تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1838072941
داستان ما را نجات میدهد
واضح آرشیو وب فارسی:مهر: دیدار و گفتگو با جمال میرصادقی؛
داستان ما را نجات میدهد
شناسهٔ خبر: 2889830 - شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۴ - ۰۹:۲۲
فرهنگ > شعر و ادب
جمال میرصادقی داستان نویس پیشکسوت معتقد است: داستان نجات دهنده است، سخت بهدست میآید، اما وقتی بهدست آمد در زندگی کمکمان میکند. به گزارش خبرنگار مهر، جمال میرصادقی، داستان نویس و داستان پژوه با حضور در بیست و هفتمین نشست کتابفروشی آینده که با همکاری مجلۀ بخارا برگزار میشود، حضور یافت و ببه سوالات حاضران دباره موضوعات مختلف حرفه نویسندگی و همچنین فعالیتهای خودش پاسخ داد.در ابتدا علی دهباشی مدیرمسئول و سردبیر مجله بخارا با مقدمهای کوتاه درباره پیشه داستاننویسی جمال میرصادقی و نیز آثارش، از او به عنوان نویسندهای که در طول شش دهه از عمرش، با به کارگیری صناعت داستان نویسی به جایگاه خاصی در تاریخ رمان و داستان کوتاه ایران دست یافته است، یاد کرد و گفت: میرصادقی از چاپ اولین داستانها در مجله سخن به سردبیری زندهیاد دکتر پرویز ناتل خانلری تاکنون راه درازی را پیموده است؛ این پیشرفت، توانایی و اعتلا در داستان نویسی را میتوان در صفحه به صفحه مجموعه داستانها، رمانها و داستان پژوهیهای او دید.وی افزود: در طی سالهای متمادی، چاپهای مکرر از آثار استاد میرصادقی، گواه این است که او مخاطبان خود را در میان نسل جوان علاقمند به ادبیات حفظ کرده است. او نه تنها نویسنده زبان فارسی است، که علاوه بر استادی در رمان و داستان کوتاه، متجاوز از پانزده جلد کتاب در زمینه هنر داستان نویسی در ابعاد کلی و جزیی آن، ترجمه و یا تألیف کرده است؛ چه در حوزه معرفی نویسندگان برجسته و مهم ادبیات جهان و چه در معرفی، نقد و بررسی آثار داستانی نویسندگان زبان فارسی از جمالزاده، هدایت، علوی، آل احمد، ساعدی، دانشور و ... تا نسل جوانتر. این زمینه از آثار جمال میرصادقی حائز اهمیت است و بسیار برای نسل جوان نویسنده ما، راهگشا و آموزنده بوده و هست. امروز کمتر نویسنده ای را میتوان یافت که از مراجعه به این بخش از تألیفات و ترجمههای استاد میرصادقی بی نیاز باشد.
در ادامه علی دهباشی به معرفی عناوین برخی از آثار منتشر شده و در دست انتشار جمال میر صادقی پرداخت و سپس از کودکی میرصادقی، محیط فرهنگی، خانوادگی و دلیل نویسنده شدن او پرسید.جمال میرصادقی: برای من هرگز روشن نیست که چطور و چگونه نویسنده شدم، شاید نویسنده شدن برای من یک حادثه بود، از آن دست حادثههایی که مسیر زندگی انسان را میسازند. وقتی به گذشته برمیگردم، میبینم هرگز به آن فکر نکرده بودم؛ اگرچه شاید آرزویش را داشتم، اما آن را پایگاه باشکوهی میدیدم که دست نیافتنی و رویایی مینمود. نویسندگی مثل چراغی بود که از پشت مهی انبوه، کم کم و به تدریج به من نزدیک شد و همه ذهن و فکر جان مرا در خود گرفت.کودکی و آشنایی با دنیای کتاب: وقتی بچه بودم، دوست داشتم به قصههای مادرم و مادربزرگم گوش بدهم و اغلب شبها با قصههای آنها به خواب بروم. روزی را به یاد میآورم که غم زده و سرگشته در حیاط خانه مان میگشتم، بعد از ظهر تابستانی بود و آفتاب داغ داغ. عمه و مادربزرگم در اتاق خواب بودند و همه جا ساکت و خاموش بود. میخواستم از خانه بیرون بروم که دیدم در را قفل کردهاند. مادرم به علت دعوا و مرافعه ای که با مادربزرگم کرده بود، به قهر از خانه رفته بود. غیبت او، که شبها و ظهرها با قصهای خوابم میکرد، غصه ای سنگین بر دلم گذاشته بود. انباری در حیاطمان بود که پر بود از خرت و پرت و اثاثههای اسقاط و فکسنی. به انبار رفتم و از سر کنجکاوی صندوقی را که ته انباری بود خالی کردم، چشمم به کتابی افتاد با جلد مقوایی و ورقهای زرد شده؛ کتاب پر بود از تصاویر سنگی و اسمش کتاب مستطاب امیر ارسلان بود. قبلاً اسم او را از مادر بزرگم شنیده بودم که میگفت هر که آن را خوانده، آواره کوه و بیابان شده است. به زیر سایه کاج برگشتم و نقاشیهای کتاب را تماشا کردم و جملههای زیرشان را خواندم، بعد از اول کتاب شروع کردم به خواندن. من تازه کلاس چهارم ابتدایی را قبول شده بودم و به کلاس پنجم میرفتم، کتاب پر بود از لغاتی که معنیشان را نمیدانستم و فقط از آنها رد میشدم، چند صفحه ای که جلو رفتم، موضوع دستم آمد و چنان سرگرمم کرد که نفهمیدم کی غروب شد. خواندن کتاب چنان کیفی به من داد غم دوری مادرم را فراموش کردم، پیش خودم فکر کردم چه خوب است که کتاب فروش بشوم و غم مردم را از بین ببرم؛ کم کم این اشتیاق تبدیل شد به قصههایی که برای همکلاسیهایم میگفتم و سرگرمشان میکردم. من قصههای زیادی از مادرم به یاد داشتم، گاهی هم دستی در آنها میبردم، حتی یک بار ناظم مدرسه به من گفت که قصههایت را به من بده تا برایت چاپ کنم.اولین گام به دنیای نویسندگی: زمان گذشت و شبی با بیژن مفید که خیلی به او وابسته بودم و مادرش مرا پسر دوم خودش میدانست و یکی دیگر از دوستهایم که الان در چابهار استاد ادبیات است، نشسته بودیم و از داستان نویسها و شاعرهای معاصر و بعضی آدمهایی که خودشان را داستان نویس جا زده بودند، صحبت میکردیم. دوستی که بزرگ تر و درس خوانده تر بود، گفت که دو هفته دیگر که دور هم جمع میشویم هر کدام داستانی بنویسیم و برای مجلهها بفرستیم تا روی این عوضیها را کم کنیم. هیجان زده و نا آرام از آنها جدا شدم، در طول دو هفته بعد کاملاً آشفته بودم که چه بنویسم، هرگز فکر نمیکردم نوشتن یک صفحه توصیف مکان و گفت و گوی دو نفر با هم آن قدر دشوار باشد، در نهایت داستانی نوشتم از روزنامه نگار افشاگری که تهدید شده بود و چون نمیتوانست از نوشتن مقالههایش بگذرد و نمیخواست بدنامی فراهم بیاورد، خود را در دریا غرق میکند. بههرحال، دو هفته بعد که دور هم جمع شدیم، من داستانی داشتم، بیژن مفید شعری و آنکه پیشنهاد نوشتن داستان را داده بود، خودش موضوع را بکلی از یاد برده بود. همین باعث شد من داستانی که نوشته بودم، سر کلاس بخوانم و مورد تشویق و توجه قرار بگیرم؛ این مسیر من در داستان نویسی ادامه پیدا کرد، در ابتدای راه هیچ کس به من کمک نکرد ولی بعدها از حضور دوستانی مثل مهرداد بهار، حمید محامدی، ناصر پاکدامن و ... بهره بردم.نخستین داستانی که از من چاپ شد: اولین داستانم بر میگردد به زمانی که دانشجوی دانشکده ادبیات بودم، در آن زمان مجله ادبی سخن یک مسابقه داستان نویسی گذاشته بود و به داستانهایی که در مسابقه برنده میشدند، جایزه میداد و آنها را در مجله چاپ میکرد. من هم داستان برفها، سگها، کلاغها را برای مجله فرستادم که چاپ شد. دکتر خانلری سردبیر سخن استاد ما بود، روزی به ایشان گفتم که این داستانی که چاپ کردهاید را من نوشتهام، ایشان تحسینم کردند و گفتند که ما چهارشنبهها جلسات ادبی با دوستان داریم و اگر دوست دارید شما هم میتوانید تشریف بیاورید، برخورد فروتنانه و دعوت ایشان برای من بسیار با ارزش بود. در جلسات چهارشنبهها مشاهیر و بزرگان ادبیات مانند احسان یارشاطر، سیروس پرهام، ابوالحسن نجفی، سید حسینی و ... حضور داشتند.کار در قصابی و ترک تحصیل موقتی: پدر من قصاب بود، پنج کلاس بیشتر درس نخوانده بود. در دوران دبیرستان یک بار من به دلایلی پنجشنبه عصر به مدرسه نرفتم، آن زمان ما ناظم بدخلقی داشتیم که وقتی کسی غیبت میکرد با ترکه او را حسابی تنبیه میکرد، شنبه بعد من جرئت نداشتم به مدرسه بروم، پدرم پرسید که چه شده است؟ من ماجرا را تعریف کردم و او به من گفت اشکالی ندارد بیا با هم برویم قصابی. از آن روز به بعد من برای مدتی مجبور بودم در قصابی با پدرم کار کنم، کم کم از غصه مریض شدم، مادربزرگم که زن خوبی بود، وقتی حال بد مرا دید مقابلم پدرم ایستاد و دوباره مرا راهی مدرسه کرد.داستان میتواند ناجی شما باشد: داستان نجات دهنده است، سخت بهدست میآید، اما وقتی بهدست آمد در زندگی کمکتان میکند. یکی از بزرگترین مجموعه داستانهای ایرانی هزار و یک شب است، داستان درباره پادشاهی است که حرمسرا دارد و یک که روز زودتر از شکار باز میگردد به خیانت هسرانش پی میبرد، از همانجا از زنها نفرت پیدا میکند. همه زنهایش را میکشد و از آن به بعد هر شب با یک دختر میخوابد و فردایش او را بهدست میرغضب میدهد، کمکم همه دخترهای شهر کشته میشوند و شهر خلوت میشود. این پادشاه وزیری داشت که او برایش دخترها را پیدا میکرد، که خودش دو دختر به نامهای شهرزاد و دنیازاد داشت، وقتی وزیر دختری پیدا نمیکند، دخترش شهرزاد از پدرش میخواهد او را پیش پادشاه بفرستد و به خواهرش دنیازاد میگوید من آخر شب به پادشاه میگویم از سرنوشت خود آگاهم فقط وصیتی دارم و آن این است که خواهرم را ببینم و تو وقتی به آنجا آمدی از من بخواه که برای آخرین بار برایت قصهای تعریف کنم، همه چیز طبق نقشه شهرزاد پیش میرود و شروع میکند به قصه گفتن برای خواهرش، اما این قصه تمام نمیشود و تا هزار و یک شب با داستانهایش مرگ خودش و دختران دیگر را عقب میاندازد و در نهایت پادشاه پی به اشتباهش میبرد و غرامت تمام دخترانی که کشته به خانوادههایشان میدهد.مایه داستان حادثه است: هر کسی در زندگیش حادثهای داشته است داستان حادثه پردازانه خصوصیتش این است که برای بار اول خیلیها را جذب میکند، ولی وقتی برای بار دوم خوانده میشود شبیه به لطیفه ایست که قبلاً شنیدهاید و دیگر برایتان جذابیت نخواهد داشت؛ به طور کل ما دو نوع داستان داریم؛ یکی داستانهای تجارتی و دیگری داستانهای هنری؛ چخوف از سرآمدان داستان هنری است، او داستان وحادثههایش را از زندگی میگیرد، چخوف نگرشش به حادثه را تغییر داد و بیشتر بر بازتاب حادثه (بازتاب عاطفی، خیالی، ...) تمرکز کرد و به بیان آن پرداخت.حاصل شصت سال عمر ادبی: بیش از شصت سال است که داستان مینویسم و کتاب آخر من با عنوان چگونه میتوان داستان نویس شده؟ حاصل عمر من است، منابع این کتاب، به طور کلی آثار پژوهشی من است که به طور پراکنده در کتابهای پیش از این آمده است. اما اساساً این کتاب حاصل تجربهها و خواندههای من در طول سالهای نویسندگی من است و با اینکه از کتابهای دیگرم استفاده کرده ام، کتاب کنونی پژوهشی کاملاً مستقل و تازه است. اختلافی که این کتاب با کتابهای پژوهشی دیگرم دارد، خصوصیت علمی آن است؛ اغلب داستانهایی که در این مجموعه آورده ام هنوز چاپ نشدهاند و همگی بر اساس تجربهاند. من در این کتاب میخواهم بگویم داستان نوشتن بسیار آسان است و هرکس در ذات خود بالقوه نویسندهای است، فقط باید حادثههای زندگیاش را به قالب داستان درآورد.از تجریبات و مشاهداتان بگویید: زیربنای داستان نویسی سه عامل است؛ یکی تجربه، یکی مشاهده و دیگری بینش انسان؛ اینها جمع میشوند بر اساس تخیل و خلاقیت داستان را بهوجود میآورند، بنابراین سعی کنید بیشتر از تجربه و مشاهده استفاده کنید، وقتی شما خودتان مسائل را تجربه کرده باشید، میتوانید جز به جز پیش بروید و فضا را به شکل باور پذیری برای خواننده توصیف کنید. من بارها گفتهام که داستان نبافید، داستان بافتن یعنی اینکه آدم موضوع جالبی پیدا کند و تنها بر اساس تخیل داستان بنویسد ولی تا انسان شناخت نداشته باشد نمیتواند درست بیان کند و تخیلی تنها باید عنصری باشد که تجربیات و مشاهدات را به شکل هنرمندانه بیان کند نه اساس و بنای داستان. درست است که اساس داستان دروغ است ولی دروغی است که از حقیقتی پرده برمیدارد و پیکاسوی نقاش هم به این نکته اشاره کرده است. هر کسی میتواند در زندگیاش حداقل یک رمان بنویسد و آن هم رمان زندگی خودش است، فقط باید شناخت داشته باشد.باید جسارت نوشتن داشته باشید: خود من داستانهایی نوشتهام که خوب نبودهاند. من داستانهایم را در مجله سخن چاپ میکردم. خانلری داستانهایی که خوشش نمیآمد را با آن ادب فوق العادهاش در یک سینی روی میزش قرار میداد و هیچ وقت نمیگفت که این داستان بد است، فقط با این روش به طور غیر مستقیم میفهماند که از داستان خوشش نیامده است و من هم خیلی از داستانهایم عاقبتشان به آن سینی ختم شدم.شاهزاده خانم سبز چشم: اولین مجموعه من که به اسم شاهزاده خانم سبز چشم منتشر شد و داستانش مربوط به دوران داننشجویی من است که عاشق دختری با چشمهای سبز شده بودم، از آن دست دخترهایی که بدشان نمیآید ذخیره عشقی برای خودشان جمع کنند و این عشق من را بیچاره کرد، اولین مجموعه داستانم را به او تقدیم کردم. از این کتاب با همین عنوان پانصد نسخه چاپ شد، اما کتاب فروشها به من گفتند که مردم معمولاً این کتاب را با کتاب کودکان اشتباه میگیرند و من در چاپ بعدی عنوان این کتاب را به مسافرهای شب تغییر دادم.معضل نقد در ایران: ما در دورههای مختلف به ندرت منتقد واقعی داشته ایم و معمولاً افرادی که تخریب و یا تمجید میکنند کمترین شناختی از اصول نقد ندارند، وقتی مجموعه داستان شاهزاده خانم سبز چشم منتشر شد، برخی افراد شروع کردند به بد و بیراه گفتن و تخریب، و من هم کمی نا امید شده بودم. بعدها از آن مجموعه که دوازده داستان داشت، ۱۰ داستان به چندین زبان ترجمه شد. در جوانی من و بهرام صادقی و عدهای جوان دیگر، چهارشنبهها به خانه سیاوش کسرایی میرفتیم، در آن جلسات نقدهایی میشد که من همه را مینوشتم، بررسی میکردم و آنهایی که به جا بودند را میپذیرفتم.اندر حکایت کلاسهای نویسندگی: نوشتن هم مکافاتی دارد به خصوص در ایران که نویسنده حرفه ای نداریم. در برخی کشورها کلاسهایی برگزار میشود و حتی مدرک داستان نویسی هم به متقاضیان داده میشود. در دانشگاه شیکاگو، آخر هفتهها برای کسانی که دانشجو نیستند کلاسهایی برگزار میشود که متقاضیان از پنجشنبه تا عصر شنبه در آنجا به یادگیری میپردازند و بسیاری از داستان نویسهای بزرگ دنیا از آنجا آمدهاند. سلینجر که نویسنده بزرگی است و همه میزانهای داستان نویسی را شکسته است، شاگرد یک استادی معمولی بوده است که به هیچ عنوان قدرت و شهرت سلینجر را، بنابراین تا جایی که میتوانید کلاسهای مربوط به داستاننویسی و نویسندگی را بروید و تصور نکنید در این کلاسها چیزی به شما یاد نمیدهند و یا این تصور غلط که شاگردها به سبک استادشان خواهند نوشت. من خودم کتابهایی با عنوان داستانهای یکشنبه، پنج شنبه از مجموعه داستانهای کلاسهایم چاپ کرده ام و داستانهایی هم از خودم هست و شما به وضوح میتوانید ببینید که یکی از دیگری متفاوت است.بیان ساده را انتخاب کنید: هنر مدرن اساسش بر ابهام است، نثر کافکا یک نثر ساده ژورنالیستی است، اما وقتی آن را میخوانیم به درک عمیق و مغز متفکر نویسنده پی میبریم. خیلیها دوست دارند این ابهام را ایجاد کنند، ولی ذهنیت ابهام انگیز و عمیق ندارند، با تغییر ساختار جمله یک ابهام نسبی ایجاد میکند، که خواننده وقتی بار اول میخواند هیچ نمیفهمد، ولی برای بار دو و سوم که میخواند متوجه میشود که پشت این ابهام ظاهری هیچ موضوع پیچیدهای نیست. من همیشه اعتقاد دارم باید سادهترین روش را برای نوشتن انتخاب کنیم و همانطور که حرف میزنیم، بنویسیم نه با املای شکسته. اوج این ساده گفتن آل احمد است که اگر روزی بخواهم از او تمجید کنم به خاطر نثر اوست نه داستانهایش و دیگری احمد محمود است که در اوج سادگی زیبا مینویسد. بعضی هم تصور میکنند اگر نثرشان را با کلمات شاعرانه پر کنند به آن روح شاعرانه دادهاند، شعر اساسش کلمات زیباست ولی در داستان مفهوم شاعرانه مطرح است نه زبان شاعرانه، مثلاً شما بوف کور هدایت را در نظر بگیرید که در آن یک کلمه شاعرانه نیست ولی کل اثر شعر نابی است، در واقع روح شاعرانه دارد. بعضی نیز با همین کلمات شاعرانه، قطعات اصطلاحاً ادبی مینویسند که من اسم آنها را گذاشته ام نثر مجعول، گلستان سعدی نمونه درخشان نثر ادبی است که با هوش فراوان سعدی در بیان از کهنگی به دور مانده است؛ به آذین هم کاری مشابه سعدی کرده است ولی نثر او کهنه است.داستان نویسی مدرن: داستان نویسی مدرن به سمت سبک نگارشی چخوف رفته است، چخوف حادثه را به گونه ای بیان و توصیف میکند که خود حادثه به چشم نمیآید و تنها بازتاب ذهنی و خیالی آن به لمس میشود. در نسل سوم نویسندگان آمریکایی حادثه را کنار گذاشتهاند و به جای اینکه دنبال موضوع و پیرنگ بسته باشند به بازتابها میپردازند. ما در ادبیات فارسی داش آکل را داریم که داستان فوق العادهای بوده و هست، ولی ویژگی آن که پیرنگ بسته است، امروزه خاص رمان است، داستان از گذشته نمیگوید و از جایی شروع میشود که شخصیت اصلی داستان به مرحلهای رسیده که به او داش آقای کل میگویند، وقتی کسی به این مرحله رسیده باید ویژگیهای عیاری و لوتی گری را هم داشته باشد، داستان به این سمت میرود که پدری هنگام مرگ، داش آکل را قیم دخترش میکند و چون پدر دختر مرده است داش آکل مجبور است به رسم امانتداری و عیاری، قیمیت این دختر را قبول کند، ولی عاشق دختر میشود اما چون رسم عیاری نیست که دختری که به او امانت داده شده برای خودش کند، بین اندیشه سنتی عیاری و احساس شخصی درگیری ایجاد میشود و او زیر بار این عشق نابود میشود، در نهایت قیمیت این دختر را به شخص دیگری میدهد و به خنجر خودش کشته میشود، این مرگ جنبه نمادین دارد و در واقع وقتی احساسش را زیر پا میگذارد، خودش را کشته است؛ پیرنگ بسته یعنی همین که در نهایت به یک نتیجه میرسیم، امروزه حادثههای اینچنین در زندگی آدم رخ نمیدهد و نهایتاً مسائل کوچک احساسی آدم را درگیر میکند بنابراین دنبال موضوع رفتن دیگر در دایره رمان جای دارد. داستانهای کوتاه بیشتر برای داستانهای برشی است؛ داستانهای شاهزاده خانم سبزچشم همگی پیرنگ بسته است امروز دیگر این نوع داستانها مطرح نیستند.پیرنگ، چونی و چرایی حوادث: پیرنگ را جای واژه انگلیسی پلات گذاشتم؛ در واقع نقشه، طرح یا الگوی حوادث است و چونی و چرایی حوادث را در داستان نشان میدهد. به عبارت دیگر، پیرنگ حوادث را در داستان چنان تنظیم و ترکیب میکند که در نظر خواننده منطقی جلوه کند؛ از این نظر، پیرنگ فقط ترتیب و توالی حوادث نیست، بلکه مجموعه سازمان یافته حوادث یا وقایع است.
سپس حاضرین جلسه به طرح پرسشهایی از جمال میر صادقی پرداختند که شرح این پرسشها و پاسخهای میرصادقی به قرار زیر است:شما از معدود کسانی هستید که بعد از داستان نویسی، خود را بی نیاز از خواندن داستانهای جدید ندانستید و همیشه در آثارتان از جدید ترین کارهایی که چاپ شده است، چه ترجمه و چه داستانهای جدید استفاده کردهاید. خواندن داستانهای جدید را چقدر برای کسانی که به داستان نویسی علاقه دارند، مفید میدانید؟ جان آپدایک میگوید که هر نویسنده در ابتدا تحت تأثیر یک نویسنده دیگر است، من هم در ابتدا سخت تحت تأثیر ویلیام فاکنر بودم ولی کم کم سعی کردم این تأثیر را نادیده بگیرم و به سبک خودم بنویسم. تا قبل از نویسندههای آمریکایی بیشتر نثرها توصیفی بود. نویسندههای آمریکایی داستان را به زندگی نزدیک کردند، در زندگی واقعی وقتی کسی عصابی میشود این عصبانیت با سرخ شدن، تغییر لحن و علائم ظاهری نمود پیدا میکند، نه اینکه فرد و یا اطرافیان بگویند او عصبانی شده و خونش به جوش آمده است.نویسندههای آمریکایی با این طرز بیان انقللابی در داستان نویسی ایجاد کردند. مارکز میگوید دو نویسنده هستند که بر تمام نویسندگان دنیا اثر گذاشته اند؛ یکی فاکنر و دیگری همینگوی، که همینگوی به خاطر نوع ارائه، استفاده از کلمات ساده و جملات کوتاه برای انتقال تجربه، سبقت دارد و فاکنر هم در توصیف غیر مستقیم موقعیتها، افراد و رویدادها.به نظر میرسد که شخصیت اصلی داستان دندان گرگ مهرداد بهار است، آیا این حدس درست است؟ و همچنین اگر ممکن هست در مورد زاویه دید در این داستان مختصری توضیح دهید راوی قهرمان کسی است که اتفاق برایش میافتد؟ یکی از افرادی که بسیار به من نزدیک بود و رفتنش به من ضربه بزرگی زد، مهرداد بهار بود، او مرد دانشمند، فاضل و بسیار شریفی بود و همواره مسائل و مشکلاتی بسیاری که برایش پیش میآمد را برای من تعریف میکرد. من سالیان سال سعی کردم درباره او داستانی بنویسم، ولی نمیتوانستم حس او را منتقل کنم، در کتاب دو چراغ آبی روشن زاویه دیدی را انتخاب کردم که کاملاً جدید بود.به طور کل زاویه دید اول شخص دو دسته است؛ یکی راوی قهرمان و یکی راوی ناظر. راوی قهرمان برای حالتی است که ماجراها برای خود راوی اتفاق میافتد و او تعریف میکند، راوی ناظر هم ماجراهایی که برای شخص دیگری اتفاق افتاده را تعریف میکند، من توانستم با ترکیب این دو زاویه دید شیوه جدید را برای انتقال حس ایجاد کنم، که او به عنوان راوی قهرمان ماجرا را تعریف میکند و بعد من به عنوان راوی ناظر ادامه میدهم و در تمام طول داستان این دو زاویه دید پا به پای هم پیش میروند.پشت جلد رمان صد سال تنهایی گابریل گارسیا مارکز جملهای از ناتالی گینزبورگ نقل شده است که: اگر بپذیریم رمان مرده است برخیزیم و به این آخرین رمان احترام بگذاریم؛ با توجه به دنیای دیجیتالی امروز، رمانهای مینیمالیستی، داستان کوتاه و ... آیا به نظر شما هم، رمان مرده است؟ در دوره ای به این نتیجه رسیدند که رمان مرده است، همانطور که حماسه و تراژدی جای خود را به رمان دادند چون کارایی خودشان را از دست داده بودند و جنبه آرمان گرایی و مطلق پنداری رنگ باخته بود و مخاطب به دنبال زندگی واقعی بود و رمان این نزدیک شدن به زندگی را رقم زد، برخی به این نتیجه رسیدند که چون رمان هم شاهکارهایش بهوجود آمده است پس دیگر به پایان رسیده و کسی نمیتواند اثری بالاتر و بهتر از شاهکارهای پیشین خلق کند.در این بین عده ای آمدند تمام موازین رمان را کنار زدند، در حالیکه اساس رمان و بطور کل داستان بر سرگرمی است، آنها کسالت را به رمان آوردند و ادعا کردند که ما فقط برای نخبگان رمان مینویسیم و مردم عادی همان رمانهای عامه پسند را بخوانند که این شیوه هم برای مدت کوتاهی اثر گذار بود ولی به مکتب و جریانی ختم نشد و بعد از مدتی مردم و حتی نخبگان از این سبک خسته شدند و رمان به درونمایه سرگرم کننده خودش بازگشت. البته رمانی هم که فقط سرگرم کننده باشد، رمان عامه پسندی خواهد بود و باقی نمیماند؛ آن چیزی که رمان را جاودانه میکند علاوه بر سرگرمی و داستان، تکنیک و اطلاعات دهندگی است که افق فکری خواننده را بالا ببرد.از طرفی میلان کوندرا نوعی داستانهای چند آوایی بوجود آورد، در بار هستی میبینیم یک صحنه داستان است، یک صحنه خاطرات، یک صحنه بازتاب خاطرات و نوع تازه ای از داستانهای چند آوایی بوجود آورد که داستایوفسکی پیش تر این را به کار برده بود، اما اینها همگی به شکست برخوردند، عده ای معتقد بودند باید سبک جدیدی در رمان ایجاد کنیم و عده ای معتقد بودند که باید به روال گذشته رمان نوشت تا اینکه رئالیسم جادویی با صد سال تنهایی وارد عرصه شد، و به تمام نظریات پشت پا زد و از خود واقع گرایی یک نوع داستان پسا مدرن ایجاد کرد، یعنی واقع گرایانه است چون تمام چیزهایی که در آن هست را میتوان باور کرد، مثلاً فرض کنید در مورد عشق، عاشق را طوری توصیف میکند که پروانههای طلایی به دور سر او میگردند و این رنگ طلایی در واقع بازتابی از نور خورشید است و خورشید هم نماد حیات. و میخواهد بگوید که فقط عشق است که زندگی را معنا میبخشد.شما فرمودید که در بعضی موارد خوب است که داستان نویس از تجربههای شخصی و احساسات درونیاش برای بیان و توصیف استفاده کند، ما داستان نویسهای نسل جدید، بخصوص رماننویسها بخاطر شباهت تجربیات یک نسل، وقتی مینویسیم مقداری داستانها شبیه هم میشود و جذابیتش را از دست میدهد، شاید به دلیل اینکه همه ما زندگی نزیسته داریم و یا شاید به خاطر بینش درونی. در مقابل عدهای دیگر از هم نسلان من برای جبران این کمبود به سراغ یکسری تجربیات عجیب غریب میروند تا بتوانند بینش متفاوتی نسبت به بقیه داشته باشند، راهکار شما برای این مشکل چیست؟ از نظر معنا این نکتهای که شما فرمودید نکته بسیار اساسی و معضل امروز ماست، ما سه نسل نویسنده داریم؛ نسل اول از ۱۳۰۰ و جمالزاده شروع میشود تا کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، نسل دوم تا سال ۱۳۵۷ و نسل سوم هم که از بعد انقلاب تاکنون ادامه دارد، دو نسل اول وجه اشتراکی دارند، که آرمان خواهی است و خیلی کم نویسندگانی پیدا میشدند که اینگونه نباشند، مثلاً ابراهیم گلستان که در بیشتر نوشتههایش بی اعتنا به مردم بود، البته او هم در نهایت برای خلق شاهکارش اسرار گنج دره جنی به این آرمان خواهی رسید، و تقریباً نود درصد نویسندگان برای تغییر و اصلاح جامعه نوشتند؛ بعد از انقلاب هم در ایران و هم در غرب نویسندگان از آرمان خواهی نا امید شدند و به خویش بازگشتند و از موضوعاتی که مربوط به خودشان بود گفتند، این موضوعات شخصی تنوع داشت، برای اینکه به تعداد آدمها موضوعات مختلف وجود داشت ولی دیگر تجربیات جنبه عام نداشت و چون شخصی بودند تاریخ ساز نشدند.شاید در کشورهای دیگر به خاطر رفاهی که در جامعه وجود دارد، این بازگشت به خود به طور طبیعی در آثارشان وجود داشته باشد، ولی در ایران مردم گرفتاری زندگی دارند و نویسنده باید تعهدی نسبت به جامعه داشته باشد. سه گروه در نسل سوم ایجاد شدند؛ اول گروهی که به اسرار شهود و الهام بازگشت کردند. اساس داستان بر تجربه است ولی این گروه میگفتند چون تجربههای ما تجربه مادی است نباید ملاک برداشت ما از مسائل باشند، اینها با شکست مواجه شدند.گروه دوم بدون اینکه از ادبیات مدرن غربی شناختی داشته باشند، همانها را پیاده کردند و ممکن است از نظر مکانیکی شناخت داشته باشند ولی احساسی پشت آثار آنها نیست و خیال کردند با عجیب غریب نوشتن میتوانند شاهکار خلق کنند. داستان عجیب غریبی شاهکار است که باور پذیر هم باشد، وقتی در صد سال تنهایی پسری کشته میشود و خون آن جریان پیدا میکند و به خانه میرسد و... این خرق عادت است، ولی قابل پذیرش است برای اینکه بارها ثابت شده است که مادری که فرزندش میمیرد درد و غم به او الهام میشود. گروه سوم گروهی هستند که هنوز تابع آرمان خواهی هستند و سعی میکنند تعهدی در کارشان داشته باشند و مسائلی با جنبه عام بگویند.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: مهر]
[مشاهده در: www.mehrnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 24]
صفحات پیشنهادی
راه نجات یافتن از سکته مغزی چیست؟
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی قم فردا سید محسن موسوی متخصص مغز و اعصاب در گفتگو با خبرنگار نسل شاهوار با بیان اینکه مغز همه ما انسان ها از رگ های ریز و درشت متعددی تشکیل شده است گفت مغز به نرسیدن اکسیژن و غذا بسیار حساس است و به محض اینکه چند ثانیه ای به آن خون نرسد بی هوش می شویفارس گزارش میدهد جزئیات ۱۰ سال تجارت با سوئیس/ سرمایهگذاری مشترک و دانش فنی جایگزین واردات بیسکویت شود
فارس گزارش میدهدجزئیات ۱۰ سال تجارت با سوئیس سرمایهگذاری مشترک و دانش فنی جایگزین واردات بیسکویت شودجزئیات ۱۰ سال تجارت خارجی با سوئیس نشان میدهد کفه ترازی واردات بیشتر به سمت محصولاتی چون بیسکویت گوجه فرنگی اسانسها و عصارهها بوده است حال آنکه انتظار میرود در دور تازهمدیر انجمن ازدواج و خانواده: برخی عوامل اجتماعی و روانی زوجین را به سمت عهدشکنی سوق میدهد
مدیر انجمن ازدواج و خانواده برخی عوامل اجتماعی و روانی زوجین را به سمت عهدشکنی سوق میدهدمدیر انجمن ازدواج و خانواده کشور گفت برخی عوامل اجتماعی و روانی زوجین را به سمت عهدشکنی سوق میدهد و اخلاقیات و ارزشهای کهن و اصیل ایرانی اسلامی را در جامعه تهدید میکند به گزارش خبرگزاریتصفیه پساب کارخانجات روغن زیتون با نانو
پژوهشگران ایرانی در تحقیقات آزمایشگاهی خود موفق به ارائه بهترین سیستم با بالاترین میزان راندمان تصفیه پساب کارخانجات روغن زیتون شدند به گزارش راسخون به نقل از مهر در سال های اخیر کارخانجات تولید روغن زیتون زیادی در ایران به خصوص در نواحی شمال کشور تأسیس شده است استفاده از مروایت اینستاگرامی جلیلی از داستان پادشاه لخت
به گزارش تهران پرس سعید جلیل در پست اخیر اینستاگرامش نوشت یک بار کسی در خیابان از من پرسید این چند تا سانتریفیوژ این قدر ارزش دارند که برایشان این همه هزینه کنیم پاسخ دادم بروید از آنهایی بپرسید که برای گرفتن این چند سانتریفیوژ از ما اینقدر در دنیا سر و صدا راه انداخته اندمعاون عملیات سازمان امداد و نجات خبر داد واژگونی و انفجار تانکر حامل سوخت در جاده قزوین - رشت
معاون عملیات سازمان امداد و نجات خبر دادواژگونی و انفجار تانکر حامل سوخت در جاده قزوین - رشتمعاون عملیات سازمان امداد و نجات از واژگونی و انفجار تانکر حامل سوخت در جاده قزوین - رشت خبر داد و گفت تا این لحظه گزارشها حاکی از مجروح شدن 4 نفر است حسین درویشی در گفتوگو با خبرنگاراتحادیه عرب برای مقابله با داعش لیبی تشکیل جلسه میدهد
یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۴ - ۱۱ ۴۹ سفیر اردن در مصر و نماینده دائم این کشور در اتحادیه عرب اعلام کرد این اتحادیه روز سه شنبه 18 اوت نشستی فوری برای رسیدگی به آخرین تحولات لیبی برگزار خواهد کرد به گزارش خبرگزاری دانشجویان ایران ایسنا به نقل از شبکه الجزیره بشیر الخصاونه نمایندهطرح «نجات سرمايههاي محبوس در املاک» به مشکلات مسکن ميافزايد
۲۵ مرداد ۱۳۹۴ ۱۱ ۱۶ق ظ طرح نجات سرمايههاي محبوس در املاک به مشکلات مسکن ميافزايد موج - ساير رسانه ها طرح نجات سرمايههاي محبوس در املاک نهتنها مشکلي را حل نميکند بلکه بر مشکلات بازار مسکن ميافزايد دنياي اقتصاد نوشت يک کارشناس حوزه مسکن بابيان اين مطلب گفت اتفاقي کهرئیس هیئت نجات غریق قزوین خبر داد برگزاری دوره ورزش درمانی در آب توسط هیئت نجات غریق قزوین
رئیس هیئت نجات غریق قزوین خبر دادبرگزاری دوره ورزش درمانی در آب توسط هیئت نجات غریق قزوینرئیس هیئت نجات غریق شهرستان قزوین گفت دوره آموزشی ورزش درمانی در آب آب درمانی ویژه بانوان با حضور 30 نفر از منجیان غریق استان قزوین برگزار شد مهدی خلیلی امروز در گفتوگو با خبرنگار فارس دنجات یک دختر از مقابل قطار در آخرین ثانیه/فیلم
نجات یک دختر از مقابل قطار در آخرین ثانیه فیلم دانلود ۲۵ مرداد ۱۳۹۴ - ۱۱ ۲۳-
گوناگون
پربازدیدترینها