تبلیغات
تبلیغات متنی
رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید
آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت
تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی
محبوبترینها
بررسی دلایل قانع کننده برای خرید صنایع دستی اصفهان
راه های جلوگیری از جریمه های قبض برق
آشنایی با سایت قو ایران بهترین سایت آگهی و تبلیغات در کشور
بهترین شرکت‌های مهندسی در آلمان
صفر تا صد حق بیمه 1403! فرمول محاسبه حق بیمه
نقش هدایای سازمانی در افزایش انگیزه و تعهد کارکنان
کلینیک پروتز و ساخت اندام مصنوعی دکتر اجرائی
چگونه می‌توانیم با ترانسفر وایز پول جابجا کنیم؟
بهترین مدل‌های [صندلی گیمینگ] براساس نقد و بررسی کاربران
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1805320212
خاطره جالب حامد بهداد از جوانی اش
واضح آرشیو وب فارسی:جام نیوز:
آقا من زشتم؟!
خاطره جالب حامد بهداد از جوانی اش
حامد بهداد که این روزها مشغول بازی در سریال دندون طلا در نقش بلبل می باشد، یادداشت و خاطرات جالبی از گذشته خود منتشر کرده است.
به گزارش سرویس کشکول جام نیوز، حامد بهداد بازیگر نقش «بلبل» در سریال «دندون طلا» درباره نقشش در این سریال که برای شبکه نمایش خانگی ساخته شده، یادداشتی نوشته است که آن را می خوانیم. همین استاد حاج مهدی خان فخیم زاده را دورانی که در مدرسه سمندریان بودم و به دنبال بازیگری، از او پرسیدم: «آقا من زشتم؟»؛ «نه!»؛ «بی ریختم؟»؛ «نه!»؛ بد حرف می زنم؟»؛ «نه والا!»؛ «پس چرا هیچکس به ما نقش نمی ده؟» (تو آبدارخونه چایی می خورد. خندید.) «نگران نباش منم فیلم اولم رو بعد از چند سال بازی کردم و طول کشید تا فیلم بعدی رو کار کردم. یواش یواش افتادم رو غلطک. الان هم که می بینمت خیلی هم خوبی. انشاءالله موفق می شی. پیش آقای سمندریان ادامه بده، درست می شه.» یا داستان سید مهربون داود جان هزار بار میرباقری. اخوی سید داود. همکلاس ایام دانشگاه بود. سید حسن، میرباقری نازنینی است. زیاد سر به سرش می گذاشتم؛ بس که شیرین می خندند. هی می گفتم حسن ما رو به داود معرفی کن، حسن هم تو دانشجوها تلافی می کرد: «آخه تو کجات بازیگره، تو زشت و نپخته ای. آبروی ما رو پیش داود می بری.» و به ریش ما می خندید. چند روز پیش گفت: «مهرت افتاده تو دل سید داود. اذیتش نکنی که میام سر صحنه شل و پل ات می کنم.» خندیدم. گفتم: «چشم، نوکرتم ولی حسن تو آخرش ما رو به داداشت معرفی نکردی، یادت باشه». حالا در کنارشان هستم. سیمرغ 206
۰۴/۰۶/۱۳۹۴ - ۰۹:۳۰
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام نیوز]
[مشاهده در: www.jamnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 86]
-
گوناگون
پربازدیدترینها