تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 16 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):دلى كه در آن حكمتى نيست، مانند خانه ويران است، پس بياموزيد و آموزش دهيد، بفهميد...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1826717274




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

متن تک نگاری شایسته تقدیر در مسابقه «ریزنگاه به نمایشگاه کتاب»


واضح آرشیو وب فارسی:مهر: مهر منتشر کرد:
متن تک نگاری شایسته تقدیر در مسابقه «ریزنگاه به نمایشگاه کتاب»

بنیاد ادبیات داستانی


شناسهٔ خبر: 2895157 - چهارشنبه ۴ شهریور ۱۳۹۴ - ۱۵:۲۰
فرهنگ > شعر و ادب

متن تک نگاری شایسته تقدی در نخستین مسابقه تک‌نگاری بنیاد شعر و ادبیات داستانی از نمایشگاه کتاب با عنوان «ریزنگاه به نمایشگاه کتاب» منتشر شد. به گزارش خبرنگار مهر، بنیاد شعر و ادبیات داستانی ایرانیان در ایام نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران، اقدام به برگزاری مسابقه تک نگاری از نمایشگاه کتاب کرد. در این مسابقه از میان بیش از ۱۶۰ متقاضی شرکت در جایزه، ۱۱ اثر به مرحلهٔ نیمه‌نهایی و ۵ اثر به مرحلهٔ نهایی راه یافتند.بنیاد در نهایت در روز ۱۹ مرداد ماه سال جاری اعلام کرد هیچ اثری را شایستهٔ دریافت جایزه ویژه این مسابقه ندانسته اما به دلیل وفاداری به گونهٔ نوشتاری «تک‌نگاری» و نثر روان و متناسب با گونهٔ نوشتاری و نیز مشاهده‌گری پیگیرانه، نگین بهشت‌کار را شایستهٔ تقدیر در این مسابقه معرفی کرد.خبرگزاری مهر در ادامه متن تک نگاری برگزیده در این جشنواره را از نگاه شما می‌گذراند: از چند روز قبل­تر، مثل همیشه، تب و تاب رفتن به نمایشگاه شروع شده بود. برای من اما، آن حال و هوای همیشگی و انتظار و شوق رفتن به نمایشگاه کتاب، ترکیب شده بود با فعالیت متفاوتی که امسال قصد داشتم انجام دهم: این بار، جزئی­‌تر و دقیق‌­تر ببینم و آنچه دیده­‌ام را ثبت کنم: یک مشاهده‌­گر نیمه حرفه‌­ای باشم. کارهای شخصی و اینکه می‌خواستم زمانی طولانی را در نمایشگاه و شلوغی آن بگذرانم، باعث شد روز پنج­شنبه را انتخاب کنم. پنج شنبه، ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۴.حال و هوای نمایشگاه مطابق انتظارم، از خیلی دورتر از محدوده واقعی مصلی تهران، شروع شد: از میدان ونک که تاکسی­‌ها دنبال مسافر به مقصد نمایشگاه حنجره پاره می­‌کردند، یا از کرایه تاکسی­‌ها که صبح دو برابر کرایه معمولش می­‌گرفتند و عصر هنگام برگشت، شانس یارم بود که یکی­‌شان با سه برابر کرایه معمول راضی شد.تاکسی در خیابان خرمشهر پیاده‌­ام کرد. روبروی در ورودی نمایشگاه، با منظره‌­ای از تعداد زیادی موتورسیکلت پارک شده بیرون در ورودی، و شلوغی نمایشگاه که همان ساعت ده صبح هم به خیابان نشت کرده بود. به جز موتورهای زیادی که پارک شده بودند، چند ماشین پلیس راهنمایی و رانندگی و یک وانت یگان امداد اولین چیزهایی بودند که توجه را جلب می­‌کردند. بر روی سر در نمایشگاه، عبارت بیست و هشتمین نمایشگاه کتاب تهران، به سه زبان پارسی، عربی و انگلیسی نوشته شده بود. از درب شماره (۱۲) وارد شدم.