تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 3 فروردین 1404    احادیث و روایات:  امام علی (ع):هيچ آيينى، با نادانى رُشد نمى كند.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

خرید پرینتر سه بعدی

سایبان ماشین

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

بانک کتاب

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

خرید از چین

خرید از چین

خرید محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

خودارزیابی چیست

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تعمیر سرووموتور

تحصیل پزشکی در چین

مجله سلامت و پزشکی

تریلی چادری

خرید یوسی

مهاجرت به استرالیا

ایونا

تعمیرگاه هیوندای

کاشت ابرو با خواب طبیعی

هدایای تبلیغاتی

خرید عسل

صندوق سهامی

تزریق ژل

خرید زعفران مرغوب

تحصیل آنلاین آمریکا

سوالات آیین نامه

سمپاشی سوسک فاضلاب

بهترین دکتر پروتز سینه در تهران

صندلی گیمینگ

سررسید 1404

قفسه فروشگاهی

چراغ خطی

ابزارهای هوش مصنوعی

آموزش مکالمه عربی

اینتیتر

استابلایزر

خرید لباس

7 little words daily answers

7 little words daily answers

7 little words daily answers

گوشی موبایل اقساطی

ماساژور تفنگی

قیمت ساندویچ پانل

مجوز آژانس مسافرتی

پنجره دوجداره

خرید رنگ نمای ساختمان

ناب مووی

خرید عطر

قرص اسلیم پلاس

nyt mini crossword answers

مشاوره تبلیغاتی رایگان

دانلود فیلم

قیمت ایکس باکس

نمایندگی دوو تهران

مهد کودک

پخش زنده شبکه ورزش

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1868039052




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

ديدار با رهبري قلبمان را تسكين بخشيد


واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: ديدار با رهبري قلبمان را تسكين بخشيد
نویسنده : صغري خيل فرهنگ 
دشمن تصور نكند با شهادت همسرم من و خانواده‌ام را تضعيف كرده است كه اگر رهبر و مقتدايم امام خامنه‌اي اجازه فرمايد آماده هستم سلاح به دست گيرم و از حريم مقدس زينب كبري (س) و بنت‌الحسين شهيد دفاع نمايم و جانم را در اين راه بدهم و نه تنها من بلكه فرزندان و خانواده‌ام آماده دفاع از ارزش‌هاي اسلامي هستيم. ما در بر‌هه‌اي از زمان قرار گرفته‌ايم كه دشمنان بشريت دست به دست يكديگر داده و انسان و انسايت را به مسلخ كشانده‌اند، دشمناني كه پيرو هيچ دين، مذهب و منطقي نيستند و به قصد تصرف جهان وحشيانه‌ترين جنايت‌ها را مرتكب مي‌شوند.»
  اين‌ها بخش‌هايي از صحبت‌هاي شاهزاده احمدي‌زاده همسر جانباز شهيد هادي كجباف از مدافعين حرم است. آري اينچنين مي‌شود كه ياد ام‌وهب‌ها براي‌مان زنده مي‌شود و حضورشان را هم در اين برهه از زمان احساس مي‌كنيم. شهيد هادي كجباف يكي ديگر از عباس‌هاي زمانه ماست كه از خطه خوزستان عازم دفاع از حرم اهل بيت شد. همان خوزستاني كه در دفاع مقدس مهر بزرگي بر پيشاني خود حك كرده و به فرموده امام راحل(ره) دين خود را به اسلام ادا كرد. امروز هم مردم اين استان در دفاع از مردم سوريه و عراق و نيز حرمين شريفين مرز نمي‌شناسند و در مقابل تروريست‌ها مبارزه مي‌كنند. گفت‌وگوي ما با همسر شهيد هادي كجباف را پيش رو داريد. 


