واضح آرشیو وب فارسی:جام نیوز:
ریسه در خندوانه با خاطرات خداداد عزیزی؛
بازیکنی که به جای روسری، لنگ روی سرش کشید و سر قرار رفت!
حماسه ساز ملبورن در خندوانه خاطره جالبی را تعریف کرده: «همبازی ما نامه را به بقیه بچههای تیم نشان میداد و میگفت ببینید چه دختر خوب و پولداری عاشق من شده و به زودی با او ازدواج میکنم.»
به گزارش سرویس ورزشی جام نیوز، برنامه خندوانه با اجرای رامبد جوان در تعطیلات دو مهمان فوتبالی داشت. یکی سید مهدی رحمتی که یکشنبه شب برنامه اش پخش شد و دیگری خداداد عزیزی که قرار است برنامه او در هفته جاری پخش شود. عوامل سازنده خندوانه میگویند هنگام ضبط برنامه عزیزی، حاضران از خنده ریسه میرفتند به خصوص وقتی خداداد یک خاطره از دوران بازیگریاش تعریف کرد و مسلماً همه صحبتهای حماسهساز ملبورن قابل پخش نخواهد بود. خاطره خداداد با در نظر گرفتن سانسورهای لازم! به این شرح بود: «زمانی که بازی میکردم در یک تیم، یک همبازی داشتیم که خیلی ادعای خوشتیپی و باکلاس بودن داشت. چندین بار بچههای تیم آمدند گفتند آقاخداداد، فلانی خیلی خالی میبندد و ادعا دارد. جان ما یه فکری به حال این جوان بکن! خلاصه بعد از کمی فکر یک نامه نوشتم و به آدرس باشگاه برایش پُست کردیم. داخل نامه نوشتم من دختر کارخانهدار هستم با فلان مشخصات تحصیلی و ظاهری و شما را به عنوان ورزشکاری تحصیلکرده و باکلاس میشناسم و اگر مایل باشید حاضرم با شما ازدواج کنم.» عزیزی ادامه داد: «شماره یکی از دوستانمان را هم در انتهای نامه آوردیم و نوشتیم که این شماره متعلق به برادرم است و ایشان مخالف ازدواج من با شما نیست. این دوست ما استاد تقلید صدا بود و طوری صدای دختر درمیآورد که کسی متوجه نمیشد. این همبازی ما نامه را به بقیه بچههای تیم نشان میداد و میگفت ببینید چه دختر خوب و پولداری عاشق من شده و به زودی با او ازدواج میکنم تا اینکه دوست ما با تقلید صدای دختر، تلفنی با این بازیکن قرار گذاشت و قرار شد ساعت 8 شب در کنار پمپ بنزین ولنجک یکدیگر را ببینند.» خداداد در ادامه خاطره جالبش گفت: «منزل من ولنجک بود و ساعت 18:30 غروب از دور دیدم همبازیمان سر قرار منتظر است. موضوع به اطلاع همه اعضای تیم رسید تا بازیکنان ساعت 8 به صورت پنهانی برخورد دو مرغ عشق را تماشا کنند. مهدی هاشمینسب یک پالتوی مشکی پوشید و یک لنگ قرمز هم جای روسری روی سرش گذاشت، پشت فرمان یک میتسوبیشی گالانت نشست و طوری جلوتر از اتومبیل همبازی ما پارک کرد که او چهره مهدی را ندید اما طبق قرار قبلی به سمت اتومبیل دختر مورد علاقهاش رفت، در خودرو را باز کرد و با دیدن مهدی گفت تو اینجا چهکار داری؟ پیاده شو برو، من با کسی قرار ملاقات دارم.» عزیزی خاطره اش را اینگونه به پایان برد: «در همین حین اعضای تیم از لای درختان مجاور یا اتومبیلهایشان درآمدند و همبازی پرادعایشان را سورپرایز کردند! البته این همبازی ما پسر بسیار دوستداشتنی و قابل احترامی است و این شوخی مربوط به گذشتهها و جوانی و کمتجربگی ماست.» 109
۳۰/۰۴/۱۳۹۴ - ۱۱:۰۹
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام نیوز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 24]