صحنه ورود به نمایشگاه، چندان چشم­‌نوار نبود: میدانگاهی پر از دکه­‌های نامرتبط با موضوع نمایشگاه: تنقلات، دکه توزیع نقشه نمایشگاه، غرفه­‌های تبلیغاتی مختلف، تابلوهای تبلیغی بزرگ ناشران آموزشی، که همه منظره را نازیبا کرده بودند. و حیف بود که حس اولیه بازدیدکننده‌­ای که هنوز وارد سالن‌­های نمایشگاه نشده، ترکیبی از حس بهم ریختگی و بی­‌نظمی و شلوغی باشد. می‌­شد، و شاید برای سالهای آینده بشود، برای مثال مجسمه­‌ای خلاقانه طراحی کرد برای گسترش فرهنگ کتابخوانی، و ورودی نمایشگاه کتاب را با آن آراست.به عادت همیشه در نمایشگاه‌­ها و سالن­‌های مختلف، گردشم را از سمت راست شروع کردم، که مانند همان چیدمان سال پیش، سمت راست با سالن ناشران دانشگاهی آغاز می­‌شد.نرسیده به سالن ناشران دانشگاهی، غرفه بزرگ یک ناشر معروف بود، که ساعت ۱۰ صبح روز ۵ شنبه، یک روز مانده به پایان نمایشگاه، خالی بود و به حال خود رها شده و کاغذها و بنرهایش کف زمین پخش شده بود. و باز قبل از رسیدن به ناشران دانشگاهی، غرفه­‌های متعددی بود برای تجدید قوا و کسب انرژی: آبمیوه و بستنی و ساندویچ و خوراکی­‌های مختلف. که با این همه گرما و خستگی راه رفتن در نمایشگاه، مثل نان شب واجبند و با این حال، می­‌شد که بهتر و زیباتر طراحی شوند و کمتر منظره نمایشگاه را تحت­‌الشعاع قرار بدهند.در غرفه یک سایت اینترنتی، غرفه‌­دار کم حوصله‌­ای دیدم که به زحمت پاسخ سوالم را داد؛ و در کنارش، غرفه اطلاع رسانی بزرگی با تعداد زیادی کارمند، خانم­‌هایی که برخلاف آقای کم حوصله غرفه پهلویی، به جز خوش­پوشی، خوش برخورد و خوش اخلاق هم بودند و این بار گویا برای غرفه اطلاع رسانی، به این رکن لازم -اخلاق خوب- اهمیت کافی داده بودند.سالن­‌های دانشگاهی همان اول صبح هم خیلی شلوغ بود. پر از جوان­‌های جویای دانش و دانشگاه. اکثریت خندان و با انرژی؛ بعضی­‌ها تنها، برخی جفت جفت، و خیلی­‌ها گروهی آمده بودند. و برخی­شان، چشم‌­هایی داشتند که فقط می­توانست به یک نیروی جوان تعلق داشته باشد، به یک پتانسیل جوان و یک روح زنده. چشمی که کنجکاو است و اشتیاق – اشتیاقِ چه چیز؟ کتاب یا دانشگاه یا دانش؟ فضای نمایشگاه یا کتابهای خریداری شده از آن برای آذوقه روزهای بعدش؟ - به طرزی دیدنی، از آن می­بارد.غرفه ­های ناشران بزرگ و معروف کتابهای کنکوری به غایت شلوغ بودند، با خانم‌های غرفه ­داری که لباس فرم پوشیده و مرتب، به سوال­ها پاسخ می ­دادند. غرفه ­های ورود به سطح ارشد و دکتری، که فقط کمی خلوت­‌تر از بخش کنکور کارشناسی بود، و غرفه ای که گویا قرار بود رتبه­ های برتر ارشد و دکتری رشته‌­های مختلف، در آن بنشینند و مشاوره بدهند، و باز در ساعت ده و نیم صبح روز پنج شنبه، خبری از ایشان نبود.در سالن ناشران دانشگاهی، یا بهتر بگویم، راهروهای مسقف شده برای استقرار غرفه‌­داران ناشران دانشگاهی، قدم زنان جلو رفتم. غرفه کتابهای درسی دانشگاهی، که به قاعده باید مملؤ از دانشجوهایی باشد که سال گذشته به نمایشگاه آمده و کتاب­ های ورودی کنکور ارشد و دکتری را خریده بوده‌­اند و انشاالله وارد دانشگاه شده­ اند!، تا حد زیادی خلوت­‌تر از غرفه کتاب‌های کنکوری بود.