فصل آشنايي‌تان با شهيد چطور رقم خورد؟
من و شهيد كجباف با هم فاميل بوديم. خواهرم همسر برادرشان بودند. براي همين ايشان را از دوران كودكي مي‌شناختم و با خلق و خوي ايشان آشنا بودم. من و همسرم هم‌كلاس و همسن بوديم و در فعاليت‌هاي انقلابي همديگر را كمك مي‌كرديم. اما من در اهواز زندگي مي‌كردم و همسرم در شوشتر. اگر بخواهم از دليل ازدواجم با هادي برايتان بگويم، بايد از شرايط آن زمان صحبت كنم. آن زمان كه اوج جنگ و دفاع مقدس بود جرياني به راه افتاد و زناني كه نمي‌توانستند حضور نظامي در جنگ داشته باشند با اين ايده كه با ازدواج با جانباز، دين خود را به اسلام ايفا مي‌كنند با ايثارگران و جانبازان وصلت مي‌كردند. من هم از اين قاعده مستثني نبودم. 
يعني ازدواج با سردار كجباف برايتان يك تكليف شده بود؟ 
من 9 ماه در پشت جبهه در ستاد پشتيباني جنگ بودم، اما همه اين مدت دلم رضا نمي‌شد و آرام نمي‌گرفتم. مدتي بعد به علت بيماري نتوانستم به خدمت در پشت جبهه ادامه دهم. من به يك باره به ايشان علاقه‌مند شدم. عاشقش شدم و اين عشق و علاقه باعث شد كه خودم براي درخواست ازدواج پيشقدم شوم. زماني كه به ايشان علاقه‌مند شده بودم مي‌خواستم همه زندگي خود را وقف زندگي با يك جانباز كنم تا بتوانم دين خود را به اسلام ادا نمايم. آن زمان ايشان به شدت مجروح بود و احتمال قطع نخاع شدنشان خيلي زياد بود. وقتي به هادي پيشنهاد ازدواج دادم گفت: احتمال دارد من فلج شوم. شما حاضريد با يك آدم فلج زندگي كنيد؟ مي‌توانيد من را تحمل كنيد؟ گفتم با كمال ميل حاضرم با شما زندگي كنم. 
خانواده شما مشكلي با اين تصميم نداشتند؟
من پدرم را از دست داده بودم اما مادرم با اين تصميم من مخالفت مي‌كردند. مادر مي‌گفت ايشان از لحاظ جسمي معلول است، تو چطور مي‌تواني با يك معلول زندگي كني؟! هرچه خانواده به من مي‌گفتند من زير بار نمي‌رفتم. همه اينها نشأت گرفته از عشق و علاقه بود. من گمشده خودم را پيدا كرده بودم. آن زمان ايشان درباره اعزام و رفتن مجددش بعد از بهبودي هم برايم صحبت كردند و من همه اينها را پذيرفتم در نهايت با قبول شرايطشان با مهريه يك حج تمتع قرار ازدواجمان را گذاشتيم. مهرماه سال 1361 عقد كرديم و از آنجايي كه هادي در جنگ حضور مستمر داشت مدت عقدمان كمي طولاني شد. 4 فروردين ماه 1362 با برگزاري مراسم بسيار ساده به خانه ايشان رفتم. تا سال‌ها هم در منزل پدر شوهرم زندگي مي‌كردم. سادگي زندگي من و هادي از همان روزهاي اول شروع شد و تا به امروز هم ادامه داشت. شهيد اصلاً اهل تجملات نبود. ايشان اجازه فعاليت اجتماعي را به من نداد. دوست نداشت كار دبيري‌ام را ادامه دهم. من هم اطاعت كردم. مدتي بعد با اجازه ايشان كلاس‌هاي قرآن در خانه برگزار كردم و كمي بعد هم كلاس‌هاي تفسير را به آن اضافه كردم. خانم‌ها خيلي مشتاقانه در اين كلاس‌ها حضور پيدا مي‌كردند. 
از زندگي با جانباز رزمنده هميشه در رزم برايمان بگوييد. چه مي‌كرديد با نبودن‌هايشان؟
15 روز بعد از ازدواجمان، هادي راهي منطقه شد. همه جنگ را در جبهه حضور داشت و اگر نبود يا براي رفع مشكل يا پيگيري مسئله جنگ به مرخصي آمده بود كه در كنار همه اينها به ما سر مي‌زد و جوياي احوال مي‌شد. هادي تا پايان جنگ در منطقه حضور داشت. زماني كه با هادي ازدواج كردم مجروح عمليات آزاد‌سازي بستان بود و آن زمان 45 در صد جانبازي داشت. بعداز آن هم يعني در مدت حضورش در جبهه و جهاد عليه كفار 9بار مجروح شد. دوبار موج‌گرفتگي و دو بار شيميايي شدن ريه، اما هرگز دنبال درصد و كارت جانبازي و... نرفت. هادي سال 1383 از سپاه بازنشسته شد، اما هرگز ارتباطش را با سپاه قطع نكرد. 
بعد از بازنشستگي‌چه فعاليت‌هايي انجام مي‌دادند؟
بعد از بازنشستگي دوره جديدي از فعاليت‌هاي هادي آغاز شد. ايشان همچنان خود را پاسدار انقلاب مي‌دانست. هادي با همراهي دوستانش به كار كشاورزي و دامداري پرداخت و در كنار همه اينها برگزاري ياد‌واره شهدا و ايثارگران، رسيدگي به وضعيت ايتام، رسيدگي به مشكلات جانبازان و ايثارگران را اولويت زندگي‌اش مي‌دانست. او متعلق به همه بود و دررفع مشكلات همه تلاش مي‌كرد. در امور عمراني شوشتر نظير احداث پل، ساخت جاده و آباداني آنجا سهيم بود. ايام محرم در هيئت خودشان بسيار فعاليت داشت. حاجي يك جا بند نمي‌شد و اهل استراحت و آرامش نبود دائم در تلاطم بود و فعاليت مي‌كرد. 
خانم احمدي‌زاده چند فرزند داريد؟
حاصل زندگي‌مان سه فرزند به نام‌هاي فاطمه، سجاد و محمد شد. فاطمه 12 بهمن 1362، همان سالي كه ازدواج كردم، به دنيا آمد. سجاد در 18 بهمن ماه 1363 و محمد 25 ارديبهشت 1365 به دنيا آمد. زماني كه محمد به دنيا آمد، فاطمه شير مي‌خورد. در حالي كه در همه اين مدت هادي كنار ما نبود و در ميدان نبرد حضور داشت همه مشكلات و سختي‌هاي زندگي را به تنهايي به دوش مي‌كشيدم. وقتي هم كه به منزل مي‌آمد و مدت كوتاهي در مرخصي بود، از مشكلات و گرفتاري‌ها صحبت نمي‌كردم. نمي‌خواستم وقت رفتن دلش پيش من و بچه‌ها بماند و نگراني از بابت اوضاع خانه داشته باشد. 
چطور شد كه سردار كجباف عزم رفتن به سوريه را كرد؟
اخبار سياسي را پيگيري مي‌كرد و متوجه اوضاع وخيم سوريه و عراق شده بود. وقتي اخبار جنايت سلفي‌ها و تعرض‌شان به حرم اهل بيت را مي‌شنيد گريه مي‌كرد و مي‌گفت: بايد كاري كنيم. افسوس مي‌خورد و شب‌ها خواب نداشت. مدتي بعد پيگيري كرد و ابتدا داوطلبانه راهي عراق شد و بعد به سوريه رفت. 
شما يا فرزندان‌تان مشكلي با رفتنش نداشتيد؟ 
ابتدا بچه‌ها كمي مخالفت كردند به ويژه دخترم. اما هيچ چيزي در اراده و تصميم او خللي وارد نمي‌كرد. همسرم سعي كرد مجابشان كند. من مخالف نبودم. اگر مخالف جهادش بودم كه در آن سال‌ها با آن شرايط با ايشان ازدواج نمي‌كردم. اگر اسلام به ما زنان هم اجازه مي‌داد خودم هم در ميدان جهاد حاضر مي‌شدم. در نهايت راهي شد. سال 1392 بود. ابتدا راهي عراق شد و بعد هم سوريه. عده‌اي از دوستانش كه او را مي‌شناختند و در زمان جنگ با هم بودند هم همراه او راهي شدند تا از اسلام دفاع كنند. حضور ايشان و همرزمانش لازم بود زيرا اين بار دفاع از خاك نبود بلكه دفاع از اسلام بود. دفاعي مقدس‌تر و والاتر. وقتي مي‌آمد مي‌گفت كار نيمه‌كاره دارم كه بايد برگردم. شهيد نيروهاي بسيجي مردم سوريه را سازماندهي كرده و براي دفاع از حرم بسيج مي‌كرد. خوب ياد دارم كه در اين مدت خودش را به مراسم تاسوعا و عاشوراي هيئت شوشتر كه خود از مؤسسينش هم بود مي‌رساند و در پياده‌روي اربعين هم كاروان را راهي مي‌كرد و خودش هم در اول خط حركت مي‌كرد. 
از نحوه شهادتش برايمان بگوييد.چطور بعداز اين همه سال مجاهدت در نهايت خودش را به قافله شهدا و دوستانش رساند؟ 
عيد نوروز سال 1394 بود كه آمد. همه كارهايش را انجام داد و حلاليت‌هايش را طلبيد و آنچه از مال دنيا داشت به مستضعفين بخشيد و 20فروردين ماه رفت. 10 روز بعد يعني 31 فروردين، اول ماه رجب با دهان روزه در روند يك عمليات به دست تروريست‌هاي تكفيري در منطقه بصري الحرير استان درعا به شهادت رسيد. 
خانم احمدي‌زاده زماني كه پيكر شهيد در دستان پليد گروهك‌هاي تروريستي بود، گفته بوديد كه راضي نيستيد پيكر شهيد كجباف با گروگان‌هاي داعش معاوضه شود. چرا؟ دوست نداشتيد پيكر شهيد به آغوش خانواده و مردم شهرش بازگردد؟ 
من عاشقش بودم و طاقت دوري‌اش را نداشتم اما بعد از شهادتش پيكري به دست ما نرسيد. اينطور نيست كه ما راحت از كنار اين قضيه بگذريم، ‌دلمان هم بعد از شهادت به پيكر شهيد خوش بود. اما شرايط كشور و دين و عزت اسلامي چيز ديگري را ايجاب مي‌كرد. آن زمان ايجاب مي‌كرد كه ما از عزيز‌ترين داشته‌هايمان هم در راه اسلام بگذريم. الگوي ما حضرت زينب (س) ‌بود. چطور ايشان دشت كربلا را ديدند و از پيكر شهدا گذشتند. ما هم بايد چنين كاري را مي‌كرديم. راضي نبودم و هرگز نمي‌توانستم بپذيرم كه براي بازگشت پيكر همسر شهيدم حمله‌اي صورت بگيرد و مدافعين حرم اهل‌البيت(ع) به سختي بيفتند. دوست نداشتم مبلغي از طرف دولت براي بازگشت پيكر شهيد به تكفيري‌ها پرداخت شود تا تروريست‌ها با اين پول عليه شيعه اقدام كنند. به لطف خدا بود كه 53 روز بعد پيكر شهيد به وطن بازگشت. شوشتري‌ها خيلي اصرار داشتند كه پيكر شهيد در گلزار شهداي‌شان دفن شود. من هم پذيرفتم و گفتم پيكر هم براي شما. آنها مي‌گفتند بسياري از آن شهدا كه در خاك گلزار شهداي شوشتر آرميده‌اند از نيروهاي شهيد كجباف هستند و براي همين، فرمانده بايد پيش نيرو‌هايش باشد. 
گويا با مقام معظم رهبر ي ديدار داشته‌ايد؟
بله، يك ديدار معنوي. زمان خيلي به سرعت مي‌گذشت. وقتي كه رسيديم محضر ايشان زمان نماز ظهر بود. بعد از خواندن نماز، آقا براي ما صحبت كردند و حرف‌هايي زدند كه ما را به موقعيت و وظيفه‌مان بيشتر آگاه كرد. ايشان با تك تك بچه‌ها صحبت كردند. آقا از پسرم محمد پرسيدند: آقا محمد ازدواج كرده‌اي؟ بچه داري؟ محمد در پاسخ ايشان گفت: بله يك فرزند دارم. آقا فرمودند: چرا يكي؟ بچه حزب‌الهي‌ها بايد زياد بچه داشته باشند و كلي با محمد درباره بچه صحبت كردند. ديداري كه خيلي به ما آرامش داد و قلبمان را تسكين بخشيد.







تاریخ انتشار: ۲۳ مرداد ۱۳۹۴ - ۲۲:۵۰





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[مشاهده در: www.javanonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 31]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن