واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: SAMOEL22nd September 2007, 09:59 PMبالاتر از سکوت از کرانه ی دور سحر گذشت و چهره ی جوانی اش اندوه را پریشان کرد بالاتر از سکوت پرواز کرد - با بال های شکفته روح - و از گور همیشه ی دنیا گذشت آنک! هیاهوی عاشقانه ی طبل ها ! که موسیقی ِ بهار ِ شکسته ی جوانی ِ او را خاموش فریاد می کنند dina 200625th September 2007, 12:43 AMتاج عشق با باد ها بهار را بیدار می کنی و در عمق دره ها فریاد بی توقف موجی کلام مقدسی به هیأت راز و زمین به نام تو آغاز می شود در پشت میله های جهان ایستاده ای آه تاج عشق ! ای حقیقت عریان ! آواز منتشر ! آزادی ! ghoroobefarda25th September 2007, 06:06 PMاعتبار زیستن بر این پهنه ی بی اعتبار گندابی شدن از گند دیگران تمام تجربه این است آغازی دیگر جز تقلایی در ظلمت نیست که گستره ی دیرین خاک تو را به انکار برخاسته است و ادامه مسیر فصول کهکشانی ِ دل را باور نمی کند گندابی شدن در استحاله ی بامداد و گل هیهات! تمام تجربه این است dina 20063rd October 2007, 09:40 PMدیدار مجلات قدیمی آوار کهنه ی ایام مجلات قدیمی پریشانی عصر هیاهوی شکسته ی ما مجلات قدیمی شب میخانه های شهر گپ و لبخند و تنهایی مجلات قدیمی رهگذری در بادهای تیره ی مأنوس مجلات قدیمی عشق که آرام در کوچه می خرامد raya4th October 2007, 06:48 AMجنون راز صدای خزان می آید صدای آن حریق بلند که در برگ ریزان ِ نگاه تو رویید از شکست عشق مگو هیچ ! در رگبارهای این شب خاکی ما به نام عشق و سپیده از کشاکش تیره ی تمامی ِ فصل های بی اعتبار گذشتیم از شکست عشق مگو هیچ 1 خلوص پنجره هنوز از آشوب پر التهاب جوانی لبریز است و مسیر های گم شده ماه را در گفتار گیج گیسوان تو می یابد از شکست عشق مگو هیچ! بگذار بیاید و فریادی شود صدای خزان صدای آن حریق بلند که در برگ ریزان ِ نگاه ِ تو رویید ما اعتبار سرشار شکفتن اعتبار جنون ِ رازهای فصولیم شکست عشق گلی ِ بر سینه ی فضایی یاری است از شکست عشق مگو هیچ ! dina 20064th October 2007, 03:35 PMشکفته از دریا در گلدان تنهایی ام گلی ست رویشی از شعله های عطر گمشده ی عشق در گلدان تنهایی ام گلی ست تقیوم های بهاری با لبخند سرخ تو ورق می خورد شکفته تر از دریاست در نسیمی که ماه را به زمزمه می آرد آه ای عطر گمشده ! برخیز ! و در نسیم بی کرانه ی آواز با حریق بیامیز raya4th October 2007, 11:41 PMفرزانگی همه ویرانگی برجاست به هر جای جهان که بنگری گویا و یا خاموش همه ویرانگی برجاست " بر بساطی که بساطی نیست " گفت نیما : -" خانه ام ابری ست یکسره روی زمین ابری ست با آن " " خانه ام ابری ست اما ابر بارانش گرفته است " همه ویرانگی برجاست همه فرزانگی ای وای ! دلم دیوانه ای خرد و خراب و مست و مدهوش است جنتونم عقل و عقلم جز جنونی نیست آری ! گفت نیما : -" خانه ام ابری ست " همه ویرانگی برجاست دلم خالی ست دلم یک جنگل خالی ست -" آی نی زن که تو را آوای نی برده ست دور از ره کجایی ؟ " آی ! گفت نیما : - " ابر بارانش گرفته ست " دلم خالی ست دلم یک جنگل مرموز بس خالی ست امشب بسکه دیوانه است جنونم عقل و عقلم جز جنونی نیست عاشقم ای وای ! - " بر بساطی که بساطی نیست " patris13th October 2007, 03:17 AMظلمت سوخته جهان به هیأت ظلمت بود و آفتابی که دشت ها و خیابان ها را بی قواره می پیمود فصل ها و ستاره ها کشت زارها و کارخانه ها و ادارات و جنگل ها و مردمی که شکل همیشه ی دنیا بودند گفتم : - آه و شعله ای جهان را به آتش کشید و جهان هنوز به هیأت ظلمت بود اما سوخته آنگاه زیستن را دیگرگونه بر خاک ایستادم در انبوهی ِ ظلمتی سوخته که جنونم را خیره به تماشا ایستاده بود raya15th October 2007, 08:09 AMمعماری شبیخون باید در خانه شکست معماری ِ باران درهم پاییزی برگ های شبیخون عمر را به دوردست های گمشده می برد به همین جا که تو در پشت پنجره ایستاده ای سکوت آینه درمانی نیست دردی لنگر انداخته در بندرگاه های گریخته است فراموشی عطر ها عشق زخم حریقی که خفه ات کرده است در پشت پنجره بی نعش روزنی حتی ghoroobefarda25th October 2007, 06:11 PMادامه ی بی انتهای بن بست رگبار استخوانی ِ تابستان چنگال بی امان زمین شب ورم کرده ی تنهایی فصل بی پناه سیاره شهر در ازدحام عظیم تنفس خود گام می زند در بزرگ راه های جمجمه در رگ های بی تکلم ما و همه ی راه ها ادامه ی بی انتهای بن بست است