سالن­ها، یا همان راهروهای ناشران دانشگاهی، در دو ردیف کنار هم قرار داشتند و مابین این دو ردیف، راهرویی برای عبور و مرور بود، با نیمکت­‌هایی برای استراحت، که روی تمامی نیمکت­ ها و خیلی از پله­ ها، آدمهایی نشسته بودند و نفس تازه می­ کردند، یا لیست کتاب های دانشگاهی یک غرفه را مرور می­ کردند تا کتاب مورد نظرشان را پیدا کنند.آنقدر در همه جای نمایشگاه تبلیغات دیده می­شد، که چندان تعجب نکردم وقتی دیدم حتی روی پله­ های این راهرو هم تبلیغات چسبانده ­اند. تبلیغاتی که یک بار دیدم به پای کسی گیر کرد و نزدیک بود او را زمین بیندازد و باز، توسط مسئول مربوطه، تبلیغات از جا کنده شده به همان شکل قبل به پله چسبانده شد. وسط همه راهروهای این سالن، یک سطح زباله بزرگ گذاشته بودند که با توجه به این جمعیت، بالطبع مورد نیاز هم بود و با اینحال، احتمالاً می­شد که درست وسط مسیر عبور و مرور مردم قرار داده نشود.در یکی از غرفه­‌های کتاب‌های دانشگاهی رشته روانشناسی که از قضا خلوت هم بود، مرد غرفه‌­دار مسنی پشت صندلی نشسته و کتابی دست گرفته بود و می­‌خواند. من را دید، سر بلند کرد و چون دید قصد توقف در غرفه‌­اش را ندارم، باز سر خم کرد و مطالعه از سر گرفت. چه خوب که اینطور از وقتش استفاده می­‌کرد و چه بد که این صحنه را فقط همان یک­بار در نمایشگاه دیدم، حتی در غرفه‌­های خلوت.کتاب­ های کنکور ورودی دانشگاه ­ها، یا آزمون­‌های استخدامی مؤسسات، بیشترین حجم تبلیغات را به خود اختصاص داده بودند، که کمی ناامید­کننده بود از جهت نرخ بیکاری بالا و تمایل استخدام در شرکت­‌های دولتی؛ و انتظار می­رفت همگام با رویکرد ملی در این ارتباط، تبلیغات بیشتری حول کتابهای کارآفرینی و خلاقیت، یا گسترش مهارت­‌های منجر به ارزش افزوده در افراد، دیده می­شد.غرفه­ های فروش مواد غذایی که همه جا دیده می­‌شدند، شاید می­شد که کمی بهتر و زیباتر طراحی شوند. کیفیت کتابها در نمایشگاه خوب شده بود، تعداد ناشران و مخاطبین هم زیاد شده بود؛ شاید وقتش باشد که زیباسازی فضای نمایشگاه هم برای سال­های بعد مورد توجه قرار گیرد.غرفه­ های کوچکی که فقط یک میز داشتند و بی حتی یک مشتری مانده­، دلگیر بودند. غرفه‌هایی که از یک راهروی تنگ و باریک با دیوارچه­‌ای در کنارش تشکیل شده­ بودند که ناچارت می­‌کرد از یک سمت این راهرو وارد شوی و در شلوغی و ازدحام جمعیت، به زور عبور کنی و کتابها را دیده یا ندیده، از سمت دیگرش خارج شوی، به دل نمی ­نشستند. بماند که بعضی غرفه ­ها، کتاب‌هایشان را روی قفسه­ های فلزی کهنه و کج­‌شده، نامرتب چیده بودند و حتی کیسه زباله­‌ای که زیر میزش افتاده بود را جمع نکرده بودند. بر عکس، آن تک و توک غرفه­‌های منظمی که اینجا و آنجا دیده می­‌شدند، آنهایی که با دقت و ظرافت طراحی شده بودند و چشم ­نواز و بزرگ و دلباز بودند، (مثلاً آن یکی که با دیوارهایی با نمای چوب طراحی شده بود، یا آنکه دکور مدرن با نورپردازی داشت، یا آن دیگری که عکس دیجیتالی کتابهایش را روی دیوار غرفه انداخته بود) بیشتر به دل آدم می ­نشستند.هرچه در بخش سالن دانشگاهی جلوتر می­رفتم و به انتهای این راهروهای مسقف که سالن شماره بیست و یک بود نزدیک می ­شدم، آدم‌های بچه‌­دار بیشتری دیده می­شدند. مشابه چیدمان سال پیش، در انتهای بخش دانشگاهی، سالن­‌های کودکان و نوجوانان قرار داشت.