واضح آرشیو وب فارسی:استان نیوز: سید محمد حسین فاطمی یکی از آزادگان سرافراز هم استانی است که در دوران دفاع مقدس و زمانی که 20 سال بیشتر نداشت، در منطقه عملیاتی سومار به اسارت دشمن بعثی در آمد.
به گزارش «استان نیوز»؛ سید محمد حسین فاطمی یکی از آزادگان سرافراز هم استانی است که در دوران دفاع مقدس و زمانی که 20 سال بیشتر نداشت، در منطقه عملیاتی سومار به اسارت دشمن بعثی در آمد.
وی جمعی لشکر 88 زرهی زاهدان بود که به عنوان سرباز وظیفه در ارتش جمهوری اسلامی ایران خدمت می کرد.
فاطمی که از سادات زیارت دشتستان است خاطرات دردناکی از دوران اسارت دارد که بخش هایی از آن در کتاب "جبال قامت افراشته" که به خاطرات اسرای سازمان جهاد کشاورزی استان بوشهر اختصاص دارد به رشته تحریر درآمده است.
حمام آتش نشانی
در شش ماه اول اسارت، همه اسرا را گوشه ای نگه می داشتند و بعد ماشین آتش نشانی می آمد و با فشار آب روی بچه ها می پاشید. بلافاصله مامورین عراقی با شلاق به جان اسرا می افتادند و ما را با شلاق تا داخل آسایشگاه می بردند.
این آزاده سرافراز ادامه می دهد: وضعیت بهداشتی در داخل اردوگاه بسیار نا بهنجار و بعضاً وحشتناک بود. شپش از سر و صورت بچه ها بالا می رفت.
شکنجه گرسنگی
همه ما را به گروه های 10 نفره تقسیم کرده بودند. در زمان توزیع غذا هر گروه دو نفر، یکی برای گرفتن نان و دیگری برای گرفتن غذای 10 نفر معرفی کرده بود. برای هر نفر در طول شبانه روز دو قرص نان که فوق العاده نامرغوب بود می دادند. مقدار ناهار و شام آنقدر کم بود که هرگز احساس رفع گرسنگی را تجربه نکردیم. بچه ها را طوری گرسنه نگه داشته بودند که اگر درب اردوگاه را هم باز می گذاشتند کسی نای رفتن نداشت.
کتک به جای پول
در همان دقایق اول ورودمان به اردوگاه ما را در نزدیکی های دستشویی به صف کردند. یک سروان عراقی آمد و چند دقیقه ای با ما صحبت کرد و گفت در این اردوگاه به شما خوش خواهد گذشت. ما هم مثل شما مسلمان هستیم و دوست جمهوری اسلامی. دروغ می گویند که ما اسیران ایرانی را شکنجه می کنیم. مطمئن باشید ما با شما به خوبی رفتار خواهیم کرد. بعد از اینکه حرف های این سروان عراقی تمام شد یک درجه دار به نام"عبد" که لعنت همیشگی خدا بر او باد آمد و گفت همگی لباس ها به جز لباس های زیرتان را از تن بیرون بیاورید و بروید به حمام.
فاطمی افزود: بعد از اینکه همه ما را به حمام فرستادند ما را زیر مشت و لگد و باتوم گرفتند به طوری که به بچه ها حالت بی هوشی دست داد. یکی از بسیجی ها به اعتراض گفت چرا ما را می زنید؟ درجه دار عراقی در جواب گفت: شما تا حالا بازار رفته اید برای خرید؟ ما الان می خواهیم امکانات در اختیار شما بگذاریم ولی شما پولی ندارید. پس در عوض پول شما را کتک می زنیم.
استقبال مردم بغداد از اسراء
شکنجه ها روز به روز بیشتر می شد و محدودیت ها نیز زیادتر می شدند. به طوری که حتی برای دستشویی هم به بچه ها اجازه بیرون رفتن نمی دادند. تمام آسایشگاه آکنده از بوی تعفن ادرار و غیره بود. تمام شب ها و روزها مجبور بودیم در همین شرایط به سر ببریم. وضعیت بهداشتی بسیار بغرنج و غیر قابل تحمل شده بود. اغلب اسرا به انواع بیماری ها دچار شده بودند. تعداد زیادی اسهال خونی و تعداد زیادی هم ناراحتی گال دامنگیرشان شده بود. حدود پنجاه روز از اسارت ما به همین شکل گذشت تا اینکه روزی آمدند و مجددا دست و پا و چشم های همه اسرا را بستند و آنهایی که مریض و مجروح بودند را به اردوگاه 16 در تکریت و ما را به اردوگاه بعقوبه بردند.آنجا نیز مجددا با چشم و دست بسته ما را سوار بر "آیفا" کرده و به سمت بغداد حرکت دادند. وقتی وارد شهر بغداد شدیم، اطراف خیابان مردم قرار داشتند که بعضی از آنها با توهین و ناسزا و همچنین پرتاب اشیاء از ما استقبال می کردند و البته اندکی از افراد را هم می دیدیم که با قیافه های گرفته در گوشه ای نظاره گر ما اسراء بودند. پس از این مراسم دوباره همه 150 اسیر را سوار بر "آیفا" کرده و به سمت بعقوبه حرکت دادند.