فریاد پر تضرع رگبار دیگر نور کثیف نئون ها را در دهان چرب روزنامه و خاکستر روشن نمی کند هوا هوای خمیدن زمان ، زمان پژمردن هزاران چشم در اعماق کهکشان ِ چروکیده ی جوانی و عمر است شهر در تنفس خود مرده است در قفس شبان شکفته ی دوران در انهدام چهره ی مروارید و چک شهر در ازدحام ِ وسیغ مرده ی خود مرده است رگبار بی بهانه ی تابستان دیگر ترنم شسته ی دلتنگی ِ خیابان نیست جیغ ترمز های حافظه غژاغژ جراثقال ها و رنج گسترده ی تفکر ساعت ها در قلب ِ خاموش ِ شعله های سترک زمین است ruya7th June 2008, 09:36 PMبا رقصان ترین عشق جهان سحرگاه سنگ یله در باد و عطر خیابان های جنگلی مرثیه و عشق دخمه های دیرین خاک تنفس جاری رودهای انسانی در قرن بی توقف پولاد و کهکشان عروج سیاره های ذهن به ماوراء توفان های پنهان زمین و سرشت سفینه های بی هنگام با تشویش های فضایی برخیز! که بر می خیزد رقصان ترین عشق جهان هنگامی که تو می آیی و پای در رودخانه های عمر می گذاری در ارمغان ساحت چیزها ایستاده ای ! در سحرگاه سنگ دخمه های زمین و عروج سیاره های انسانی را از خیابان های پر فریاد ماشین به رقصان ترین عشق جهان می آری IRAN PARAST24th January 2009, 09:16 AMگستره ی بی انتها چه نابم می کند سرودن چشمه ای زلال و اقیانوسی که تاج زمین را بر سر دارد و مروارید ها گرانبهاتر از آنند که قیمتی یابند می آیی از همه جای این گستره ی بی انتها و ماه را در آبگیر های ساده آرام می دهی جزیره ای شکفته از عطر سپیده دم برگ ها و شبنم هاست که سراب هذیان کویر را خاموش می کند مرموزتر از آنی که محراب شوریده ی قامتت را آینه ای سازم می آیی به لطفات انگشت های نسیم ناب - درست مثل خودت ! و دیگر عشق - حتی وقتی که ویرانی ِ خشونت احاطه ی طوفان را به اعماق پرتاب می کنی هستی خانوم16th May 2009, 10:49 AMپانزده هایکو 1 صبح بهاری ِ زندان پرنده بر سیم های خاردار 2 بامداد خزانی ِ زندان رگبار و گل های سرد ِ شیپوری 3 نیم روز ابری ِ زندان خزان و کاغذ مچاله ای در گذر باد 4 دالان ِ دراز خزانی زندان در غبار نفس می کشد کولاک ِ تنهایی 5 سلول های ناگهان گنجشک پریشان به دیوار می خورد نسیم پنجره های خزانی 6 زندان پیر فضای ساکن ِ مسموم هواکش های خاموش روح شب بی نسیم خزانی 7 تکاپوی شبانه ی زندان ناگهان شیون مرگ آرام می شود رویای مهتاب خزانی 8 ظهر آفتابی پاییز کاکل سرباز تاب می خورد در میان قامت باد برج کهنه و گل های شیپوری 9 ماشه را می چکاند ، سرباز روز سوراخ می شود در نگاه زندانی آوار پاییز و چای بعد از ظهر 10 خم می شود ، سرباز از ملال برج بر صحن عبوس عصر زندان و بادهای خزانی 11 برج دیده بانی و اندوه شامگاه کبوتر زندان با حس ِ پاییزی در گذر است 12 در زاغه چراغ روشن است بیداری و عطر تنفس تریاک شب خزانی ِ زندان در گذر است 13 سیگار روشنی در اضطراب خمیده ی باد حیاط ابری ِ روح و عصر پاییزی زندان 14 پروانه ی سفید بر خار سیم ها می نشیند نسیم پاییزی و حیاط آفتابی ِ زندان 15 یاد دشنه در کتف زندان سرخ می شود در لابه لای شب تلنگر پاییز بر شیشه ها ساحره26th January 2010, 06:07 PMآن سوی بی شرط در این تداوم پایان اسم تو زیباترین است یار ! وقتی که بر صحیفه ی قلبم خاک می شوم ابدیتی است در مغازله ی کفن و راه بی هیچ رنج و بد آوردنی ( که می گویند ) ای حرکت درهم شکسته ی هر قرار و قرارداد ای برگذشته از ذهن آلوده ی علل و اباطیل در آن سوی بی شرط انفجار اسم تو گویاتریت تسبیح ناب جان و جهان است ای تغزل بی مرز راه راه رها شده از گستره ی تیره ی خاک هر چه بود و نبود در این تداوم پایان گند مردگان بی دل زیباترین است اسم تو ای یار ! گویاترین مرا به آن سوی بی شرط به فراسوی علل و اباطیل بخوان برگ پاييزي16th April 2010, 11:30 AMدر گلدان تنهایی ام گلی ست رویشی از شعله های عطر گمشده ی عشق در گلدان تنهایی ام گلی ست تقویم های بهاری با لبخند سرخ تو ورق می خورد شکفته تر از دریاست در نسیمی که ماه را به زمزمه می آرد آه ای عطر گمشده ! برخیز ! و در نسیم بی کرانه ی آواز با حریق بیامیز ساحره27th April 2010, 10:43 PMتاج عشق با باد ها بهار را بیدار می کنی و در عمق دره ها فریاد بی توقف موجی کلام مقدسی به هیأت راز و زمین به نام تو آغاز می شود در پشت میله های جهان ایستاده ای آه تاج عشق ! ای حقیقت عریان ! آواز منتشر ! آزادی ! سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 885]