همان ابتدای سالن کودکان، میزی گذاشته بودند و نقاشی روی صورت بچه ها می ­کشیدند. قبل از ورود به سالن کودکان و نوجوانان، روی پله­‌های مابین راهروهای سالن بیست و یکم دانشگاهی نشستم به تماشا. هر چقدر هم که این نقاشی روی صورت سرگرمی تکراری و غیرخلاقی به نظر برسد، برای بچه­‌ها تفریحی هیجان انگیز بود و دیدن قیافه ­های نقاشی شده­ شان هم برای من مفرح.بلند شدم و قدم زنان، شروع به گردش در سالن کودکان و نوجوانان کردم. این سالن هم خوب شلوغ بود! کنار غرفه نقاشی روی صورت (که البته همان یکی نبود و مثل خیلی از کتاب‌های کودکان، این هم در غرفه‌­های مختلف تکرار شده بود)، اریگامی- را آموزش می­ دادند و بسته­ هایش را می­ فروختند، که شاید برای خیلی از بچه­ ها تازگی داشت و جذاب بود. یکی را دیدم که با اشتیاق به انواع بسته­ های اریگامی نگاه می­‌کرد و به سختی با خودش کلنجار می­رفت تا از آن میان یکی را انتخاب کند که مادر برایش بخرد.ساعت نزدیک ظهر شده بود و هوای بسیار گرم اردیبهشت ماه تهران و این جمعیت عظیم را پنکه­‌های سقفی سالن جوابگو نبودند. اینجا و آنجا، غرفه­‌دارها با یکی از کتابها خودشان را باد می­زدند. مادر و پدرهایی بودند که در این ازدحام و گرما، با انگیزه­ای ستودنی، بچه به بغل آمده­ بودند و برای بچه یکی دوساله شان دنبال کتاب و سرگرمی و عروسک بودند.در سالن کودکان و نوجوانان بیشتر از هر چیز، تفاوت محصولات با زمان بچگی من و دهه شصت و قبل­تر مشهود بود. چیزهایی که در نمایشگاه دیدم و در بچگی ما پیدا نمی­شد، کم نبودند: کتابهای بچه­‌گانه با تصاویر سه­‌بعدی، انواع کتابها در رابطه با کاردستی، نقاشی و سرگرمی، خلاقیت کودک، و حتی فرفره­‌هایی حرفه­ای­تر و کارشده‌­تر از قبل.شاهکارهای ادبیات جهان را در غرفه­‌های مختلف و متعدد، با چاپ­های مختلف دیدم. خیلی از غرفه­‌ها، حداقل یک نسخه شاهزاده و گذا، گربه چکمه پوش، جک و لوبیای سحرآمیز، یا جزیره گنج داشتند. در چند تا از غرفه ­ها، کتابهایی پیدا می­شد به قیمت باورنکردنی ۴ جلد ۳۰۰۰ تومان یا ۵۰۰۰ تومان، و مادرهایی که سعی می­کردند بچه­‌ها را به این غرفه ها علاقهمند کنند!در سالن کودکان و نوجوانان، بیشتر از جاهای دیگر جلوه­های بدیع و خلاقانه در تزئین غرفه‌­ها و استفاده از روش­های جلب مخاطب و امکانات متعدد به چشم می­خورد: بعضی غرفه‌­ها تزئین‌­های رنگی، از آن آذین­بندی­های جشن تولدها داشتند؛ خیلی از غرفه­‌ها تلویزیون داشتند و کارتون پخش می­‌کردند، هر چند که در آن شلوغی کمتر فرصت و فضا برای ایستادن بچه­‌ها و تماشای کارتون وجود داشت؛ کتابهایی در شکلها و فرم­‌های مختلف چاپ شده بودند، حتی تعدادی داستانک چاپ شده به شکل جزوه‌­های کوچک دیدم که در کیسه­‌ای ریخته شده بود و در یکی از غرفه‌­ها به فروش می­­رسید.و آن غرفه­‌های بزرگ انتشاراتی‌­های شناخته شده و معروف کتاب‌های کودک و نوجوان، که می­‌شد حتی یک ساعت در هر کدامشان گشت و کتابها را نگاه کرد، بهترین اتفاق سالن کودکان و نوجوانان بودند. هم ستون­ها و دیوارهایشان رنگین و زیبا بود، و هم کتاب‌هایشان خوب و خواندنی. حتی دیدم که کتاب آشنایی با علوم جدید، چیزهایی که ما در مدرسه و دانشگاه هم نخواندیم را برای بچه­‌ها چاپ کرده بودند. در یکی از همین غرفه‌­ها، گلدان­های گل طبیعی که در دیواره کار گذاشته شده بود، خیلی توجهم را جلب کرد.