تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 8 آذر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):زبان مؤمن در پس دل اوست، هرگاه بخواهد سخن بگويد درباره آن مى انديشد و سپس آن را...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1835010190




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

متن و اشعار نوشته شده توسط خودتان را اينجا بگذاريد


واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: صفحه ها : [1] 2 نگین20th March 2006, 01:24 AMدلم جز به حس اخوان بس نا جوانمردانه تنگ است. و هوا اندک مه الود باریده و رفته. زندگی قطره بارانی که فرو ریخت و به دنبالش رودی جاریست به نام هستی. و من و تو قطره هایی که روانیم با این سیل عظیم. اسمان اینجا بارانیست کاش چشمم می بارید وبه جای سلام کاش تنها نیم نگاهی می دید. به یاد اخرین روزهای بودن خواستن و در بر کشیدن من و تو گم شدیم در جوی هستی. به دنبال شاید لحظه ای... لبخندی... سلامی... که هرگز نبود و دلمان به همان خوش بود. فردا که اسمان بخوابد دیگر بارانی نیست که دلم را اسیر نیم نگاهی بارانی کند. دلم بس نا جوانمردانه تنگ است حسادت وجودم را در بر میکشد. ای کاش اسمان بودم... می باریدم بر این هستی تهی که نامش زندگی بود و امیدش بوسه ای بر لبان مرده ام دوستان نظر يادتون نره Sx3D20th March 2006, 01:45 AMخيلي خوبه که دوستان شعر ميگن و در سايت خودشون قرار ميدن من واقعا خوشم اومد و جاي تشکر داره از کاربر نگين به خاطر اين شعر زيبا مرسا21st March 2006, 01:33 AMغريبه خيال مي كنم كه سال هاي سال مي شناسمت مني كه سال هاي سال به زير سايه ي درخت چو يك غريبه اي نشسته ام هزار ها گذر كننده رفته اند و تا كنون به من نگاه هم نكرده اند ولي بمان وتو دگر چو ديگران گذر مكن ز اين گذر گه غريبه اي چو من گذر مكن كه جان من به يك نگاه بسته است به يك نگاه آشنا كه مثل من غريبه است مرسا21st March 2006, 01:44 AMنگين جان از سرو ده ات خيلي لذت بردم .خيلي زيبا بود .مثل اينكه تو ناميد تر از مني.شايد زن ها ي شاعر همشون ناميد به نظر ميان(حداقل توي شعر هاشون كه اينطور نشون ميده). فروغ و پروين هم همين طوري اند. معلومه عيب كار از كجاست .هرچي هست زير سر اين جنس مذكره.توي شعرها اونا همش شادو مست وخوشن ولي ما...آه اقايون تو جه كنن: توجه توجه توجه به دل نگيريد .من دلم نمي آد دل كسي رو بشكنم saraman21st March 2006, 09:09 AMبرای دلم که با تلنگری می شکند سخت است زندگی در شهر ملامت و در بن بستی که به یاس می رسد برای من که حریص رفتنم تا بی نهایت در تاریک ترین شب پاییز همره شبزدگانم اما دل به ظلمت نسپرده ام من به آسمانهای آبی پایبندم و دلم در بند دریاهاست کاش رویا و آرزو رنگی بگیرند و روز گارم در رنگین کمان شکلی araz_elsas21st March 2006, 11:33 AMگریه می کنم شبها به یاد تو گریه می کنم تا همیشه برای تو گریه می کنم چون دلم تاریک و سرده گریه می کنم،سهم من از با تو بودن فقط یه قطره اشکه گریه می کنم تا فاصله ها رو دریا کنم گریه می کنم تا نگات و با نگام آشنا کنم ........