگاه چاپر کشاورزی در قزوین خبر داد بهرام زینلی امروز در گفتوگو با خبرنگار فارس در قزوین از برخورد یک دستگاه خودروی پراید با یک دستگاه چاپر کشاورزی دگزارش خبرنگار اعزامی فارس از ژاپن ولاسکو: در دفاع و حمله خوب بودیم/ ناچی: میخواستیم برنده باشیم، اما نشد
گزارش خبرنگار اعزامی فارس از ژاپنولاسکو در دفاع و حمله خوب بودیم ناچی میخواستیم برنده باشیم اما نشدسرمربی تیم ملی والیبال آرژانتین گفت در دیدار برابر ونزوئلا در دفاع و حمله خوب بودیم و توانستیم پیروز شویم به گزارش خبرنگار اعزامی فارس از ژاپن خولیو ولاسکو پس از پیروزی 3 برفارس گزارش میدهد از مرگ تدریجی شالیزارها تا ورود برنجهای اجنبی / دلگرمی کشاورزان به وعدههای مسئولان
فارس گزارش میدهداز مرگ تدریجی شالیزارها تا ورود برنجهای اجنبی دلگرمی کشاورزان به وعدههای مسئولانبا توجه به شرایط خوب تولید برنج امسال در مازندران هیچ ضرورتی برای واردات برنج نیست و وزارت جهاد هم وعده داده است تا هیچ برنج اجنبی را وارد نکند به گزارش خبرنگار خبرگزاری فارس ازفارس گزارش میدهد حاصل تشکیل کمیسیون ویژه کلانشهرها در دولت چه بود/پاسخ غیرشفاف استاندار تهران
فارس گزارش میدهدحاصل تشکیل کمیسیون ویژه کلانشهرها در دولت چه بود پاسخ غیرشفاف استاندار تهراناستاندار تهران گفت در مورد حل مشکلات کلانشهر تهران خوشبختانه استاندار شهردار و رئیس شورای شهر تهران با حق رأی در این کمیسیون عضویت دارند و تاکنون هم تعداد زیادی از طرحهای پیشنهادی رففارس گزارش میدهد استقبال بینظیر کرمانیها از فیلم محمد رسولالله (ص)
فارس گزارش میدهداستقبال بینظیر کرمانیها از فیلم محمد رسولالله ص از زمان اکران فیلم محمد رسولالله ص در کرمان تاکنون 4 هزار و 340 نفر از این فیلم تاریخی استقبال کردند به گزارش خبرگزاری فارس از کرمان سینما به عنوان هنر هفتم یکی از ابزارهای مهم فرهنگی تأثیرگذار در جذب مردم-
گوناگون
پربازدیدترینها