در حین قدم زدن در این سالن، چند بار برخوردم به کسانی از بازدیدکننده‌­ها، که به دست من و باقی مردم نگاه می­کردند تا شاید از میان کتابهایی که دیگران خریده­‌اند، ایده‌­ای برای خرید کتاب برای بچه‌­هایشان بگیرند. اتفاقی که به طور قطع در سالن دانشگاهی دیده نمی­‌شد: آنجا همه هدفمند و به قصد رفع یک نیاز مشخص آمده بودند.سالن ناشران آموزشی بالاتر از سالن کودک و نوجوان بود. کتابهایی برای تقویت درسی بچه‌­ها، کتابهایی برای تیزهوش کردن بچه‌ها یا حداقل به نحوی، وارد کردن آنها به مدرسه تیزهوشان و غیره. و صدای خانم گوینده، که پشت بلندگو مدام در حال تبلیغ یکی از این موسسات بود، مخلوط می­شد با هم‌همه تمام نشدنی جمعیت.مردمانی از تمام اقوام در کل نمایشگاه بودند. کسانی که از شهرستانها آمده بودند و بعضی حتی ساک مسافرتی سنگین­شان را هم همه جا با خود همراه می­بردند. دم سالن ناشران آموزشی، آقایی را دیدم با لباس محلی کردی: لباس سر همی سفید با پاچه‌­های گشاد شلوار، و کمربندی مشکلی، که همراه پسرش به نمایشگاه آمده بود و در لیستی که داشتند، به دنبال کتاب خاصی می­‌گشتند.و بعد از این سالن آموزشی، سالن سازما‌‌ن­ها و نهادها بود، که معلومم نشد چرا از همه جا خلو‌‌ت­تر است، در حالیکه هم کتابهای کنکور در آن پیدا می­شد، هم کاغذ اریگامی و کاردستی کودکان، هم لوازم­التحریر فروشی، و هم صنایع دستی.در انتهای این سالن، غرفه بسیار جذاب کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان را دیدم، که اگر می­شد به غرفه­های نمایشگاه نمره داد و یکی را به عنوان جذاب­ترین برگزید، انتخاب من بی­شک این غرفه می­بود، با آن همه خلاقیت و تنوع: بخش­های کاردستی و سرگرمی و نقاشی و سفال و قصه­‌گویی و تئاتر کاغذی. خانمی بود که با وسایل کم، به کودکی آموزش اجرای تئاتر می­داد، در حالیکه والدینش تماشاچی بودند و مادر با لبخند، بچه­اش را که در نقش عروسک‌گردان آن طرف صحنه نشسته بود، تماشا می­‌کرد. پشت میز کار با سفال بچه‌­هایی در سنین مختلف -از سنین پیش دبستانی تا پسرهای ۱۴، ۱۵ ساله- نشسته بودند، و در بخش نقاشی، پدر و مادرها هم به شرط نشستن پشت میز، ملزم به کشیدن نقاشی و مشارکت بودند. مادرهایی که خسته شده بودند اما شادی را در چهره‌­شان می‌­شد دید، در انتهای این غرفه به انتظار بچه­هایشان که مشغول انجام کاری در بخش‌­های مختلف بودند، در حال باد زدن خود، روی زمین نشسته بودند. و همه اینها، با این همه جذابیت ایجاد شده برای بچه­‌ها، متاسفانه به نسبت خلوت بود؛ در بخش قصه­‌گویی­اش، من فقط یک کودک را دیدم.از غرفه سازمان پرورش فکری کودکان و نوجوانان به رغم میل باطنی و با توجه به کمبود وقت خارج شدم و از میان غرفه­‌های خالی سالن سازمان­ها و نهادها، که بعضی­شان فقط یک محصول ارائه می­کردند و بعضی دیگر فقط یک بازدیدکننده داشتند، رد شدم و بیرون آمدم.