ببخشید اگه بد شد yousefiran21st March 2006, 09:59 PMتنهایم تنهای تنهایم گذاشت الهی تنها ترین تنهایش در تنهاترین تنهایی هایش تنهای تنهایش نگذارد saraman22nd March 2006, 01:41 PMعاشق شده دل دل پریشونم از دست دلم بی سر و سامونم عاشق شده دل دل غزل خونم افتاده به پای تو همچو مجنونم اومدم پیشتون با پای خسته بیا دستم بگیر دلم شکسته میخوام یه بار بدم دلمو به دستت اگه تو هم شکستیش ناز شصتت تو لیلی مجنون دل تو شاد و حیرون دل بسه نده عذابش پیش تو مهمونه دل بسه نده عذابش پیش تو مهمونه دل های های های امان از این دل های های های فغان از این دل غریب کوی عشقم و گرفتارم تو که خوب میدونی چقدر دوست دارم عاشق چشای تو مست دیدارم بگو چرا نمیشی همدم و غمخوارم ببین چه حیرونه دل بلای این جونه دل بسه نده عذابش پیش تو مهمونه دل بسه نده عذابش پیش تو مهمونه دل وای وای وای امان از این دل های های های فغان از این دل عاشقی غزلخونم فقط برای تو میخونم دست بذار توی دستام قدر تو رو میدونم عاشقی غزلخونم فقط برای تو میخونم دست بذار توی دستام قدر تو رو میدونم عاشق شده دل دل پریشونم از دست دلم بی سر و سامونم عاشق شده دل دل غزل خونم افتاده به پای تو همچو مجنونم اومدم پیشتون با پای خسته بیا دستم بگیر دلم شکسته میخوام یه بار بدم دلمو به دستت اگه تو هم شکستیش ناز شصتت تو لیلی مجنون دل تو شاد و حیرون دل بسه نده عذابش پیش تو مهمونه دل بسه نده عذابش پیش تو مهمونه دل های های های امان از این دل های های های فغان از این دل غریب کوی عشقم و گرفتارم تو که خوب میدونی چقدر دوست دارم عاشق چشای تو مست دیدارم بگو چرا نمیشی همدم و غمخوارم ببین چه حیرونه دل بلای این جونه دل بسه نده عذابش پیش تو مهمونه دل بسه نده عذابش پیش تو مهمونه دل وای وای وای امان از این دل های های های فغان از این دل عاشقی غزلخونم فقط برای تو میخونم دست بذار توی دستام قدر تو رو میدونم عاشقی غزلخونم فقط برای تو میخونم دست بذار توی دستام قدر تو رو میدونم یاس سپید25th May 2006, 05:15 PMنام تو را با قلمی سبزتر از عشق تو در قلبم می نگارم. سبزی نام تو سبزی روزگارانی را برایم زنده می کند که سبزتر از آن در زندگی ام ندیده ام. سیاهی شبهای تنهایی ام را سبزی نام تو زینت بخش است که نامت را همیشه مرحمی بر زخمهای دیرینه ام دانسته ام. همه سبزترینهای زندگی ام را نثارت می کنم و فقط از تو سبزترین نگاهت را طلب می کنم که مدتهاست از آن بی بهره مانده ام . به امید سبزترین دیدار در سبزترین فصل زندگی ariyan26th May 2006, 03:32 AMاشك آسمون اي آسمون گريه نكن منو تو هم مثل هميم از دست يار بي وفا يه عمره كه دربه دريم اي آسمون اشك تورو من نميتونم ببينم خودم گريه كردنو سالهاست كه دارم ميبينم اي آسمون با اشك تو دل من آروم نميشه با سر نوشتي كه داريم دلامون غرق آتيشه من ميدونم كه رعدوبرق آسمون واسه چيه همدم دردآسمون ميخوام بدونم كه كيه؟ بهش گفتم اي آسمون تو نبايد گريه كني جواب شنيدم كه ميگفت درد منو نمي دوني بهش گفتم اي آسمون دردتو هم درد منه جواب شنيدم كه ميگفت كسي منو دوست نداره بهش گفتم اي آسمون رنگ غروب چه رنگيه شنيد كه من گفتم غروب خنديدو گفت بي رنگيه يه عمره كه اين آسمون يدونه همدم نداره اشكهايي كه اون ميريزه راهي به جايي نداره شعر از خودمه باران_باران30th May 2006, 03:39 PMاین هم یه شعر شخصی از باران این غم همیشگی را چه کنم این شکست شیشه ای را چه کنم خسته ام از حکم باد و ابرو تیغ خسته ام از بغضها بی هیچ جیغ خسته ام از بارش بی انتها خسته ام از گریه های بی صدا من دلم میخواهد این بالا بمانم خسته ام میخواهم اینجا جا بمانم بس که باریدم دگر شادی ندارم با خودم آواز آزادی ندارم در زمین در گل شدم باران کجا بود؟ من که بی ایمان شدم ایمان کجا بود؟ من که شادی بخش کوه و دشت هستم دیگر از تکرار این آغاز خستم من دلم می خواهد اینجا جا بمانم قطره ای باشم همین بالا بمانم قطره ای باشم همین بالا بمانم تا ابد حتی شده تنها بمانم نظر بدید ممنون میشم KIA31st May 2006, 07:12 PMبه آفتاب سلامي دوباره خواهم داد به جويبار كه در من جاري بود به ابرها كه فكرهاي طويلم بودند به رشد دردناك سپيدارهاي باغ كه با من از فصل هاي خشك گذر مي كردند با بوته ها كه چيده ام از بيشه هاي آن سوي ديوار مي آيم مي آيم مي آيم و آستانه پر از عشق مي شود و من در آستانه به آنها كه دوست مي دارند و دختري كه هنوز آنجا در آستانه پرعشق ايستاده سلامي دوباره خواهم داد KIA31st May 2006, 07:13 PMبه چشماي خودت قسم ديگه بهت نمي رسم وصال تو خياليه واي كه دلم چه حاليه اونوقتا اينجوري نبود راهت به اين دوري نبود حالا كه عاشقت شدم نيستي ديگه مال خودم پاييز چه فصل زرديه عاشقيم چه درديه سر به سرم كه نذاري بگو يه كم دوسم داري ؟ نمي موني من مي مونم ميري يه روزي مي دونم KIA31st May 2006, 07:14 PMاز بس كه غصه تو قصه در گوشم كرد غمهاي زمانه را فراموشم كرد يك سينه سخن به درگهت آوردم چشمان سخنگوي تو خاموشم كرد ... KIA31st May 2006, 07:15 PMهنوز گوشم از گفتگوي بي گريه مان گرم بود! از جايم بلند شدم، پنجره را باز كردم و ديدم زندگي هم هر از گاهي زيباست! شنيدم كه كلاغ ديوار نشين حياط چه صداي قشنگي دارد! فهميدم كه بيهوده به جنون ِ مجنون ميخنديدم! فهيدم كه عشق، آسمان روشني دارد! رو به روي عكس ِ سياه و سفيد تو ايستادم، دستهايم را به وسعت ِ « دوستت مي دارم!» باز كردم، و جهان را در آغوش گرفتم!? KIA31st May 2006, 07:16 PMسبز،زرد،مرگ تمام سرنوشت يک برگ عمر پا بر دل من مینهد و میگذرد خسته شد چشم من از اینهمه پائیزوبهار نه عجب گر نکنم برگل و گلزار نظر در بهاری که دلم نشکفد از خنده یار چه کند با رخ پژمرده من گل به چمن؟ چه کند با دل افسرده من لاله به باغ؟ من چه دارم که برم دربر آن غیر از اشک وین چه دارد که نهدبردل من غیر از داغ؟ عمر پا بردل من مینهد و میگذرد میبرد مژده آزادی زندانی را زودتر کاش به سرمنزل مقصود رسد سحری جلوه کند این شب ظلمانی را پنجه مرگ گرفته ست گریبان امید شمع جانم همه شب سوخته بربالینش روح آزرده من میرمد از بوی بهار بی توخاری ست به دل خنده فروردینش عمر پا بردل من مینهد و میگذرد کاروانی همه افسون همه نیرنگ وفریب سالها باغ و بهارم همه تاراج خزان سینه ام پرشده از ناله غمهای غریب دیدن روی گل و سیر چمن نیست بهار به خدا بی رخ معشوق گناه است گناه آن بهارست که بعدازشب جانسوزفراق به هم آمیزد ناگه دو تبسم دو نگاه KIA31st May 2006, 07:17 PMبه تماشای بهاری خوشرنگ سفری سوی مکانی دیگر با همه ذوق و شتاب در پی تازه بهاری دیگر و رسیدن به خزان... دیدن برگ به خون آلوده رنگ زرد مردن باغ پائیز زده افسرده! با سکوتی غمگین ...به نمایندگی یک فریاد همه جا خاموشی... بهر عصیان و قیام و بیداد!!! "آسمان" ابری و تار ...بهر بارش حاضر بغض از خواری باغ ...یاد گل در خاطر!!! ملتهب از اندوه ...سینه را فرمان داد: تو ببــار ای باران!! ومن اینجا تنها... زیر باران غمگین پس چه شد آن گل سرخ؟! آن بهار رنگین؟! به تماشای بهار آمد ه ام ...لیک او اینجا نیست این خزان است خزان... این خزانی خالیست!!! گوید اما از مرگ..