تونل مرگ
زمانی که به درب اردوگاه رسیدیم، دو ستون از نیروهای عراقی ایستاده بودند، بچه ها را از بالای "آی فا" به پایین پرت می کردند و برای ورود به اردوگاه می بایست از وسط این دو ستون حرکت می کردند. قبل از اینکه وارد این تونل مرگ شویم به یکی از دوستانم به نام حسین سلطانی گفتم بیا تا در پناه یکدیگر از این تونل عبور کنیم. او هم گفت : باشد، اول تو پناه بگیر بعد من. در همین گیر و دار بود که یک مرتبه پای مامور عراقی به سینه ام اصابت کرد و به پایین "آی فا" پرت شدم و بلافاصله شلاق های پر از ساچمه سربازان و درجه داران عراقی محکم بر سر و صورتم خورد. یک آن با خودم گفتم خوابیدن در اینجا جز مرگ نتیجه ای ندارد. به هر طریق بود بلند شدم و زیر مشت و لگد و شلاق عراقی ها خودم را به درب آسایشگاه رساندم. آنجا هم دو نفر عراقی بودند که با مشت و لگد اسرا را به داخل آسایشگاه پرت می کردند. به این طریق وارد آسایشگاه شدم. وقتی بچه ها در آسایشگاه قرار گرفتند تماماً سر و صورتشان پر از خون بود و بعضی ها هم دست و پایشان شکسته بود و خون فوران می کرد. فکر کردم ماجرا در اینجا به پایان می رسد اما دیدم که نه؛ دوباره همان مامورین عراقی وارد آسایشگاه شدند، همه را در گوشه ای قرار دادند و مجددا با مشت و لگد و شلاق به جان اسرا افتادند. اینقدر زدند که خودشان خسته شدند و رفتند. و اینچنین بود استقبال نیروهای عراقی در زمان ورودمان به اردوگاه بعقوبه.
مجازات تماشای تلویزیون
اردوگاه ما 3 دستگاه تلویزیون داشت. هر آسایشگاه تیمی درست کرده بودیم و مسابقه برگذار می کردیم. هر تیمی که برنده شده بود آن شب تلویزیون به آنها می رسید. یک شب آنقدر در تلویزیون دست بردیم تا اینکه کانال تلویزیون ایران را پیدا کردیم که یک برنامه اجتماعی درباره کارگران پخش می کرد. فردای آن روز فهمیدیم که مامورین از موضوع مطلع شده اند. مسئولان اردوگاه به همراه سربازان، شلاق به دست وارد آسایشگاه شدند و به جان بچه ها افتادند. مدت سه روز کامل نیز در آسایشگاه زندانی شدیم به طوری که حتی برای دستشویی هم اجازه خروج نمی دادند. تعدادی از بچه ها سخت مریض شده بودند، لذا از مامورین خواهش کردیم تا آنها را بیرون ببرند و سر بقیه بچه ها هر بلایی که می خواهند بیاورند. ولی آنها توجه نکردند و بعد از 3 روز همه را بیرون آوردند و در محلی از اردوگاه که به صورت آب گرفتگی و تقریبا شبیه لجن زار شده بود خواباندند و دستور دادند تا در این آب لجن ها غلت بزنیم و آنها همینطور با کابل و مشت و لگد بر سر و صورتمان می زدند. خوب که گل آلود شدیم، همه را به خط کردند و تا درب آسایشگاه با کابل و هرچه می توانستند زدند و حدود یک ماه نیز آسایشگاه ما را از داشتن تلویزیون محروم کردند.
صنایع دستی اسراء
یک سال از زمان اسارتم در آن اردوکاه می گذشت تا اینکه یک روز من را به اردوگاه دیگری منتقل کردند. یکی از ابتکارات بچه ها در زمان اسارت این بود کهبه وسیله سنگ یا دستگیره پنجره، کاردستی هایی درست می کردند که بسیار جلب توجه می نمود. بعد آنها را به مامورین عراقی می دادند و در قبال آن نان و غیره می گرفتند. در آن اردوگاه سختگیری به مراتب شدیدتر بود به طوری که کسی اجازه برپایی نماز جماعت، خواندن دعا، انجام مراسم و حتی نشستن سه نفر کنار هم را هم نداشت...
28
/5
/1394
ساعت : 8:53
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: استان نیوز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 25]