واضح آرشیو وب فارسی:ایسنا: یکشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۴ - ۱۰:۵۶
خبرگزاری دانشجویان ایران - طنز روز من یک پسر دبیرستانی دارم ... با همه احترامی که به برنامهریزیهای خوب و مدون مسئولان دلسوز برای اوقات فراغت نوجوانان در فصل تابستان قائلم، با این وجود احساس کردم این سیاستگذاریها آنچنان که باید و شاید (حداقل در مورد پسرم) چندان کافی نبوده و به همین خاطر تصمیم گرفتم برای جلوگیری از عاطل و باطل ماندنش در کوچه پسکوچهها و انحرافش بهسوی آسیبهای اجتماعی، مسئولیت این امر خطیر فرهنگی را شخصا بر عهده گیرم و بعد هم گرفتم؛ اینطوری ... بهواسطه یکی از دوستان، او را برای کارآموزی یکی دو ماهه به شهرداری معرفی کردم تا کمی با علم مدیریت شهرسازی و زیباسازی شهر آشنا شود اما خیلی زود متوجه شدم در آنجا بیشتر در مورد موضعگیریهای جناحی و سیاسی و تفکیک جنسیتی و ... آموزش میبیند! (توضیح آن سه نقطه را بهخاطر جلوگیری از تشویش اذهان عمومی، نمیدهم!) بلافاصله او را بیرون آوردم و بهواسطه دوستی دیگر او را به یکی از بانکها معرفی کردم تا به امور اقتصادی و بانکداری آشنا شود. البته پسرم به فنون اقتصادی و بانکداری آشنا شد اما نه از آن نوعی که من مد نظرم بود! اگر میپرسید، از کدام نوعش بود؟ باز هم برای جلوگیری از تشویش اذهان عمومی زیپ دهانم را میکشم . خدا پدر و مادر دوستانم را بیامرزد، این بار هم بهدادم رسیدند و پسرم را خیلی زود به یک کارخانه خودروسازی معرفی کردند تا به امور فنی آشنا شود. اما در آنجا هم فقط دور زدن تحریم را به او آموختند و دریغ از یادگیری یا سفت کردن یک پیچ و مهره. ناامیدانه، او را به یک کارخانه تولید مواد غذایی فرستادم تا کمی به اصول تهیه مواد غذایی سالم آشنا شود. اما در آنجا چیزهایی را دید که تا هفتهها لب به هیچ غذایی نزد! آن چیزهایی را هم که دید، برای جلوگیری از تشویش اذهان عمومی نمیگوییم! در ادامهی این داستان، به پیشنهاد دوستی او را به یک مرکز بهداشتی درمانی فرستادم تا از نزدیک با نحوهی مداوای بیماران آشنا شود اما او در آنجا با چشم خویش دید که چگونه جانان میرود! بگذریم؛ باز هم با معرفی یک دوست، او را به یکی از مراجع قضایی فرستادم تا به امور حقوقی آشنا شود که این یکی را عمرا در موردش چیزی بگویم! (یادآوری میکنم تنها راه درآمد من نوشتن در مطبوعات است!) برای فراموش کردن چیزهایی که دیده بود، او را به فضای هنری و به پشت صحنه فیلمهای سینمایی و تلویزیونی فرستادم که آنجا هم شاهد زد و بندها و نقشفروشیها و آب بستنها و... شد. ( محل نقطه چین را خودتان پر کنید!) خلاصه این جریانات و این کش و قوسها و این ساخت و پاختها و این لفت و لیسها و این زد و بندها در ادارات دولتی، شرکتهای خصوصی، خدماتی، انتظامی و فدراسیونهای ورزشی و چند نهاد دیگر (که برای جلوگیری از تشویش اذهان عمومی نام آنها را نمیبرم) ادامه داشت. سرتان را درد نیاورم، در نهایت، از اینکه او را وارد اجتماع و محیط کار کنم، بهشدت پشیمان شدم. الان هم برای پسرم یک زنجیر نقرهای بهمناسبت تولدش خریدهام و او را سر کوچه نشاندهام تا هر چه میتواند، زنجیر را صبح تا شب برای خودش بچرخاند. اینطوری، حداقل خیالم راحت است که بچهام از دست نمیرود و من هم ناگزیر به تشویش اذهان عمومی نمیشوم! انتهای پیام
کد خبرنگار:
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ایسنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 85]