از همه بیرنگی دل او بیرحم است ...جنس قلبش سنگی!! ناگه از پشت سرم ...تک صدائی برخاست... گقت: دیر آمده ای از خزان هم پیداست!!! گل به حرف آمده بود گل پژمرده زار اشک بر چهره زرد... پیکرش خسته و زار گفت :آن تازه بهار ..رفته از باغ جهان زندگی یک رو نیست ..با بهار است خزان!!! گل شود مست غرور تا که رنگی دارد او نداند افسوس...وقت تنگی دارد!!! غنچه ای چون کودک...بی خبر از دنیاست آنچه او می بیند...باغ نه، یک رویاست!!! زندگانی هم نیز...نیست کمتر ز بهار هستی انسان هم... نیست گمتر ز قمار! لحظه ای در اوجی لحظه ای در خواری لحظه ای در خنده...لحظه ای در زاری!!! باغ را ساده مبین..در درونش "هستی"ست آنچه اینجا پیداست..."غفلتی" از مستی ست از غرور منو تو ..مستی و نخوت ما ما که غافل بودیم از خزان فردا دیر برخاستنت ...شکلی از "غفلت " بود آمدی آندم که...باغ در ذلت بود آدمی اینگونه ست...دیر بر پا خیزد میرود آندم که برگها میریزد!!! در قبال خود هم ...از بهاران غافل او ندارد چون گل...غیر "مردن" حاصل!!! خود همی میدانی آدمی"آه" و" دم" است آه چون بیرون داد... بینی از دنیا رست!!! باغ را الگو ساز ...هستی خود دریاب آخر انسان تاکی ...غرق مستی...در خواب؟! باغ خود را بنگر ...گلشن دنیا را تا که امروزت هست ...کو دگر تا فردا!!! تو" کنون" بر پا خیز ...رسم بودن آموز توشهء فردایت ...کار تو در امروز!!! KIA31st May 2006, 07:18 PMتاک از سر دیواری شاخه تاکی را سر به برون دیدم خوشه انگوری، با همه زیبایی گشته نگون دیدم عاشق و مست و شیدا بود راز نهانش پیدا بود سر به زمین تاک از پر ثمری بر سر پا سرو از بی هنری نکته روشنی از این راز زمانه بود قصه قسمت هستی جمله بهانه بود هر شاخی پر ثمر افتد بر روی خاک تکیه گاهی چو من بایدش همچو تاک من هم سر پر ثمری دارم چون تاکم و بار و بری دارم افتاده به خاکم و می دانی من هم ز هنر خبری دارم من که چو تاکی تکیه گهی می جویم رو به تو آرم سوی تو می پویم KIA31st May 2006, 07:19 PMيلدا که مي شود غزلم ضجّه مي زند بر دفتري سياه ، قلم ضجه مي زند يک دختر غريب غزل پوش مي رسد تا صبحِ صبح در بغلم ضجه ميزند يک دختر غريب نه ! او که آشناست در من ، هميشه ،از ازلم ضجه مي زند شايد خداي من شود ، اي واي کفر شد دارد مفاعلن فعلم ضجه مي زند در کوچه هاي شعر عزي لات مي شود حس حسادت هبلم ضجه مي زند چيزي نشد ! نترس ! فقط چشم سرد تو يلدا که مي شود غزلم ضجه مي زند ... KIA31st May 2006, 07:19 PMهيچ جز حسرت نباشد كار من بخت بد بيگانه اي شد يار من بي گنه زنجير بر پايم زدند واي از اين زندان محنت بار من واي از اين چشمي كه مي كاود نهان روز و شب در چشم من راز مرا گوش بر در مينهد تا بشنود شايد آن گمگشته آواز مرا گاه مي پرسد كه اندوهت ز چيست فكرت آخر از چه رو آشفته است بي سبب پنهان مكن اين راز را درد گنگي در نگاهت خفته است گاه مي نالد به نزد ديگران كو دگر آن دختر ديروز نيست آه آن خندان لب شاداب من اين زن افسرده مرموز نيست گاه ميكوشد كه با جادوي عشق ره به قلبم برده افسونم كند گاه مي خواهد كه با فرياد خشم زين حصار راز بيرونم كند گاه ميگويد كه : كو ‚ آخر چه شد آن نگاه مست و افسونكار تو ؟ ديگر آن لبخند شادي بخش و گرم نيست پيدا بر لب تبدار تو من پريشان ديده مي دوزم بر او بي صدا نالم كه : اينست آنچه هست خود نميدانم كه اندوهم ز چيست زير لب گويم : چه خوش رفتم ز دست همزباني نيست تا برگويمش راز اين اندوه وحشتبار خويش بيگمان هرگز كسي چون من نكرد خويشتن را مايه آزار خويش از منست اين غم كه بر جان منست ديگر اين خود كرده را تدبير نيست Hoda_crazy2nd June 2006, 03:18 AMدر عالم دو چيز از همه زيباتر است : آسماني پرستاره و وجداني آسوده Hoda_crazy2nd June 2006, 03:20 AMاینا چرا به هم چسبیدن یهو . :d hamidrezatavakoly3rd June 2006, 11:38 AMچه شد آن همه شور و غوغاي دل چه شد واژه هاي غزل هاي دل ندارد زبـــــان طاقت گفتگــــــو چه شد رسم گفتار شيواي دل شب است و غم و درد تنهايـي ام چه شد آرزوهـا و ســـوداي دل نيايـــد ز ميخانـــــه بانگ طـرب چه شد ساقي و جام ميناي دل غريب است مفهوم دلبستگـــــي چه شد معني عشـق و معناي دل نه دلـــــداده مانده ، نه دلبـاخته چه شد عشق پنهان و پيداي دل شـــده فاش اسرار پنهـــــــــان شب چه شد آخريــن راز رسواي دل در اين ظلمت آسمــــــان خزان كجا رفت مهتاب شبهــاي دل نوايـــــي نمي آيد از نـــاي و ني كجا رفت آن سـوز و آواي دل شده سينه ام بركه اي در سكـوت كجا رفت امـــــواج درياي دل همه رنگها گشته خاكستـــــــري كجا رفت نقـــــاش روياي دل نمانده به لب قصـــــــه عاشقي كجا رفت مجنــون و ليلاي دل نه ديروز مانده ، نه امــروز نيست كجا رفت اميــــــد فرداي دل فقط سايه اي مانده از خـــــاطره همان زد جنــون بر سراپاي دل حميد رضا توكلي ((خاطره )) hamidrezatavakoly3rd June 2006, 11:40 AMكاش مي شد آبي احساس را در غروب سرخ دل جاري نمود بالهاي خسته پروانه را بهر پروازي دگر ياري نمود كاش مي شد در ميان واژه ها معني دلداگي را ياد داد در كلاس درس شيرين وفا امتحان عشق چون فرهاد داد كاش مي شد تا محبت زنده است از غم آلاله هاي دشت مرد در پي نوشيدن آب حيات از زلال اشك باران آب خورد كاش مي شد از كتاب سرنوشت واژه نامردمي را پاك كرد دشمني و كينه را از ياد برد هر پليدي را به كنجي خاك كرد كاش مي شد در خزان برگها مثل روح نوبهاران سبز ماند روبروي چشمهاي منتظر با سرود مهرباني شعر خواند كاش مي شد دانه اميد را در دل تنهايي ويرانه كاشت با شقايق لحظه اي هم ناله شد روي زخم سينه اش مرهم گذاشت كاش مي شد از زبان موجها قصه اي از سينه دريا شنيد از دل طوفان يك آشفتگي تا هواي ساحل رويا پريد كاش مي شد در خم پس كوچه ها با نگاه خاطره همسايه بود در ميان اين كوير زندگي راحت و آرامش يك سايه بود كاش مي شد در شبي بي انتها چون صدف در قعر دريا آرميد در سكوت بستر روياي دل خاطرات كودكي را خواب ديد كاش مي شد در كران آسمان در ميان ابرها يك شب شكفت هم صدا با نا لها ‹‹ نينوا ›› از طلوع عاطفه يك قصه گفت. hamidrezatavakoly3rd June 2006, 11:41 AMيكروز آخر مي روي مثل پرستو بيقرار از دستهاي سرد من تا دست گرم نوبهار يكروز آخر مي شوي همراه با دلدار خود در خلوت شيرين شب ، در بامداني خمار يكروز آخر مي كني ، دل از دل ديوانه ام از انزواي اشك من ، از بندهاي انتظار يكروز آخر مي بري ، ياد مرا از خاطرت آنروز تنهاي سايه اي ، از من بماند يادگار يكروز آخر مي رسي ، بر لحظه پرواز دل از سينه خشك كوير ، تا آسماني بي غبار يكروز آخر مي نهي ، سر را به دامان كسي آنكس كه بر شبهاي تو ، بارد ستاره بي شمار يك سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 559]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن