واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین:
مرگ و میانسالیِ؛ پند گیر از گذشتن دگران وبلاگ > معتمدی، غلامحسین - زیستن در میانه تولد و مرگ جایگاهی است که در آن میتوان به درک واقعی زندگی نزدیک شد. نقطهای که چشمانداز آن مانند کودکی و سالمندی فقط آینده یا تنها گذشته نیست، بلکه با فاصلهای مناسب به هر دو نظر دارد.
دورنمای تناهی حیات و اشراف بر آن وجهی از پختگی و بلوغ بزرگسالی محسوب میشود که برقراری ارتباط ژرفتری با جهان را میسّر میسازد. پختگی و از آن مهمتر خردمندی هر معنایی داشته باشد در رابطهای سامانیافته با مرگ و زندگی در دو سطح شناختی و احساسی شکل میگیرد و کسب این مرتبه تنها در میانسالی امکانپذیر است. میانسال در دنیای امروزه در وضعیّتی متناقض به سر میبرد. او به علت افزایش میانگین عمر بیشتر و طولانیتر از گذشته با والدین، پدربزرگ ، مادربزرگ و حتی جدّ زنده خود روبروست و در عین حال شانس بیشتری دارد که نوه، نتیجه و حتی نبیره خود را ببیند. طبیعی است چنین گسترهای از پیوندهای عاطفی در حالی که در وجه انگیزشی منابع روانی مناسبی را در دسترس فرد قرار میدهد از لحاظ فشار روحی و اجتماعی پیآمدهای خاص خود را داراست. ضمنا معنی دیگر این تحولات آن است که برخلاف گذشته فرد میانسال داغدیدگی را کمتر تجربه کرده و با مفهوم و تجربه ماتم کمتر آشناست.این در حالی است که آمار مرگ و میر در میانسالی رو به فزونی میگذارد. وقوع مرگ در دهههای چهل و پنجاه نسبت به دهه قبلی دو برابر میشود. مسلماً رویاروی با
این واقعیّت ها احساس ایمنی فرد را یه چالش میکشد و فرد باید در دیدگاهی که نسبت به زندگی و مرگ داشته تجدید نظر و رویکردی سالم، سازنده و انطباقی را اتخاذ کند زیرا تکیه بر شیوههای دفاعی شکننده قبلی دیگر ممکن نیست.
نخستین مشکلی که روی می دهد غم از دست دادن روزگار جوانی و درک سپریشدن آن است. بیتردید نیروی اصلی تشکیلدهنده بحران میانسالی از درک مرگ و پایان پذیری و فقدان جوانی منشاء میگیرد. این بحران مشخصّات چندی دارد کهه در یکی از مهمترین آنها میانسال با سماجت به جوانی میچسبد و در آرزوی تداوم کاذب آن به جواننمایی و جوانادایی روی میآورد. در حالت مخالف آن میانسال فقدان جوانی را با نبود زندگی و پایان کار یکسان میپندارد، خود را در سرازیری میبیند و در حقیقت به مرگ از نوع شبه روانی آن تن میدهد.
رابطه تمثیلی این دو وضعیّت با مرگ آن قدر زیاد است که حالت اوّل به امتناع از دفن یک جسد (جوانی) و حالت دوم به میل یکیشدن با جسد(جوانی)و چسبیدن به آن و در خاک خفتن شبیه است.
در میانسالی فرد با فقدانهایی روبرو میگردد که هر یک به نوعی مرگ را نشانهگذاری میکند و در حقیقتمرگ جزئی (partial death) محسوب میشود. تغییرات جسمانی و روانی مانند از دستدادن زیبایی در زن و زوال نیروی فیزیکی در مرد از مقوله مرگهای جزئی است که به هویّت فرد دستاندازی و لزوم تجدید سازمان آنرا مطرح میکند. بنابراین میبینیم که روی هم رفته میانسالی دورهایست که در طی آن نوعی مرگ تکاملی تجربه میشود که تصویر مرگ و میرایی را واقعیتر و ملموستر میسازد و بسیج منابع شناختی، عاطفی و اجتماعی را طلب میکند. موقعیّت میانسالی و رابطه آن با مرگ را اوحدی در شعر زیر به خوبی تصویر کرده است:
چند باشی به این و آن نگران
پند گیر از گذشتن دگران
واعظت مرگ همنشینان بس
اوستادت فراق اینان بس
پدرت مرد و باخبر نشدی
مادرت رفت و دیدهور نشدی
داغ فرزند و هجر همسالان
همه دیدی نمیشوی نالان؟
این دل و جان آهنین که تراست
نتوان کرد جز به آتش راست
کلید واژه ها: مرگ -
دوشنبه 12 مرداد 1394 - 11:43:30
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 24]