بازدید از سالن سازمان­ها و نهادها که تمام شد، دور زدم و بخشی از این مسیر آمده را برگشتم. روبه­‌روی سالن­هایی که دیده بودم، پله­‌هایی بود که می­رفت به سوی شبستان مصلی و سالن اصلی. آن بالا، روی پله­‌هایی که می­رود پایین به سمت شبستان، مثل خیلی­های دیگر، نشستم و قدری ماندم. منظره زیبایی بود: آدمهایی از همه طرف در حرکت، اکثریت با کیسه­‌های حاوی کتاب­های خریداری شده در دست. گلهای یاس روی درختان کنار پله­‌ها جوانه زده و منظره نمایشگاه را اردیبهشتی کرده. از این زاویه، دیگر حتی تعدد تبلیغ­های ناشران آموزشی چشم را نمی­آزرد و فقط دو سه تابلوی راهنما دیده می­شد که جهت ناشران بین­‌الملل و رسانه دیجیتال و ناشران عمومی را نشان می­داد.روی هر پله چند نفر ایستاده یا نشسته بودند و خستگی در می­کردند. از آن بالا، دیدم که حتی استراحتگاه هم پیش­بینی شده بود برای تجدید قوا. ولی برای خیلی‌­ها، این شاید یک تجمل اضافه بود: فرصت را نباید با رفت و آمد به سالن استراحتگاه از دست می­‌دادند: دو انتشاراتی بیشتر دیدن هم می­ارزید به تحمل خستگی. مردم چنان در رفت و آمد بودند که انگار عجله باید کرد برای زودتر دویدن و رسیدن. انگار اگر درنگ می­کردند، عقب می­‌ماندند از این قافله. (و کسی چه می­داند که اینطور نیست؟)بلند شدم و رفتم به سمت نیم طبقه شبستان، حیاط یاس؛ و سر راه دیدم که دیگر سر ظهر، سطل زباله­ های قبلاً تمیز، پر شده­‌اند و آشغال از همه طرفشان آویزان شده و من متاسفانه ندیدم کسی باشد که آنها را در بین روز تمیز کند و جلوه نمایشگاه را زیبا نگه دارد.در نیم طبقه شبستان، غرفه ­های جذاب زیادی بود. یکی در مورد سیستم جامع اطلاع رسانی سیمرغ، بانک اطلاعاتی کتابخانه‌­های کشور. یکی عرضه ­کننده کتابهای موسیقی. غرفه‌های انجمن دوستی ایران و کشورهای مختلف: غرفه انجمن دوستی ایران و ژاپن چراغ­های ژاپنی را به عنوان تزئین گذاشته بود؛ غرفه افغانستان لباس‌های افغانی، و غرفه کوبا نقاشی­‌ها و عکس‌هایی از چه‌­گوارا را. چندین غرفه تخصصی کتاب و کتابداری هم در نیم­‌طبقه بود، در مورد هوشمندسازی کتابخانه‌­ها، دیجیتالی کردن آنها و چیزهای دیگر، بیشتر برای شرکت‌ها و کتابداران.در یکی از غرفه­‌های نیم­ طبقه، آقایی نشسته بود و به سفارش، برای مردم خطاطی می­کرد؛ و من چند لحظه آنجا درنگ کردم و چیزی در دفترم نوشتم و برای اولین بار در عمرم، پیش آمد که من را با خبرنگار رسانه­ای اشتباه گرفتند!ماکت­های کاغذی برج میلاد و آزادی را ساخته و در همان نیم­طبقه گذاشته بودند و مردم به نوبت جلویش عکس می­انداختند. به بهانه مسابقه‌­ای که یکی از غرفه­های نمایشگاه گذاشته بود، عده­ای سخت مشغول گرفتن عکس­های سلفی بودند.قبل از اینکه از سالن نیم­طبقه خارج شوم، روی یکی از بالکن­های مشرف به طبقه پایین رفتم و نگاهی به پایین، شبستان اصلی و سالن ناشران عمومی انداختم. چه منظره زیبایی بود و چه جمعیتی و چه حجمی از شرکت­های نشر و کتابها از آن بالا دیده می­شد!در شبستان اصلی، مثل هر سال، تقسیم‌­بندی غرفه­‌ها بر حسب حروف الفبا انجام شده بود که بالطبع کارگشاست برای پیدا کردن غرفه مورد نظر. در کنار و گوشه شبستان اصلی، مردم حتی بر روی زمین هم نشسته­ بودند، طوریکه تقریباً پر بود و جایی برای یک لحظه نشستن پیدا نمی­شد.در غرفه‌­ها که قدم می­‌زدم و گردش می­‌کردم، بودند غرفه‌­دارهایی که جلو می‌­آمدند و سوال می‌کردند که آیا می‌­توانند کمکی کنند؟ و چند بار سعی کردند آخرین و جدیدترین کتابشان را به من معرفی کنند و بفروشند؛ و هر چند حسن نیت داشتند، من نفهمیدم که چرا انتظار داشتند مثل مد لباس، دنبال آخرین کتاب و به روز ترین کتابشان باشم؟غرفه‌های مربوط به انتشاراتی­ های خوب و معروف، که همه دوست دارند کتابهایشان را نگاهی، حتی شده مختصر بیندازند، مطابق انتظار بیش از اندازه شلوغ بود، به طوری که حتی با وجود مکانیزم ­هایی که امسال تدارک دیده بودند (یکجا کتابها را نگاه می‌­کردی، جای دیگر فیش می‌­گرفتی، جای دیگر پول میدادی و دست آخر بعد از هفت خوان رستم، کتابها را تحویل می­‌گرفتی)، امکان همان نگاه مختصر به همه کتابها هم وجود نداشت و برای هر کتاب، دقایق طولانی انتظار و عبور از صف چند لایه‌­ای مردم لازم بود.در مرکز شبستان اصلی، نامه‌­ای بزرگ و پارچه­‌ای گذاشته بودند با امضاهای عده­ای از مردم، در اعتراض به جنگ یمن. نامه خطاب به بان­کی­مون نوشته شده بود و دیدم که چند نفر بر روی پارچه بزرگ خم شده بودند و امضا می­کردند.بیرون از سالن اصلی، دورتادور استخر بزرگ وسط حیاط، عده زیادی نشسته بودند و تجدید قوا می­کردند. غذاخوری‌­ها در جلو و پشت شبستان اصلی مفصل و کامل بود و همه چیز پیدا می­شد. برای خیلی­ها، همین نشستن دور استخر یا روی پله­ های ورودی شبستان و خوردن تنقلات و غذاها، بخشی از خاطره رفتن به نمایشگاه کتاب سال ۱۳۹۴ را تشکیل خواهد داد.از سالن شبستان که خارج شدم، در سمت دیگر استخر وسط حیاط، به سمت سالن رسانه­‌های دیجیتال رفتم. از کنار سالن تکریم اهل قلم، که مخصوص خبرگزاری­ها و روزنامه‌­نگارها بود و کارتهایشان را تحویل می­گرفتند، و سالن فرهنگی که شبیه محیط کتابخانه آراسته شده بود و تخصصی بود و بسیار خلوت، سریع عبور کردم. سالن رسانه ­های دیجیتال اما هم قابل استفاده برای عموم بود و هم غرفه­ های جالبی داشت.سالن رسانه­ های دیجیتال، به رغم بخش‌­های ناتمام و نیمه­‌کاره­ای که در ساختمانش دیده می­شد، با دکوراسیون بهتر و منظم­تری نسبت به سالن ناشران عمومی یا سالنهای دیگر، آراسته شده بود. جمعیت مردم هم در این سالن کمتر بود. نرم­افزارهای خرید کتاب، نرم­ افزارهای تلفن همراه، سایت­‌های کاربردی کتابها و مقالات، و نرم­ افزارهای برنامه ریزی درسی، از جمله محصولاتی بودند که اینجا عرضه می­شدند. در یکی از غرفه ­ها، روش تبدیل تلفن همراه به رسانه تصویری و اتصال به تلویزیون ارائه شده بود.در پایان روز، خسته به خانه برگشتم، و با همه کاستی ­هایی که به عنوان یک مشاهده‌گر دیدم، صحنه­ ای که از نمایشگاه امسال به خاطر خواهم سپرد، این تصویر است: نشسته بر روی پله­ های مشرف به شبستان اصلی، منظره گل‌های یاس، جمعیت در رفت و آمد، در میانشان عده­ای با قلم و کاغذ در دست مشغول نگارش برای اولین مسابقه تک ­نگاری، بعضی‌ها خسته از گشتن به دنبال کتاب، و همچنان با نگاه های شاد.









این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: مهر]
[مشاهده در: www.mehrnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 293]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن